معصومه پاکروان
گذشته، عید هم حالی دگر داشت و همسایه زحالمان خبر داشت
خوشم میآمد از ایام نوروز همینطور از ناهار و شام نوروز
عمو فیروز بود و سام علیکم که دورش جمع میگشتند مردم
تتق تق میزد و آواز میخواند بدون ساز و دستک، جاز میخواند!
ننه از ماه بهمن فکرسبزه به فکر سیر و سنجدهای تازه
پدر میآمد از بازار پربار به دستش میوه و آجیل بسیار
نمیگفت کم بخور باید بماند و بچه باید این را خود بداند!
خوشا سبزی پلو با روی ماهی خوشا آن شام و عطرو بوی ماهی
همه در دور سفره مینشستیم و پستهها و فندق میشکستیم
پدر هم یا مقلب بر لبش بود همه نوع خوردنی در خانه موجود
همه عیدی به دست و شاد بودیم به خوشحالی هم استاد بودیم!
عموجان و دایی سر میرسیدند لپ ما را همگی میکشیدند
کلاس چندی عموجان!یعنی عیدی بیا ما را بخندان! یعنی عیدی
و عمه میرسید از راه و خاله علی و مریم و شیما و هاله!
همه تا نیمه شب مینشستیم دوباره پسته فندق میشکستیم
...