فاطمه اقوامی
هفته پیش درباره سرگذشتی که بر قوم یهود گذشت مطالبی خواندیم و دیدیم چگونه دستانی آلوده این دین الهی و آسمانی را از مسیر اصلی خود خارج کرده و راه بر انحراف آن گشودند. درباره مهاجرت یهودیان به کشورهای اروپایی و موج یهودستیزی که در آنجا شکل گرفت هم به نکات قابل توجهی اشاره شد. و در نهایت به اصل ماجرا یعنی توضیح درباره اندیشه صهیونیسم رسیدیم که ماحصلش همین رژیم منحوس و جعلی اسرائیل است که سالها سایه شومش بر سر ملت فلسطین قرار دارد و به دغدغه کل جهان اسلام تبدیل شده است. این هفته بنا داریم بهطور مفصل به ریشههای شکلگیری این اتفاق تلخ بپردازیم و ببینیم چطور پای صهیونیستها به قلب جهان اسلام؛ فلسطین عزیز، باز شد. برای خواندن ماجرا با ما همراه باشید.
سرزمین بدون ملت برای ملت بدون سرزمین!
اندیشه و تفکر صهیونیسم سیاسی به معنای بازگشت یهود به سرزمین فلسطین فقط بین یهودیان مطرح نبود بلکه این فکر در جهان مسیحیت هم راه پیدا کرده بود و طرفدارانی داشت.
از نیمه قرن شانزدهم جنبش «پروتستانیسم» دست به کار شد و فراخوان و دعوت از یهودیان برای ترک اروپا و بازگشت به فلسطین به منظور ایجاد کشور خدا را آغاز کرد. بر این اساس بخشی از جهان مسیحیت (با هدف حفظ منافع خویش) از این ایده که یهودیها یک ملت هستند و باید روزی به سرزمین مقدس برگردند، حمایت کرد. در این دیدگاه بازگشت یهودیان به سرزمین مقدس در کنار رستاخیز مردگان و بازگشت مسیح بخشی از طرح الهی برای پایان دنیا بود.
الیور کرمول از کسانی بود که خواستار یهودی کردن فلسطین بهعنوان مقدمه رجعت مسیح شد. در سال ۱۶۵۵ «پول واگن هوفر» کشیش پروتستانی آلمانی کتابی منتشر کرد که در آن گفته بود:«یهودیان به محض ظهور دوباره مسیح به مسیحیت خواهند گروید؛ چراکه او را همچون یکی از خودشان میدانند و از لوازم این ظهور، بازگشت یهودیان به سرزمینی است که خداوند خود، آن را از طریق ابراهیم، اسحاق و یعقوب به آنها اعطا کرده است.»
بر این اساس اعتقاد به پشتیبانی از قوم یهود برای تشکیل حکومت در فلسطین نوعی عبادت محسوب میشد. لرد آنتونی اشلی کوبر اصلاحطلب معروف انگلیسی میگفت: «با وجود آنکه یهود، قومی سختدل و غرق در معصیتند و لاهوت را انکار میکنند ولی نسبت به آرزوی مسیحی رهایی، نیاز مبرم دارند.»
با این اوضاع و احوال کمکم شعار «فلسطین بی ملت برای ملت بیسرزمین» علم شد.
این نوع تفکر در مسیحیت بعدها به نام صهیونیسم مسیحی شناخته شد. آنها در آموزش مسیحیت بر ریشههای یهودی دین مسیح تأکید دارد و مسیحی واقعی را معتقد به تشکیل دولت یهود در فلسطین میدانند و برای مهاجرت یهودیان به فلسطین بسیار میکوشد این تفکر هنوز هم وجود دارد به دفاع از سیاستها و اقدامات رژیم اسرائیل میپردازند همان کسانی که از حامیان ترامپ بودند و حمایت کمسابقه او از اسرائیل را میستودند.
