فاطمه اقوامی
فراسوی این دنیای واقعی، دنیای رنگارنگ و خیالانگیزی وجود دارد که آدرسش را دقیق نمیدانیم فقط خبر داریم که درست زیر گنبد کبود واقع شده است... دنیایی که در عالم شیرین کودکی بارها بارها به آن سفر کردهایم و غرق لذت شدهایم... همان زمان که سر بر بالین، انتظار میکشیدیم صدای مهربانی با گفتن «یکی بود، یکی نبود» دست خیالمان را بگیرد و ما را همراه خود ببرد به آنجا... جایی که خیلی اوقات فارغ از قاعدهها و چهارچوبهای زندگی پر هیاهوی ما هر اتفاقی در آن رخ میدهد... حیوانات در آن لب به سخن میگشایند و حتی برخی از آنها نصیحت و موعظهمان میکنند... دیوها و پریها و خلاصه هر موجود عجیب و غریب دیگری در آن دنیا به وفور یافت میشود... پهلوانان ابرقدرتی در آنجا زندگی میکنند که قدرتشان همتا ندارد و کسی از پس مبارزه با آنان برنمیآید... عاشق و معشوقهای افسانهای برای رسیدن به هم راه پرفرازونشیب در پیش دارند و باید طلسمها و جادوها را کنار بزنند... پایان همهچیز هم معمولا خوب و خوش تمام میشود فقط معلوم نیست چرا کلاغه هیچوقت به خانهاش نمیرسد؟!
این هفته قصد داریم یک تور تفریحی راه بیندازیم و همراه شما سفری داشته باشیم به آن دنیای رنگارنگ، به دنیای قصهها و ببینیم در آنجا چه خبر است... کمربندها را محکم ببندید که سفر خیالانگیز خود را شروع کنیم...
شروع قصه قصهها
تا اسم قصه میآید سریع همه ذهنشان میرود سراغ دوران شیرین کودکی و تجارب بیشمار شنیدن قصه از زبان بزرگترها. قصههایی که اکثرشان را بیکموکاست به خاطر داریم و در گوشه ذهنمان به یادگار ماندهاند. قصههایی که راهی طولانی را طی کرده و نسل به نسل به ما رسیده بودند. ما هم اگر این زندگی ماشینی و دیجیتالی فرصتی در اختیارمان قرار دهد بدمان نمیآید دو جفت گوش کوچک از نسلهای آینده گیر بیاوریم و آنچه شنیدهایم را برایش نقل کنیم تا قطعکننده این زنجیره طول و دراز نباشیم.
اینکه قصهها و قصهگویی از چه زمانی آغاز شده دقیقا مشخص نیست و کسی پاسخ دقیق و متقنی برایش ندارد اما بهطور قطع قصه و قصهگویی عمری کم از عمر بشر ندارد چراکه انسان از زمانی که خود را شناخته قصه شنیده و قصه گفته است. زندگی انسان سلسلهای از رویدادها و قصههاست که بیشک آن را برای دیگرانی شرح میداده برای همین نمیتوان زمانی را متصور شد که زندگی بشری خالی از قصه و قصهگویی و نقل رویدادها باشد. انسانهای نخستین وقتی با آبوتاب و احیانا با چاشنی تخیل از خاطرات شکار خود یا حوادثی که پشت سر گذاشته بودند برای فرزندان خود سخن میگفتند را شاید بتوان بهعنوان کسانی معرفی کرد که اولین قصهها را ساخته و پرداخته کردهاند.
از کهنترین تراوشات ذهنی بشر
قصه در لغت به معنای «پی گرفتن» است چنانچه در سوره قصص و کهف به همین معنا به کار رفته است. همچنین به «بیان خبر و حدیث» هم معنا میشود درست مثل معنایی که در آیه ۳ یوسف برای این واژه آمده است. البته معنای دوم، به معنای اول مرتبط است و به همان برمیگردد چراکه خبر و قصهگویی، پیگیری وقایعی است که رخ داده است.
