حسنی احمدی
جعفر جعفری از دوستان موسیبنجعفر بود. آن روز به خدمت فرزند رسول مهربان ما رسیده بود تا امامش را ببیند. جعفری در کنار فرزند زهرا نشست، کاظم رو به جعفر کرد و گفت: ای جعفر چرا به مجلس ابنیعقوب میروی؟»
جغفری که از شنیدن نام داییاش از زبان موسیبنجعفر تعجب کرده بود پاسخ داد: او دایی من است و گاه به دیدارش میروم.
موسی بن جعفر لحظات کوتاهی تأمل کرد و سپس گفت: اما او درباره خدا سخنان یاوهای میگوید و عقایدش فاسد است. یا با ما باش و یا همنشینی او را ترک کن.
جعفری کمی جا خورد و سریع پاسخ داد: او عقیده فاسدی دارد اما وقتی من با او هم عقیده نیستم چه زیانی دارد که به دیدار او بروم؟
موسیبنجعفر به چشمان دوست اش نگاه کرد و بعد پاسخ داد: همنشین از شر همنشین گمراه در امان نیست. آیا داستان آن شخص را در زمان حضرت موسی نشیندهای که خودش از یاران حضرت موسی بود و پدرش از پیروان فرعون. وقتی قوم موسی از دریا گذشتند پسر خوب به دیدار پدر گمراهش رفته بود و همراه لشکریان فرعون غرق شد چون به حضرت موسی خبر رسید فرمود: آن مرد غرق شد و خدا رحمتش کند که با پدرش همعقیده نبود اما وقتی بدها به عذاب گرفتار شوند هرکس هم با ایشان همنشین باشد راهی برای دفاع از خودش ندارد.
نزدیک اذان بود موسیبنجعفر از جا بلند شد تا آماده نماز شود و جعفری که از پاسخ امامش متعجب بود با خودش اندیشید تا به حال خدا به او نظر کرده که از شر دایی گمراهش در امان بوده است.
منبع:کتابالحکایات، صفحه 72