در کنار این برخی معتقدند بین یهودستیزی دیرینه موجود در اروپا (چنانچه در هفته قبل به آن اشاره کردیم) و ایدههای تشکیلدهنده صهیونیسم و طرح مهاجرت یهودیان به فلسطین هم ارتباطات آشکاری وجود دارد. یعنی کشورهای اروپایی با بها دادن به این تفکر و کمک به اجرایی شدن آن به این جمله که شارل ژوزف، یک سپهبد اتریشی- مجارستانی، در نیمه دوم قرن هجدهم گفته، دقت کنید: «من معتقدم که فرد یهودی، قابل انطباق و سازگاری (با بقیه اروپاییها) نیست و مدام و هرکجا که باشد، ملتی داخل آن ملت دیگر تشکیل خواهد داد. از دیدگاه من، سادهترین کاری که میتوان کرد این است که وطنشان را (که از همان جا بیرون رانده شدند) به آنها برگردانیم (تا همگی به آن برگردند).»
خلاصه اندیشه صهیونیسم سیاسی و ماجرای مهاجرت یهود که همه با نظرات هرتزل (هرتسل) میشناسیم پروژه پیچیدهای دارد و عوامل و قضایای مختلفی ـ که در ادامه باز هم دربارهشان با هم میخوانیم ـ دست به دست هم دادند و این اتفاق تلخ را رقم زدند.
مدل ناپلئونی یک ایده شوم
«سومبارت» اعتقاد داشت روح سرمایهداری بهواسطه یهودیان به اروپاییان انتقال یافته است. او نظریات دوست و همکارش ماکس وبر را که میگفت پروتستانیزم و ارزشهای آن روح سرمایهداری غربی را تشکیل میدهند معتقد بود درست است که پیوریتنها هم در پیدایش و تکوین سرمایهداری نقش داشتند اما خود پیوریتانیسم متأثر و زاییده یهودیت میباشد. اصلا پیوریتانیسم را همان یهودیت میداند. او برای اثبات ادعای خودش به تعلق رهبران پروتستانی به عهد عتیق که ما هم در بالا از آن سخن گفتیم، اشاره میکند.
خلاصه آنکه یهودیان مهاجر ساکن در اروپا در طول سالها زندگی در آنجا و بعد از ایجاد تحولاتی مثل پیدایش سرمایهداری و فضای ایجاد شده بعد از انقلابات در کشورهای اروپایی توانستند از نفوذ بالایی در عرصه اجتماع، سیاست و حکومت دست پیدا کنند. یکی از این کشورها فرانسه بود که ایده اسکان یهودیان در فلسطین هم برای اولین بار در سال ۱۷۹۹ از ناحیه «ناپلئون بناپارت» امپراتوری این کشور مطرح شد. البته ناپلئون خیلی هم از سر دوستی با یهودیان این پیشنهاد را نداده بود بلکه اهداف استعماری خود را در سر میپروراند و در راستای رقابت با سایر ابرقدرتهای آن روزگار برای تسلط بر نقاط مهم و استراتژیک، این پیشنهاد را مطرح کرد. ماجرا از این قرار بود که در قرن نوزده بر سر تصاحب سوریه بین مصر و امپراتوری عثمانی رقابت زیادی وجود داشت چرا که تصاحب این منطقه مهم توسط هر یک از طرفین، موقعیت برتری به او میداد. ابرقدرتهای استعمارگر هم که از موقعیت استراتژیک فوقالعادهای این منطقه اطلاع داشتند، چشم طمع به آن دوخته بودند. در نهایت برای جلوگیری از جنگ و درگیری و کسب رضایت طرفین اصلی این ماجرا راهحلی ارائه شد؛ ایجاد دولتی مستقل در این منطقه. البته این استقلال ظاهری بود چون که پشت پرده طرفهای درگیر در پی آن بودند که دولت دستنشانده خود را به قدرت برسانند و ناپلئون برای این امر یهودیان را برگزید. او در سال ۱۷۹۹ طی فرمانی از یهودیان آسیا و آفریقا خواست تا تحت لوای او جمع شوند و در مقابل به آنها وعده داد تا سرزمین مقدس را در اختیار آنها قرار دهد. ناپلئون پس از استقرار در روسیه و آمادگی برای حمله به شرق، اعلامیهای با این محتوا صادر کرد: «ای وارثان مشروع فلسطین! بشتابید! این همان لحظه مناسب است که هزاران سال دیگر تکرار نمیشود. بشتابید تا حقوقی را که هزاران سال پیش از شما گرفته شده بازستانید، که آن موجودیت سیاسی شماست. شما که بهعنوان ملتی میان سایر ملل زندگی میکنید. این حق طبیعی شماست که یهوه را مطابق عقایدتان آشکار و تا ابد بپرستید.»
اما این امر چندان مورد توجه یهودیان قرار نگرفت.
سال دیگر در اورشلیم
تاریخ شکلگیری صهیونیسم پیچیده است و هر برگی را ورق میزنید، نکته و حادثهای پشت آن پنهان است.
عدهای معتقدند تاریخچه بهوجود آمدن افکار صهیونیستی را باید در نوشتههای «موسی هس» در کتاب «روم، اورشلیم در سال ۱۸۶۲ و «لئو پینسکر» در کتاب «خودرهاسازی» منتشر شده در سال ۱۸۸۲، جستجو کرد. هس را که میتوان از اولین صاحبنظران مسئله صهیونیسم به شمار آورد، میگوید: «یهودی متجددی که وجود ملیت یهود را انکار کند، نه فقط یک ملحد به مفهوم مذهبی است بلکه خائن به ملت و نژاد و حتی خانوادهاش میباشد.»
در سال ۱۸۸۴ میلادی یعنی سیزده سال قبل از اینکه هرتزل بخواهد طرحی را بیان کند، در شهر یهودینشین پینسک شوروی فردی به نام «هواوی زیون» طرح بازگشت یهودیان به فلسطین را با نام «سال دیگر در اورشلیم» تهیه کرد که هرتزل با تشکیل اولین کنگره صهیونیستها یک برنامه عملی از آن طرح ارائه داد.
یک جنبش غیر دینی با رنگ و لعاب مذهب
نکتهای که باید به آن دقت شود این است که صهیونیسم همان طور که اکیوااُر از نویسندگان صهیونیست میگوید یک جنبش غیر مذهبی است نه مذهبی اما برای اینکه بتواند متدینهای یهودی را با خود همراه سازد و ایده تشکیل دولت یهود را تحقق بخشد چارهای نداشت جز آنکه بهعنوان مذهب یهود عرضه شود. یعنی در حقیقت مذهب فقط یک ابزار کمکی به حساب میآید.
در همین راستا خوب است بدانید هرتزل کسی که بهعنوان پدر این جریان شناخته میشود خود در خانوادهای بزرگ شده بود که به اعتقادات مذهبی پایبند نبودند. او در دوران کودکی و نوجوانی هیچ علاقهای به آیین یهودیت نداشت که این امر متأثر از تربیت خانوادگی او بود. مادر او بیشتر به سنت انسانگرایانه آلمانی توجه داشت و پسرش را هم با همین تربیت کرد که ماحصلش شد
یک پسر یهودی کاملا بیایمان و سکولار. کسی که همیشه به دین یهودیت با عینک تحقیر نگاه میکرد و آن را پدیدهای نامتمدن مینامید.
ماجرای دریفوس
در سال ۱۸۹۴ یک سروان یهودی فرانسوی به نام «آلفرد دریفوس» که در ارتش کار میکرد، به جرم جاسوسی برای آلمان دستگیر و به حبس ابد محکوم شد اما عدهای مدافع دریفوس بودند و میگفتند جاسوسی فقط یک اتهام است و علت طرح آن را یهودی بودن او میدانستند. ماجرای محاکمه دریفوس بسیار بحثبرانگیز بود و بلوای زیادی در محافل مختلف فرانسوی ایجاد کرد و به مدت ده سال از مسائل اصلی جامعه فرانسه بود که نهایتا هم به تبرئه او ختم شد.
در ماجرای دریفوس یهودیان، فراماسونرها، جمهوریخواهان، نیروهای چپ و سوسیالیستها، روشنفکران و سرمایهداران بزرگی چون روچیلدها مقابل میهنپرستان، مسیحیان کاتولیک و ارتش قرار گرفتند. تبرئه دریفوس ضربه بزرگی به کلیسای کاتولیک وارد کرد. این مسئله با پیدایش جریانات روشنفکری بعد از این حادثه روند جدایی کلیسا از صحنه سیاست (جدایی دین از سیاست) که با انقلاب فرانسه کلید خورده بود را عملی کرد.
اما چیزی که باعث شد ما به ماجرای دریفوس اشاره کنیم یکی از خبرنگارانی است که در آن زمان در پاریس حضور داشت و این محاکمه را پوشش خبری میداد و او کسی نبود جز «تئودور هرتزل» معروف.
برخی مجرم و محکوم شناخته شدن اولیه دریفوس را عاملی مؤثر در پایهگذاری جنبش صهیونیسم میدانند و میگویند هرتزل هم در یکی از اظهاراتش به این مسئله اشاره داشته است.
البته عدهای هم به صحت این قضیه ایراد وارد میکنند. محققینی چون «کورنبرگ» تأثیرپذیری هرتزل از محاکمه دریفوس را افسانهای میدانند که او بعدها دلیلی برای رد آن ندیده است. این افراد میگویند هرتزل در زمان دادگاه دریفوس معتقد به گناهکاری او بوده است.
یک گردهمایی شوم
اما برویم سراغ قسمت اصلی ماجرا که در سال ۱۸۹۷ کلید خورد. در این سال سرشناسترین یهودیهای دنیا در شهر بال سوئیس دور هم جمع شدند تا برای خودشان یک وطن ملی دست و پا کنند. مغز متفکر این گروه تئودور هرتزل بود که به عنوان پدر صهیونیسم سیاسی شناخته میشود.
او یک سال قبل از این کنگره در جزوهای به نام «دولت یهود» که به زبان آلمانی نوشته شده بود، ایده تملک یک موطن برای یهودیان را مطرح کرده و آن را تنها راه مقابله با اقدامات یهودستیزی موجود در دنیا معرفی میکند. او بهدنبال آن بود که یهودیان سراسر دنیا را گرد هم آورده و یکپارچه کند.
هرتزل و دوستانش حامیان سرمایهدار و بانفوذی مانند «روچیلد» داشتند که با حمایت و سرمایه آنها خیلی کارها قابل انجام بود. روچیلد که در هیئت حاکمه بریتانیای کبیر آن روزها جایگاه خوبی داشت توانست آنها را متقاعد کند که از میان مستعمرات فراوانشان یکی را بهعنوان وطن به یهودیان ارزانی دارند.
شاید برای شما هم جالب باشد که بدانید در آغاز راه بسیاری از پیشگامان و مؤسسین مکتب صهیونیسم مانند خود هرتزل اصراری برای بازگشت به فلسطین نداشتند و فقط دنبال تأسیس دولت یهود بودند حالا هر کجا که ممکن بود. چنانچه «لئون پینسکر» میگفت: «ما لزوما اجباري نداريم به اينكه در همان جايي كه روزگاري حكومت ما معدوم شده است، اقامت كنيم... ما فقط و فقط به قطعه زميني نياز داريم كه تملك كنيم... قدس الاقدس خويش را از هنگامي كه وطن ديرينمان نابود شد، حفظ و حراست كردهايم، بدانجا خواهيم برد. منظورم اعتقاد به خداوند و كتاب مقدس است؛ چون آنها بودند و نه «اردن و اورشليم» كه وطن ما را به ارض مقدس بدل ساختند.»
هرتزل هم با نظر پينسكر و ساير همفكران او موافق بود؛ او داشت بر سر تصاحب آرژانتین و اوگاندا با انگلیسیها مذاکره میکرد اما بقیه سردرمداران یهودی او را خائن دانستند. جایی که آنها بهعنوان وطن برگزیده بودند فلسطین بود.