قصه را جزو قدیمیترین و کهنترین تراوشات ذهنی انسان و آثاری که از اندیشه و تخیل بشر بهجای مانده میدانند. قبل از اینکه بشر وارد دوره تاریخی شود و روایتهای زندگیاش در قالب نقوش و علایم و خطوط ثبت و ضبط کند به مدتی طولانی افسانهها و قصهها و روایتها را در حافظه و ذهن خویش نگه میداشته و آنها را سینه به سینه به نسل بعدی خود میسپرده است.
در تعریف قصه آمده است: «قصه قالبی است ادبی که نویسنده بهوسیله آن حرف و پیام خود را بهصورت ماجراها و حادثههایی که بهطور منطقی بهدنبال هم میآیند به مخاطبش عرضه میکند.
در جای دیگر قصه را اینگونه تعریف کردهاند: «قصه بیان واقعی وقایعی است غالبا خیالی که در آنها معمولا تأکید بر حوادث خارقالعاده بیشتر از تحول و تکوین آدمها و شخصیتهاست.
یعنی در قصهها محور ماجرا بر حوادث خلقالساعه میگردد و حوادث قصهها را به وجود میآورند و در واقع رکن اساسی و بنیادی آنها را تشکیل میدهد. جمال میرصادقی هم با تأکید بر این مطلب قصه را چنین تعریف میکند: «به آثاری که در آنها تأکید بر حوادث خارقالعاده بیشتر از تحول و پرورش آدمها و شخصیتهاست قصه میگویند.»
یک نکته
قبل از اینکه به ادامه مطلب بپردازیم باید این قضیه را روشن کنیم که قصه همان چیزی که در بالا تعریف شد پیشینه طول و دراز دارد و با داستان و رمان امروزی متفاوت است. داستان با تعاریفی که برای آن میشود، بیشتر تأثیر پذیرفته از غرب است و قدمت چندانی هم ندارد. شروع اینگونه ادبی در ایران را به سال ۱۳۰۰ و داستان «یکی بود، یکی نبود» جمالزاده نسبت میدهند. در تعریفی که از قصه ارائه شد، یکی از تفاوتهای اصلی قصه و داستان بیان شده است؛ گفتیم رکن اساسی و بنیادی قصه حادثه است آن هم حوادثی که رابطه علی و معلولی با هم ندارند و در نتیجه پیرنگ ضعیف بهعنوان ویژگی اصلی قصه شناخته میشود اما در داستان برعکس این رخ میدهد محور اساسی بر شخصیتپردازی است و پیرنگ استوار ویژگی اصلی به شمار میرود. در نتیجه قصه در مقابل رمان و داستان امروزی شامل تمامی آثار نظم و نشر داستانی گذشته است که با اسامی مختلفی چون افسانه، حکایت، مثل و... شناخته میشود.
برخی گونههای قصه در میان آثار ایرانی عبارتند از:
ـ افسانهای تمثیلی مثل کلیه و دمنه ـ حکایات اخلاقی مثل قابوسنامه ـ افسانه پریان مثل هزار و یکشب ـ قصههایی با جنبههای تاریخی که در ضمن روایت وقایع تاریخی ذکر میشوند مثل قصههای تاریخ بیهقی ـ قصههایی که در زمینه فنون و رسوم کشورداری حرفهایی برای گفتن دارد مثل سیاستنامه ـ قصههایی با مضمون شرح زندگی و کرامات عارفان و بزرگان دینی مثل اسرار التوحید ـ قصههایی که مفاهیم عرفانی، فلسفی و دینی را در قالب تمثیل بیان میکند مانند منطقالطیر عطار ـ قصههایی که جوانب مختلف واقعی، تاریخی و اخلاقی را در دل خود دارد مثل گلستان سعدی ـ قصههایی درباره زندگی پهلوانان که و رسم جوانمردی و عشق به وطن مانند قصههای شاهنامه ـ قصههایی درباره عشقهای افسانهای چون لیلی و مجنون ـ قصههای عامیانه که حاوی سرگذشت مردان و زنان گمنامی است که برحسب تصادف با وقایعی عبرت انگیز یا شگفتآور روبرو شدند مانند سمک عیار.
از قدیمیهای این عرصه
ایران عزیز مثل خیلی از عرصههای فرهنگی و ادبی دیگر در زمینه قصه و قصهگویی نیز پیشتاز بوده و در فرهنگهای ادبی و دایرةالمعارفها نامش کنار نام تمدنهای مصر، چین، سومر، بابل، یونان و هند که زادگاه قصههای کهن بودهاند، آمده است.
بنا بر نظر برخی از محققان این مصریان بودند که در زمینه قصهگویی یک گام از همه جلوتر بودند و عمر قصههای آنها به چهار هزار سال پیش از میلاد مسیح میرسد. این قصهها از هر دری سخن گفتهاند برخی درباره سحر و جادو و ارواح هستند و برخی افسانهای تمثیلی. بعضی هم از روایتهایی پرماجرا و عاشقانه دارند.
بعد از مصریان میتوان رفت سراغ ادبیات آشوری و بابلی و به منظومه حماسی «گیلگمش» اشاره کرد که از قدیمیترین قصههای دنیای قصههاست و قدمتش به دو هزار سال پیش از میلاد برمیگردد.
در تاریخ قصه و قصهگویی هندیها هم نام پرآوازهای دارند چنانچه بسیاری از قصههای موجود از اصل و بنیادی هندی برخوردارند. معروفترین این قصهها «پنجه تنترا»ست. این قصههای هند باستان شامل مجموعهای از حکایات حیوانات بهصورت منظوم و منثور در یک قالب داستانی است که جنبه اخلاقی دارد. کلیله و دمنه ما از این کتاب بهره برده است.
وقتی داریم درباره تاریخ قصه صحبت میکنیم نباید یونانیها بهخصوص حماسههای ایلیاد و ادیسه هومر که شش قرن قبل از میلاد مسیح سروده شده است را فراموش کنیم. افسانههای تمثیلی که به نام «فابل» شناخته میشود نیز از همان زمانها در میان یونانیان رواج داشته است. این افسانهها را به «ازوپ» بنده یونانی نسبت میدهند و البته گفته میشود است قصههای عبرتآموز از شرق یعنی مصر و هند به آنجا راه یافته است/
و اما در ایران نیز همان طور که گفتیم افسانهگویی و قصهگویی قدمتی دیرینه دارد تا جایی که برخی چون «ابنندیم» معتقدند ایرانیان در جایگاه نخست قصهپردازی قرار دارند. او میگوید: « اولین کسانی که دست به تصنیف افسانه زدند و آن را بهصورت کتاب درآورده و در خانههای خود نگهداری کردند و بعضی از آنها را از زبان حیوانات نقل کردند، ایرانیان اولیه یعنی کیانیان و هخامنشیان بودند.»
اینکه ایرانیان یا هر ملت دیگری را بخواهیم به عنوان نخستین قصهپردازان نام ببریم سخن چندان درستی به نظر نمیرسد چون در دوران باستان افسانهگویی و قصهپردازی میان اقوام مختلف رواج داشته است.
نقالان شیرینسخن
نقالی یا همان قصهگویی (البته با روش و شیوه خاص)، یکی از هنرهای نمایشی قدیمی و سنتی ایرانی است که ریشه در تاریخ این مرزوبوم دارد.
نقالی در اصطلاح به پیشه و هنر کسانی میگویند که قصهها و واقعههای جذاب و هیجانانگیزی که شنیده یا خواندهاند برای سرگرمی مردم نقل میکنند. آنها قصههایی از حماسههای قومی، ملی، دینی و واقعهای تاریخی، شبه تاریخی و مذهبی را با کلامی آهنگین و بیانی رسا در میان جمع مردم و در فضاهای عمومی یا محفلهای خصوصی روایت میکنند. نقالان ذوق و هنر فوقالعادهای در بازنمایی واقعهها داشتند و با شیوهای نمایشی، تقلید حرکات و تغییر صدا اتفاقات و رخدادهای قصهشان را روایت میکردند.
