کد خبر: ۶۰۷۴
تاریخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۸:۴۴
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال


حامد حسین‌خانی

بهار از پشت چشمان تو ظاهر می‌شود روزی

زمین با ماه تابانت، مجاور می‌شود روزی

صدایت می‌رسد از پشت پرچین‌ها و دالان‌ها

سکوت راه، در گامت مسافر می‌شود روزی

به جز رنگین‌کمان در شهر، دیواری نمی‌ماند

خدا در کوچه‌های شهر، عابر می‌شود روزی

بیابان‌ها به گِرد کوه‌ها چون تاک می‌پیچند

زمین، سرمست از این رقص مناظر می‌شود روزی

تمام برکه‌ها را خوی دریا می‌دهی ای ماه

درخت از شوق تو مرغ مهاجر می‌شود روزی

ترنج آفرینش، قصری از آیینه خواهد شد

حریر نور و گل، فرش معابر می‌شود روزی

بُتان بر شانة محراب و منبر سایه افکندند

تو می‌آیی، خدا سلم منابر می‌شود روزی

چه باک از طعنة ناباوران؟ ما خوب می‌دانیم

که شب می‌میرد و خورشید ظاهر می‌شود روزی

سمند نور، زلف تیرگی‌ها را برآشوبد

به فرمانی که از چشم تو صادر می‌شود روزی

تو باقی ماندة حقی، به زیتون و زمان سوگند

تمام عصرها با تو معاصر می‌شود روزی

در و دیوار، دیوان غزل‌های تو خواهد شد

و حتی سنگ، با نام تو شاعر می‌شود روزی

***********

شعله‌ور

نجمه زارع

من را نگاه کن که دلم شعله‌ور شود

بگذار در من این هیجان بیشتر شود

قلبم هنوز زیر غزل لرزه‌های توست

بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود

من سعدی‌ام اگر تو گلستان من شوی

من مولوی سماع تو برپا اگر شود

من حافظم اگر تو نگاهم کنی اگر

شیراز چشم‌های تو پر شور و شر شود

«ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»

آنقدر واضح است غم بی تو بودنم

اصلا بعید نیست که دنیا خبر شود

دیگر سپرده‌ام به تو خود را که زندگی

هرگونه که تو خواستی آن‌گونه سر شود

******

تحریر قمر

علیرضا قزوه

ای نگاهت از شب باغ نظر، شیرازتر

دیگران نازند و تو از نازنینان، نازتر

چنگ بردار و شب ما را چراغان کن که نیست

چنگی از تو چنگ‌تر، یا سازی از تو سازتر

قصه گیسویت از امواج تحریر قمر

هم بلند آوازه‌تر شد، هم بلند آوازتر

گشته‌ام دیوان حافظ را، ولی بیتی نداشت

چون دو ابروی تو از ایجاز، با ایجازتر

چشم در چشمت نشستم، حیرتم از هوش رفت

چشم وا کردم به چشم‌اندازی از این بازتر

از شب جادو عبورم دادی و دیدم نبود

جادویی از سحر چشمان تو پُراعجازتر

آنکه چشمان مرا‌ تر کرد، اندوه تو بود

گر چه چشم عاشقان بوده ست از آغاز، تَر

**********

چشم‌زخم‌

غلامعلی مهدی خانی

برای کشتن من تیغ تیز لازم نیست

به غیر ابروی تو هیچ‌چیز لازم نیست

چنین که می‌کشی و جان تازه می‌بخشی

برای صید تو پای گریز لازم نیست

کشید کار دل من به صلح با آن چشم

میان این دو کمان‌کش ستیز لازم نیست

غزال رامی و من هم پلنگ دست‌آموز

تو را فرار و مرا پای خیز لازم نیست

غلام حلقه به گوش توام کنارم باش

برای کلبه عاشق کنیز لازم نیست

به مصر پیرهن پاره از قفا می‌گفت

به غیر یوسف از این پس عزیز لازم نیست

به چشم‌زخم تو باید فدا کنم دل را

چه لازم است مرا؟ خون بریز لازم نیست

تو شرط کشتن قربانی‌ات نمی‌دانی

مرا تو تشنه بکش آب نیز لازم نیست

اشاره تو به مسلخ نرفته می‌کشدم

برای کشتن من، تیغ تیز لازم نیست

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: