مختصری در مورد آرایه استعاره:
استعاره یا مانندگویی، یک روش در فن بیان است به معنای بهکاربردن یک واژه، عبارت، یا جمله بهجای چیز دیگری براساس شباهت بین آنها. استعاره اهمیت بسیاری در شعر و ادب جهان دارد بهطوری که شعر را کلامی مبتنی بر استعاره و اوصاف آن دانستهاند. اولین بار توسط ارسطو بهعنوان گونهای از تشبیه تشریح شد، میتوان گفت استعاره همان تشبیه است که مشبه یا مشبهبه آن حذف شده باشد و گاهی وقت ها وجه شبه هم حذف شده است برای مثال، «گریه ابر بهاری» استعاره است که زیرساخت آن این جمله است: «ابر بهار مانند انسان میگرید»؛ از این زیرساخت مشبهٌبه حذف شده و تنها مشبه و ویژگی پایه محذوف باقیمانده است.
ناژو
دور از گزند و تیررس رعد و برق و باد
وز معبر قوافل ایام رهگذر
با میوده همیشگیش، سبزی مدام
ناژوی سالخورد فروهشته بال و پر
او در جوار خویش
دیده ست بارها
بس مرغهای مختلف الوان نشستهاند
بر بیدهای وحشی و اهلی چنارها
پر جست و خیز و بیهودهگو طوطی بهار
اندیشناک قمری تابستان
اندوهگین قناری پاییز
خاموش و خسته زاغ زمستان
اما
او
با میوه
همیشگیش، سبزی مدام
عمری گرفته خو
گفتمش برف؟ گفت: بر این بام سبز فام
چون مرغ آرزوی تو لختی نشست و رفت
گفتم تگرگ؟ چتر به سردی تکاند و گفت
چندی چو اشک شوق تو، امید بست و رفت
مهدی اخوانثالث
*****
بند به مو
غَمِ دنیا همه یکسو غمِ من در یکسو
آنچنانم که غم از دیدن من رفت از رو!
گِرِهی داشتم و بافه گیسویت را
تا که دیدم شده کارم گرهی تو در تو
تا به کی میشود آواز فرو خورده شود؟
طِفلک این جوجه قناری در اعماقِ گلو!
خوشه خنده خوشرنگ تو باشد دیگر
چه نیازی به حریف و چه نیازی به سبو؟
عشق یعنی که شهادت بدهی جز او نیست
عشق یعنی که نبینی همه را الّا او
آه! باید کَمَکی فکر خودم هم باشم
قلبِ آنکه به تو آویخته بند است به مو!
محمد فرخطلب فومنی
*****
قرص قمر
از دل چقدر لاله تر در بیاورم
یا کاسه کاسه خون جگر در بیاورم
چون شانه چنگ در سر زلف تو میزنم
کز رازورمز موی تو سر در بیاورم
من خواب دیدهام که تو از راه میرسی
چیزی نمانده است که پر در بیاورم
من چارده شب است به این برکه خیرهام
شاید از آب، قرص قمر در بیاورم
در من سرک نمی کشی ای روشنای ناب
خود را مگر به شکل سحر در بیاورم
چشم تو را سرودهام و قصد کردهام
از چنگ شاه، کیسه زر در بیاورم
هم چاک دادهام تن سهراب خویش را
هم می روم ادای پدر در بیاورم
ای کاج سالخورده زخمی به من بگو
از پیکرت چقدر تبر در بیاورم؟
سعید بیابانکی
*****
مدافعان سلامت
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
بر تنم رخت سپیدی چون لباس رزم مانده
خاکریز اینجاست، جان بر کف به میدان ایستادم
خورده ام سوگند باید مرهم هر درد باشم
قول دادم، پای سوگندم به قرآن ایستادم
پای تخت هر مریضی پای سجاده ست گویا،
در نماز عشق با چشمان گریان ایستادم
اشک هایم را نبیند هیچکس، باید بخندم
من که دور از خانه، دلتنگ عزیزان ایستادم
از پرستار بزرگ کربلا یاری گرفتم
با صبوری گرچه غمگین و پریشان ایستادم
جمع ما بوی شهادت می دهد این روز و شب ها
بین همکاران خود بین شهیدان ایستادم
سرفه خشک و گلوی خشک و تب لرزید پایم
زیر لب گفتم سلام ای شاه عطشان! ایستادم
ایستادم در دل موج بلا، دنیا بداند
تا زنم بر دفتر غم مهر پایان ایستادم
شاخه سبز دعا، رخت سپید و دیده ی خون
من به پای خانه ی خود، پای ایران ایستادم
سعید تاجمحمدی
****
ماسههای داغ
میتوان مرور کرد تیشه و درخت را
عشق و بیت و اشک و آه، سالهای سخت را
پا برهنه دم زدم روی ماسههای داغ
در شفق نیافتم ردپای بخت را
من کبوتری سپید زیر سقف آسمان
می کشم به سوی خویش طفل پایتخت را
ما قرار دادهایم روبروی آفتاب
قلب های همچنان شیشههای تخت را
رختشوی تند باد روی بند آسمان
پهن کرده هر طرف ابرهای رخت را
در تموّج جنون میتوان عبور کرد
موجهای وحشی و صخرههای سخت را
آی نازنین بیا پشت سر گذاشتیم
جوی آب و جوگی و سایه درخت را
محمدحسن داودیان