تاریخ فرهنگ و ادب ما به این نقالان و قصهگویان بسیار مدیون است چراکه بخش بزرگی از میراثی که در این زمینه به دست ما رسیده در حقیقت همان داستانها و افسانهای هستند که به واسطه بیان این نقالان شنیده و نوشته شده است.
در یک تقسیمبندی کلی میتوان تاریخچه نقالی و قصهپردازی را به دوره پیش و پس از اسلام تقسیم کرد.
در دوره پیش از اسلام قصهگویان و نقالان خنیاگران دورهگردی بودند که همراه نقل قصه خود سازی هم مینواختند. در دوره اشکانی که برخی میگویند بنا بر شواهد سنت قصهپردازی به آن دوره برمیگردد، خنیاگرانی بودند با نام «گوسان» که همراه ساز و آواز قصهخوانی کرده و داستانهای حماسی و رزمی را برای مردم نقل میکردند. این رسم در دوره ساسانیان هم ادامه یافت. این خنیاگران قصهگو حتی به سرزمینهای دیگر هم میرفتند تا داستانهای حماسی و پهلوانی ایرانیان را برای مردم آن سرزمینها بازگو کنند. اما بعد از ورود اسلام به ایران کمکم ساز و نوا از نقالی کنار رفت و بازیگری نقالان برای بیان قصه جای آن را گرفت. البته بودند قصهخوانانی که هنوز هم ساز را چاشنی قصهگوییهای خود میکردند مانند قصهگویی مروزی در قرن سوم هجری که پس از نقل هر قصه تنبورش را برمیگرفت و نغمههای شاد مینواخت.
سنت نقالی و قصهگویی همین طور ادامه یافت هر چند چند و چون آن دقیق مشخص نیست ولی آنچه در متون ادبی و اشعار شاعرانی مثل فردوسی آمده مشخص میکند نقالاتی وجود داشتند که داستانهای کهن را میدانستند و حتی خود حکیم توس از روایتهایی آنان در سرودن قصههای شاهنامه بهره برده است. وجود شاهنامههای مختلف در این زمان هم سند دیگری است که نشان میدهد قصههای مختلفی از تاریخ و حماسه این سرزمین در گنجینه دل و مخزن حافظه مردم آن دوره موجود بوده است. به نظر برخی از همین زمان ظهور فردوسی و خلق شاهکارش شاهنامهخوانی هم رواج پیدا کرد.
نقالی و قصهخوانی راه خود ادامه داد تا صفویه بر سر کار آمدند. از آنجایی که صفویه شیعه بودند تلاش بسیاری برای استقرار این مذهب داشتند. گستره این تلاش بسیار زیاد بود و بر نقالی و قصهخوانی هم اثر گذاشت. شاه اسماعیل صفوی از نخستین افرادی بود که از این هنر حمایت کرد و توصیه نمود از آن برای مداحی اهلبیت استفاده شود. موضوع داستانهای نقالی این دوره شبه تاریخی ملی، شبه تاریخی مذهبی و اسطورهها و حماسهها و داستانهای حماسی شاهنامه بود.
در این دوره نقالی رواج و گسترش خوبی داشت که این مسئله دو نتیجه مطلوب در پی داشت؛ اولا مردم با شاهنامه انس بیشتری گرفتند که بهواسطه آن شاهان صفوی هم به هدف خود که ایجاد تعصب ملی بود رسیدند. دوم بهواسطه یکی از آداب نقالی یعنی طومار زدن (نقالان پس از یادگیری فنون نقالی و رسیدن به درجه استادی میتوانستند طومار بزنند یعنی خودشان داستان بسازند و با اضافه کردن شاخوبرگهای جدید به اصل داستانهای حماسی، آنها را بهنحوی نو بازآفرینی کنند.) آثار ارزشمندی در حوزه حماسههایی ملی و مذهبی به منصه ظهور رسید. از جمله این آثار میتوان به حمزهنامه یا رموزنامه، داستان شاه مردان علی، مختارنامه، ابومسلمنامه و حسین کرد شبستری اشاره کرد.
