فرانک همسرِ آبتین است. آبتین به دست ضحاک ماردوش، طعمه مارانِ بر دوشش شد. فرانک، فریدون را که کودک خردسالی بود برداشت تا به جای امن ببرد. عشق فرانک، عشق مادر به فرزند خود است که به شکلی زیبا و ماهرانه به تصویر کشیده شده است. او بانویی است که پس از فرازونشیبهای فراوان، فرزندش را که به مانند جان و دل اوست را به امید براندازی تاج و تخت ضحاک، از تمامی آسیبها به گذری میکشاند تا دست ضحاک و ظالمان از کودک او دور بماند. فرانک در عین پارسایی و بیادعایی، مردانه در راهی قدم بر میدارد که باید به پیروزی نیکی بر بدی منتهی گردد. در داستان زندگی فرانک، این زن دلیر در سراسر عمر خود برای تحقق آرمان های مملکتش مبارزه میکند و با در امان نگه داشتن و محافظت فرزندش، سرنوشت کشورش را تغییر میدهد...
وصف فرانک از زبان فردوسی چنین است: زنی بود آرایش روزگار
درختی کزو فر شاهی ببار
فرانک بدش نام و فرخنده بود
به مهر فریدون دل آکنده بود
فرانک، بانوی زیبایی است که در عین داشتن تمامی کمالات جسمانی و روحی؛ فرزندی زیبا و فریدون نامی که فرختبار است میزاید. فرانک بسیار تیزهوش و خردمند است؛ او به مانند پهلوانها دلیر و بیباک است و کودک خود فریدون را با شهامت و دانایی و خردمندی خود حفظ میکند و از چنگال پر ظلم و ستیز ضحاک بدگوهر ماردوش درامان میدارد.
فرار فرانک و پناه بردنش به کوه البرز و سپردن فرزندش به مردی پارسا
بیاورد فرزند را چون نوند (تیزرو،تندروچو مرغان بران تیغ کوه بلند
یکی مرد دینی بران کوه بود
که از کار گیتی بیاندوه بود
فرانک بدو گفت کای پاک دین
منم سوگواری ز ایران زمین
بدان کاین گرانمایه فرزند من
همی بود خواهد سرانجمن
ترا بود باید نگهبان او
پدروار لرزنده بر جان او
پذیرفت فرزند او نیک مرد
نیاورد هرگز بدو باد سرد
خواب دیدن ضحاک و پیشگویی اخترشناسان
ضحاک سالیان دراز به ستم و بیداد پادشاهی کرد و بسیاری از مردم بیگناه را برای خوراک ماران به کشتن داد. کینه او در دلها نشست و خشم مردم بالا گرفت. یک شب که ضحاک در کاخ شاهی خفته بود در خواب دید که ناگهان سه مرد جنگی پیدا شدند و به سوی او روی آوردند. از آن میان آنکه کوچکتر بود و پهلوانی دلاور بود بر وی تاخت و گرز گران خود را بر سر او کوفت. آنگاه دست و پای او را با بند چرمی بست و کشانکشان بهطرف کوه دماوند کشید، در حالی که گروه بسیاری از مردم در پی او روان بودن.
چنان دید کز کاخ شاهنشهان
سه جنگی پدید آمدی ناگهان
دو مهتر یکی کهتر اندر میان
به بالای سرو و به فر کیان
کمر بستن و رفتن شاهوار
بچنگ اندرون گرزه گاوسار
دمان پیش ضحاک رفتی به جنگ
نهادی به گردن برش پالهنگ
همی تاختی تا دماوند کوه
کشان و دوان از پس اندر گروه
بپیچید ضحاک بیدادگر
بدریدش از هول گفتی جگر
موبدان و پیشگوبان به او گفتند:
بدو گفت پردخته کن سر ز باد
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
جهاندار پیش از تو بسیار بود
که تخت مهی را سزاوار بود
فراوان غم و شادمانی شمرد
برفت و جهان دیگری را سپرد
چون ضحاک فهمید که به دست فریدون میمیرد، با شنیدن این سخنان از هوش رفت و از تخت بر زمین افتاد.
خبر زنده بودن فریدون، به ضحاک رسید و
او به جستجوی او پرداخت:
خبر شد به ضحاک بدروزگار
از آن گاو برمایه و مرغزار
بیامد ازان کینه چون پیل مست
مران گاو برمایه را کرد پست
همه هر چه دید اندرو چارپای
بیفگند و زیشان بپرداخت جای
سبک سوی خان فریدون شتافت
فراوان پژوهید و کس را نیافت
به ایوان او آتش اندر فگند
ز پای اندر آورد کاخ بلند
اما فریدون، پنهان از ضحاک بالید و شانزده سال در کوه بزرگ شد تا عاقبت؛ سپاه پرداخت و کاوه آهنگر را، که با انبوه مردم خروشان و پرچم به دست از اصفهان به یاری او شتافته بود، به سپهسالاری جنگاوران ایران دوست برگزید. کاوه آهنگر نیز با پرچم ایران و درفش کاویانی، پیشاپیش لشکریان فریدون در دشت و کوه به حرکت درآمد و با یاری مردم، سپاه قوی تر گشت. در نتیجه رهبری فرانک، کوه بانوی خردمند، دلاوری فریدون، سپهسالاری کاوه آهنگر و خروج همگانی، قیام مردم ایران به پیروزی رسید و مهرورزی و عدالت بر ستمگری و بیداد چیره گشت و حکومت ضحاک بدنهاد پایان یافت.