نکته قابل توجه این است که صهیونیستها فکر میکردند انگلیس آنقدر قدرتمند است که هرجا آنها انتخاب کنند دودستی تقدیمشان میکند حتی جایی مثل فلسطین که اصلا جزو مستعمرات انگلیس محسوب نمیشد!
یهودیان سرزمینی را انتخاب کرده بودند که در آن زمان تحت مالکیت امپراتوری بزرگ عثمانی بود.
هرتزل بارها تلاش کرد با پیشنهاد پول، رشوه و وام موافقت سلطان عثمانی «عبدالحمید دوم» را برای ایجاد یک شهرک یهودینشین به دست آورد اما او در برابر این پیشنهاد محکم ایستاد و گفت: «من حاضر نيستم داغ ننگ فروختن بيتالمقدس شريف به آنان و خيانت به امانت مسلمانان را در تاريخ به پيشاني داشته باشم... اگر شما علاوه بر اين 150 ميليون ليره طلاي انگليسی، دنيا را پر از طلا میكرديد و به من میداديد، بهطور قطع هرگز اين پيشنهاد شما را نمیپذيرفتم. اين جانب به ملت اسلام و امت محمدصلیاللهعلیهوآله بالغ بر سي سال است كه خدمت میكنم و هرگز پرونده آبا و اجداد مسلمان خود را ـ شاهان و خلفای عثماني ـ سياه نمیكنم. بنابراين پيشنهاد شما را اكيدا رد میكنم.»
این مخالفتهای سلطان عثمانی برایش گران تمام شد و او با فشار لژهای ماسونی و عناصر یهودیتبار برکنار شد و انگار خودش هم میدانست که بعد او چه در انتظار امپراتوری عثمانی و سرزمین عزیز فلسطین است که در جواب به نامه هرتزل نوشته بود: «بهتر است پولتان را پسانداز كنيد، و هنگامی كه سرزمين من پاره پاره شد، آن را (فلسطين را) بدون بها به چنگ آوريد، اما اكنون من اجازه نمیدهم موجود زنده را كالبدشكافي كنيد.»
بازی کثیف انگلیس
انگلیس در ابتدا نمیخواست سر یک قطعه زمین آن هم بهخاطر یهودیها وارد دعوا و نزاع با عثمانی شود اما دقیقا در همان سالها کشف نفت در خاورمیانه بر اهمیت این منطقه که پل ارتباطی شرق و غرب عالم بود، افزود و انگلیس و دیگر استمارگران برایش دندان تیز کردند.
هنوز قضیه تملک وطن برای یهودیان به جایی نرسیده بود که هرتزل مرد و «حییم وایزمن» (اولین رئیسجمهور اسرائیل) استاد دانشگاه منچستر جای او را گرفت. وایزمن هم تلاش کرد با وعدهووعید سلطان عثمانی را بخرد اما او هم موفق نشد.
چیزی نگذشت که آتش جنگ جهانی اول روشن شد و انگلیس مقابل صفآرایی آلمانها و امپراتوری عثمانی قرار گرفت. انگلیسها که فکر میکردند از پس ارتش عثمانی برنمیآیند مثل همیشه حقهای به کار بستند و اعراب تحت حاکمیت عثمانی را به استقلالطلبی و جدایی از حکومت ترکهای عثمانی تشویق کردند. آنها برای اجرایی کردن نقشهشان سراغ فیصل و پدرش شریف حسین که دستنشانده حکومت عثمانی در سرزمین حجاز بودند، رفتند و با وعده سرزمین بزرگ عربی فریبشان دادند. آنها با جنبشهای عربی ارتباط گرفتند و علیه دولت عثمانی تحریکشان کردند. خلاصه انگلیس توانست از طریق اعراب قدرت امپراتوری عثمانی را درهم شکند اما چیزی نگذشت که اعراب فهمیدند رکب بدی خوردند و انگلیس و فرانسه طبق توافقی موسوم به سایس ـ پیکو سرزمینهای غنیمتی را بین خود تقسیم کردند بدون اینکه سهم کوچکی هم به اعراب بدهند! در بین سرزمینهای غنیمتی قرار شد فلسطین تحت حاکمیت بینالمللی اداره شود اما داستان بهگونه دیگری رقم خورد.
اعلامیه ننگین بالفور
در نوامبر ۱۹۱۷ «آرتور جیمز بالفور» وزیر خارجه انگلیس طی نامهای غیر قانونی به روچیلد معروف از نظر مثبت دولت بریتانیا برای ایجاد خانه ملی برای یهودیان در سرزمین فلسطین خبر داد. در بخشی از متن این نامه آمده است: «لرد روچیلد عزیز... با افتخار، از سوی اعلیحضرت پادشاه بریتانیا به پیشگاه شما بیان میدارم که درخواست شما به کابینه دولت بریتانیا فرستاده شد و مورد پذیرش قرار گرفت.
اعلیحضرت با تشکیل یک خانهه ملی برای یهودیان در فلسطین موافقت کردهاند و بیشترین تلاششان را به کار میگیرند تا این کار به سرانجام برسد...»
بعد این نامه که به اعلامیه بالفور مشهور شد، انگلیس واقعا تمام نیرو و توانش را به کار بست تا قولی که به صهیونیستها داده را عملی سازد. حدود یک ماه بعد از نامه ارتش انگلیس وارد قدس شد و حکومت نظامی برقرار کرد و در اولین اقدام اجازه داده شد صهیونیستها مقر جنبش جهانی صهیونیسم را به قدس منتقل کنند. بعد از این درها به سوی یهودیان سراسر دنیا باز شد تا به فلسطین مهاجرت کنند.
البته اعراب و ساکنان فلسطین هم ساکت نماندند خیلی زود صدای اعتراضشان بلند شد هرچند با دوزوکلکهایی که انگلیس سوار کرد توانست اعتراض اعراب را مسکوت کند.
همهچیز برعکس شد
۲۲ ژوئیه ۱۹۲۲ جامعه ملل حاکمیت انگلیس بر فلسطین را تأیید کرد و آنها رسما موظف به انجام دو کار شدند؛ فراهم کردن مقدمات تشکیل وطن ملی یهود و دوم انتقال یهودیهای دنیا به فلسطین.
برای اولی انگلیسیها پلیسهای یهودی را آموزش دادند تا هرگونه جنبش اعتراضآمیز فلسطینیها را در نطفه خفه کند. اما برای کار دوم هربرت ساموئل حاکم غیر نظامی فلسطین که توسط انگلیسیها تعیین شده بود طبق دستورات وزارت خارجه کشورش یک شورای قانونگذاری برای انتقال یهودیان به فلسطین تشکیل داد که خیلی زود با نام «آژانس یهود» در جهان معروف شد. با کمک این آژانس در طی ۱۷ سال جمعیت یهودیان مهاجر فلسطین بیشتر از ده برابر شد! و این یعنی همهچیز در سرزمین مقدس برعکس شد. حالا ساکنان بومی فلسطین مجبور بودند برای رفتوآمد در شهر خودشان به پلیسهای یهودی پاسخگو باشند.
ردپای شیطان
در ادامه این وضع و طول سالها بارها فلسطینیان به پا خواسته نسبت به روند مهاجرت یهودیان و آنچه در کشورشان در حال رخ دادن بود اعتراض کردند که هر بار با عکسالعمل تند نظامیان انگلیسی و یهودی مواجه شد. ـ اعتراضاتی که تا همین امروز هم ادامه دارد و هیچگاه به فراموشی سپرده نشده است ـ .