از اوایل قرن یازدهم تا نخستین دهههای قرن چهاردهم که قهوهخانهها رونق گرفتند، شمار زیادی از نقالان به این مکان روی آوردند و آن را پایگاه نقالی و شاهنامهخوانی کردند.
در دوران قاجار علاوه بر نقالی در کوی و برزن و قهوهخانهها، شاهان نیز برای خود نقالهای مخصوصی داشتند. برخی از این نقالها آنقدر دارای مهارت بودند که خودشان داستانسرایی میکردند. قصه «امیر ارسلان نامدار» که همه ما اسمش را شنیدهایم حاصل قصهسرایی «نقیب الممالک» نقال ناصرالدینشاه است. حتی گفتهاند عفت دختر فتحعلی شاه هم در جرگه نقالان آن روزگار بوده است.
شهرزادهای قصهگو
همه شهرزاد قصهگوی داستان هزار و یک شب را میشناسیم. زنی که هزار و یک شب برای پادشاه قصه گفت و توانست جان خویش و دیگر دختران سرزمینش را نجات بخشد. برخی به او لقب مادربزرگ قصههای جهان دادهاند اما او تنها زنی نبود که در عرصه قصهگویی تبحر داشت. درست است که نقالان و قصهگویان مرد نمود و ظهور بیشتری داشتهاند اما بار سنت قصهگویی در تمام ادوار تاریخ بر دوش زنان بوده است و آنان تأثیر و نقش بسزایی در این عرصه داشتهاند. مادران، مادربزرگان و دایهها کسانی هستند که ساعات بسیاری را در کنار کودکان میگذرانند و ضمن تربیت و آموزش کودکان با قصههای آموزنده خود هم آنها را سرگرم میکنند و هم هر آنچه میخواهند به کودک خویش بیاموزند در قالب این قصهها و با زبانی شیرین و خیالانگیز به او منتقل میکنند.
ما در طول تاریخ شهرزادهای گمنام بسیاری داشتیم که در راه نقل قصهها متبحر و کاربلد بودند. در شاهنامه فردوسی از زنی با نام «آزاده رومی» یاد میشود که خنیاگر بهرام گور بوده و رزمنامهسرایی می کرده است. «مشک ناز»، «ماه آفرید»، «فرانک»، «خواهر صلاحالدین ایوبی»، «دختر ملاصدرا» و... از جمله زنان رزمنامه سرای تاریخ بودهاند. اما سرآمد این زنان رزمنامهسرا همسر حکیم فردوسی است که «خدای نامک» یا شاهنامه منثور پهلوی را برای شوهرش میخوانده.
«شاهپرور خانم قراچه داغی»، «نازکبدن خانم قراباغی» و «زاغی اصفهانی» هم سه تن زنان نقالی در طول تاریخ هستند که از قصهگویان و نقالان حرفهای زمان قاجار به شمار میروند.
کمی که در تاریخ جلوتر میآییم به نام «مرشد بلقیس» برمیخوریم. کسی که قبل از انقلاب اسلامی کنار ایستگاه ماشین دودی در شوش معرکه میگرفته و برای رهگذران شاهنامه میخوانده است. او پس از انقلاب هم به کار نقالی خود ادامه میداده است.
«مشدی گلین خانم» شهرزاد قصهگوی دیگری است که متأسفانه در زمان حیاتش جز یک جوان انگلیسی کسی قدر گنج درون سینه او را ندانست. این پیرزن شیرین بیان که تا سال ۱۳۴۵ عمرش به دنیا بود قصهگویی محبوب در میان خانوادههای پایتخت به شمار میرفت به طوری با آغاز کار رادیو از او دعوت شد هفتهای یک بار به آنجا رفته و برای مردم قصهگویی کند که گلین خانم هم این دعوت را میپذیرد.
در زمان جنگ جهانی دوم «لارنس پل الوار ساتن» شرقشناس و ایرانشناسی مشهور انگلیسی مأمور میشود به ایران بیاید. او در این سفر بهواسطه یک روزنامهنگار به نام «علی جواهرکلام» که نسبتی با گلین خانم داشته با این پیرزن دوستداشتنی که گنجینه گرانبهایی از قصههای عامیانه را صندوقچه حافظه خود داشت آشنا شده و مجذوب قصههای او میشود و تصمیم میگیرد همه را روی کاغذ بیاورد. او تعداد قصههایی که از مشدیگلینخانم شنیده را بیش از هزار قصه برآورد کرده است. او این کتاب را به چاپ میرساند البته زمانی که دیگر گلینخانم چشم از جهان فرو بسته بود!
ویژگی قصهها
قصههای قدیم و عامیانه ویژگیهای و خصوصیات مختص خود را دارند که آنها را از دیگر گونههای ادبی جدا و متمایز میسازد. بیایید نگاهی گذرا به برخی از این ویژگیها داشته باشیم تا بهتر با فضای قصههای قدیم آشنا شویم:
ـ ضعف روابط علی و معلولی: در بالا اشاره شد که یکی ضعف روابط علی و معلولی و پیرنگ ضعیف از ویژگی های اصلی قصه است. در قصه حوادث بیشتر بر اساس اتفاق و پیشامد روی میدهد. این حوادث گاهی هیچ جوره با ذهن استدلالگر ما سازگاری ندارد اما رخ دادن آن را در فضای قصه میپذیریم.
ـ کلیگرایی: در قصهها به جزئیات امور و حوادث و احوال و خصوصیات روحی شخصیتها توجه کمی میشود و بیشتر نتیجه مد نظر قرار میگیرد.
ـ حوادث خارق العاده و خرق عادت: در قصه اتفاقات و اعمالی روی میدهد که فقط در فضای خود قصه باورپذیر است و خارج از آن و در واقعیت امکان وقوع آن غیرممکن است. مثلا همین که حیوانات در قصهها لب به سخن باز میکنند یک اتفاق خرق عادت است.
ـ ابهام در زمان و مکان: قصهها معمولا زمان و مکان مشخصی ندارند و معلوم نیست کی و کجا روایت میشوند. استفاده از عباراتی چون «زیر گنبد کبود»، «روزی روزگاری»، «یک شهری بود» و... همه اشاره به همین ویژگی دارد.
ـ مطلقگرایی: شخصیتها و قهرمانان قصهها یا خوبند یا بد، حد وسطی وجود ندارد، بهاصطلاح امروزی شخصیتها یا سفیدند یا سیاه و کسی خاکستری نیست. و اساسا همین تضاد و تعارض است که حوادث قصه را میسازد و آن را جلو میبرد.
ـ ایستایی: شخصیتهای قصه از ابتدا تا انتها خصوصیات روحی و خلقی خاص خود را دارند تحول نمیپذیرند. شخصیتها مقابل حوادث واکنشی نشان نمیدهند تا منجر به تغییر شخصیت آنها شود. بنابراین اصولا از شخصیتپردازی مشابه آنچه در داستانهای امروزی روی میدهد خبری نیست.
ـ وجود عناصر خاص: در قصههای قدیم برخی از عناصر مشترک وجود دارد مانند دیو و جن و پری، جادو، طلسم و...