مدتی بعد جنگ جهانی دوم شروع، فلسطینیها و اعراب که ضربه سختی از انگلیس خورده بودند پشت سر آلمان ایستادند و همین باعث شد یهودیها بعد از جنگ آنها شریک جرم همه وقایعی که توسط آلمانها بر سر یهودیان آمد (که البته خیلی از آنها داستانهای ساختگی خود یهودیها بود) به حساب آورند.
در خلال این جنگ و بعد از آن صهیونیستها حامی تازهای برای خود یافتند و به دامن ابرقدرت جدید آن روزها یعنی آمریکا پناه بردند و حتی با انفجار و خراب کردن مقر اصلی ارتش انگلیس روی سر افسران انگلیس کاملا حساب خودشان را از دوستان قدیمی خود جدا کردند.
روز نکبت
انگلیس با ضربهای که خورد فقط فهمید دیگر ماندنش در فلسطین نفعی به حالش ندارد برای همین سال ۱۹۴۷ نماینده انگلیس در سازمان ملل اعلام کرد وقتش رسیده جامعه جهانی خودش درباره فلسطین تصمیم بگیرد.
نماینده شوروی راهحلی ارائه کرد تقسیم فلسطین به دو بخش یهودی و عربی. ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ طرح تقسیم فلسطین به تصویب رسید و فلسطین عزیز به دو تکه تقسیم شد حتی در اینجا هم حقی برای صاحبان اصلی این سرزمین در نظر گرفته نشد و پاره بزرگتر به یهودیان تعلق گرفت. نکته جالب توجه این جلسه رأی ممتنع انگلیس به این طرح بود.
۱۴ می سال ۱۹۴۸ همه چیز برای روی صحنه رفتن یک نمایش تلخ بود. ابتدا انگلیس آخرین سربازانش را هم از فلسطین خارج کرد و به دوران قیمومیتش بر فلسطین پایان داد.
نقش بعدی را باید «بن گورین» رئیس اجرایی آژانس یهود اجرا میکرد. او با پشت گرمی حامی جدیدشان آمریکا تشکیل دولت یهود را اعلام کرد.
پر واضح است اولین کسی که باید این دولت را به جدیدشان آمریکا تشکیل دولت یهود را اعلام کرد.
پر واضح است اولین کسی که باید این دولت را به رسمیت میشناخت رئیسجمهور آمریکا بود.
و اینگونه شد که ۱۴می روز نکبت نام گرفت و تا امروز اثرات شوم آن تصمیم دامنگیر ملت مظلوم فلسطین و تمام مسلمانان جهان است.
سخن پایانی:
آنچه خواندیم تنها برگهایی از تاریخ پرفرازونشیب و عجیب صهیونیست است که البته همین اندک مقدار هم ما را به آن نتیجه که باید برساند، میرساند. این اندیشه مجعول که رژیم منحوسی چون اسرائیل را در دامن خویش تربیت کرده و به جان بشریت انداخته، نیروهای پرنفوذی در جامعه امروز ما دارد که با نقابی دروغین در جایجای جهان به این اندیشه و رهبرانش خدمت میکنند که باید با شناخت و مطالعه دقیق سدی بر راه این نفوذ ساخت. البته ما خوشبین به آینده هستیم و میدانیم وعده «اسرائیل 25 سال آینده را نخواهد دید» به تحقق خواهد رسید که انشاءالله با نابودی آن بهصورت کلی بساط این اندیشه غیرانسانی برچیده خواهد شد.
منابع
ـ یهود، صهیونیسم و اروپا، ضحی ربانی خوراسگانی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
ـ 10 غلط مشهور درباره اسرائیل، ایلان پایه، مترجم وحید خضاب، انتشارات کتابستان معرفت
ـ مستند بازی انگلیسی
ـ اندیشه و تفکر حکومت صهیونیسم، موسی کیم، فصلنمه دانش پژوهی تأمل
ـ آشنایی با پیامبر دروغین صهیونیسم / خبرگزاری مشرق
ـ صهیونیسم چیست؟/ پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران
ـ چگونه مخالفت با تشکیل دولت عثمانی عامل خلع سلطان عثمانی شد / روزنامه کیهان