چرا قصهها مهماند؟
حالا که درباره قصهها خواندیم و در دنیای رنگارنگشان گشتوگذاری داشتیم خوب است از اهمیت آنها هم بخوانیم و بدانیم تا این گشتوگذار بیشتر بر جانمان بنشیند و بدانیم درباره چه چیز ارزشمندی سخن گفتهایم. اهمیت قصه و قصهگویی و فوایدی که دارد موضوعی نیست که تازه مورد توجه قرار گرفته باشد. در متون کهن ادبی مطالب و اشاراتی وجود دارد که نشان میدهد این مسئله از قرنها بهعنوان یک برنامه آرامبخش و تأمینکننده بهداشت روانی مورد توجه واقع شده است. مثلا در یکی از نمایشنامههای یونان قدیم شخصی به نام «آمفی تریون» به عروس خود که با نگرانی منتظر بازگشت شوهرش میباشد میگوید: «چشمههای جاری اشک کودکانت را بخشکان. به آنها با قصه تسلی بده.» اهمیت و فواید قصهها (و داستانها و رمانها) بسیار است و از زوایای مختلف میشود به آن نگریست. ما در اینجا فقط بهصورت تیتروار به برخی از آنها اشاره میکنیم:
ـ قصه ذیل عنوان کلی ادبیات عامیانه قرار میگیرد. ادبیات عامیانه ریشه در دل جامعه دارد و بهنوعی بازتاب دهنده زندگی، فرهنگ و اندیشه مردمان جوامع مختلف و در زمانهای گوناگون است. در نتیجه برای بررسی و شناخت رفتار، عقاید، اندیشه و بینش جامعهای کافی است به ادبیات عامیانه آن جامعه که بخش مهمی از آن را قصهها تشکیل میدهند نگاهی بیندازیم.
ـ میشود به قصهها به چشم ابزاری برای سرگرمی نگاه کرد. زمان شنیدن قصه فرد فارغ از همه دنیای اطراف و مشکلات و دشواریهای آن لحظاتی در جهان زیبای قصهها غرق می میشود.
ـ اکثریت قصهها ورای ظاهر جذاب و سرگرمکنندهشان پیامی دارند و سرشار از نکات و تعالیم اخلاقیاند. این کارکرد تعلیمی قصهها در گذشته و البته امروز در ارتباط با دو گروه بیشتر مورد توجه بوده است؛ کودکان و پادشاهان. کارکرد تعلیمی قصهها در کودکان که کاملا واضح است اما در مورد پادشاهان قضیه از این قرار بوده که این قشر تحتتأثیر جایگاه و خصلت خودبزرگبینی حاضر به پذیرش نصیحت نبودهاند برای همین آنان که کیاست داشتند، انتقادات خود را در قالب قصه بیان میکردند خواجه نظامالملک، ابنسینا، مولوی، سهروردی و... افرادی هستند که از این روش بهره گرفتهاند.
ـ قصهها انتقالدهنده سینه به سینه فرهنگ و ارزشه و آدابورسوم از نسلی به نسل دیگرند.
ـ قصهها میتوانند در جهت تقویت غرور و تعصب ملی تأثیرگذار باشند.
ـ قصهها می توانند مایه نشاط و شادابی و وسیله تأمین بهداشت روانی و درمان ناراحتیها باشند. در اسناد تاریخی آمده است که پرستاران دانشگاه جندیشاپور برای مداوای مشکلات خواب، تسکین ناراحتیهای عصبی و درمان اضطراب برای بیماران قصه میخواندند.
خواندن قصهها بهخصوص در مورد کودکان فواید بسیاری دارد مانند؛
ـ تثبیت فضیلتهای اخلاقی مثل صداقت، حقیقت، قدردانی و... در کودکان
ـ آشنایی و درک فرهنگ آبا و اجدادی
ـ تقویت مهارت گوش دادن
ـ تحریک حس کنجکاوی
ـ تقویت قوه تخیل
ـ بهبود فرآیند یادگیری
ـ پرورش هوش هیجانی
ـ تقویت مهارتهای ارتباطی
ـ آشنایی با حقایق و تجربههای زندگی و...
جای خالی آقای حکایتی
نمیدانم شما آقای حکایتی همان دوست خوب بچهها که از قاب تلویزیون برایمان قصه میگفت را به خاطر دارید یا نه. قصههایی شیرین با اجرایی دلپذیر. اما متأسفانه در سالهای اخیر توجه قصهگویی در مفهوم و با شکل و شمایل اصیل آن به فراموشی سپرده شده و حالا در عصر دیجیتال نمودهای دیگری به خود گرفته است. سنت دیرین قصهگویی و قصهخوانی که زمانی پای ثابت همه محافل خانوادگی ما ایرانیها بود از یاد رفته و کمتر به آن توجه میشود.
جای خالی آقای حکایتی
نمیدانم شما آقای حکایتی همان دوست خوب بچهها که از قاب تلویزیون برایمان قصه میگفت را به خاطر دارید یا نه. قصههایی شیرین با اجرایی دلپذیر. اما متأسفانه در سالهای اخیر توجه به قصهگویی در مفهوم اصلی و با شکل و شمایل اصیل آن به دست فراموشی سپرده شده و در عصر زندگی دیجیتال شک و شمایل دیگری به خود گرفته است.
قصهگویی و قصهخوانی زمانی پای ثابت محافل خانوادگی و از برنامههای دائمی روز و شب قهوهخانههای ایران بود و جزو تفریحات سالم ایرانیهای قدیم بهشمار میآمد. میرزا ملکم خان در این باره مینویسد: «ایرانیان اسباب تفریح و تماشا بسیار دارند، لکن بمانند اروپا نیست. از جمله آنها قصهخوانی و نقالی است که شخص شاه هم دارد. نقالهای ایرانی به هنگام توصیف قصه، در همان حال تمامی حالات و صفات و ویژگیهای درونی و برونی قهرمانان را از خود نشان میدهند. چنانکه با نمایش حرکات و رفتار و دادن تغییر در صدا و آواز به مناسبت حالات هر یک از اشخاص مورد وصف داستان مثل خشم، شکیبایی، تأمل و خردورزی، ابراز عشق و سرور یا اندوه و نمایش رفتار شاهان و گدایان و نشان دادن حالات چاکری، عاشقی و معشوقی، فرماندهی و فرمانبرداری میتوان دید که این همه هر یک در یک شخص واحد جمع است...» اما از این سنتها کمتر خبری هست.
این روزها حتی قصهگویی برای کودکان توسط والدین و دیگر بزرگترهای فامیل هم تا حدود زیادی کمرنگ شده است. مشغلههای گوناگون باعث شده فرصتی برای همنشینی و قصهسرایی برای کودکان وجود نداشته باشد و به جای آن بچهها وقت و انرژی خود را پای گوشی و تبلت و فضای مجازی به هدر بدهند.
همه اینها یعنی به صدا درآمدن زنگ خطر. اگر جریان قصهگویی با همین فرمان جلو برود چند نسل آینده ما تقریبا هیچ اطلاعی از این سنت دیرینه نخواهد داشت و میراث چند هزار ساله آن از خاطرها خواهد رفت. از طرف دیگر جامعه به خصوص کودکان از فواید قابل توجه قصهگویی بی بهره خواهند ماند. باید تا دیر نشده فکری کرد.
منابع:
کتاب مهارت قصهگویی/ مصطفی رحماندوست
کتاب قصهگویی کلید گنجینه رازها / روفیا گلستانه
ـ جستاری بر شاهنامهخوانی، نقالی و قصهپردازی در ایران / محسن رستمی
ـ سمک عیار روایتی کهن از ادبیات عامیانه / رقیه موسائی
ـ سنت قصهگویی در تهران عهد قجر چگونه بود؟/ باشگاه خبرنگاران جوان
ـ نقالی؛ قصهگویی کهن ایران / باشگاه خبرنگاران جوان
ـ روایت نقالی و قصهگویی زنان در دوران قاجار/ تاریخ ما