کد خبر: ۶۰۳۱
تاریخ انتشار: ۰۷ خرداد ۱۴۰۰ - ۲۰:۱۳
پپ
صفحه نخست » یار مهربان

خاطرات جانباز مدافع حرم امیرحسین حاج‌نصیری هم‌زمان با سالروز میلاد با سعادت علمدار کربلا؛ حضرت ابوالفضل العباس‌علیه‌السلام توسط انتشارات شهیدکاظ‌‌می‌روانه بازار شد.

جنگ‌ها روزی به پایان می‌رسند و تنها خاطرات آن باقی ‌‌می‌ماند. گاه جنگ خاطرات خود را نیز با خودش می‌برد و با گذشت زمان دیگر نه جنگی می‌ماند و نه خاطره‌ای. هر گلوله و هر انفجار قسمتی از خاطرات جنگ و حقایق آن را با خودش ‌‌می‌برد. آن‌هایی که می‌روند فرصتی برای به زمین گذاشتن کوله‌بار خاطرات و تجربه‌هایشان برای آیندگان ندارند و یک قسمت از جنگ را برای همیشه با خودشان می‌برند. کوله‌باری پر از خاطره که هرگز باز نمی‌شود. اما گاهی یکی از وسط آتش و خون حتی اگر شده نیمه‌جان باز می‌گردد. باز می‌گردد و بار خاطراتش را به زمین می‌گذارد و حتی از کسانی می‌گوید که رفته‌اند و فرصت برای بیان آنچه گذشت نیافته‌اند. امیرحسین حاج‌نصیری یکی از همین بازگشته‌هاست. فرمانده‌ی تیپ هجو‌‌می‌ سیدالشهدا که بعد از رفتن دوستانش با بدنی نیمه‌جان دوباره بر می‌گردد تا خاطرات این قسمت از مقاومت به فراموشی سپرده نشود. کتاب «هوای این روزای من» خاطرات تفصیلی امیرحسین حاج‌نصیری جانباز قطع نخاع و فرمانده تیپ هجو‌‌می‌سیدالشهدا در سوریه است. این کتاب تنها خاطرات امیرحسین حاج‌نصیری نیست. این فرمانده‌ بازمانده دست دوستان دیگر را هم گرفته است و خاطرات آن‌ها را نیز با خودش به این کتاب آورده است. این کتاب بیشتر از اینکه خاطرات راوی باشد خاطرات مقاومت در حلب و خان‌طومان و لاذقیه است. خاطرات ناگفته از مصطفی صدرزاده، محمدحسین محمدخانی و شهدایی که رفتند و خاطراتشان را بردند.

در برشی از کتاب می‌خوانیم:

پشت بیسیم گفتم: «زمین‌گیر شدیم حاجی.» یک لحظه سکوت کرد حاج‌ایوب. میدانست اینکه دشمن دیده باشد ما را یعنی چه. آن هم در دژی محکم مثل جب‌الاحمر. گفتم: «بچهها کپ کردند حاجی. چه‌کار کنم؟» خودش را خون‌سرد نشان می‌داد حاج‌ایوب و مگر می‌شد خون‌سرد بود حالا که نیروهایش افتاده بودند در لانه افعی و شاید برای آخرین بار صدایشان را میشنید. زد به خنده و شوخی. شاید نگران بود که این آخرین مکالمه باشد. شاید دلش میخواست داد بزند بگوید: «چرا رفتید؟» نزد. فقط با خنده گفت: «نبينم کسی اسماعیل منو زمین‌گیر کرده باشه. تو یک گوش شکستهات رو نشون بدی همه‌شون رو حریفی.» بعد آرام وضعیت را پرسید. گفتم: «تا چند دقیقه قبل قیامت بود. الان دیگه خبری نیست. آروم شده». حاج‌ایوب گفت: «پس دارن میان سراغتون. هرجوری شده بچهها رو راه بنداز. حتی به‌زور. دارن میان سرتون رو گوش تا گوش ببرند. وقت زیادی نبود. چشم بچهها توی چشمهای من بود و مچاله شده بودند پشت سنگ. حالا درد عربی حرف زدن هم اضافه شده بود. چطور باید حرکتشان میدادم؟ قفل كرده بودند بچهها. دشمن هم داشت میکشید بالا از ارتفاعات و وقتی نمانده بود دیگر. هر چه به ذهنم رسید گفتم: «عدو في طريق... كلنا ذبح» اين را گفتم و با انگشت اشاره زیر گلویم را نشان دادم...

کتاب «هوای این روزای من» به کوشش خانم رقیه کریمی (مترجم کتاب پانصد صندلی خالی) پس از دوسال به سرانجام رسیده است و از کودکی راوی تا حوادث و زندگی پس از مجروحیت وی را در بر ‌‌می‌گیرد. این کتاب کمک فراوانی به شناخت دقیق و تفصیلی از مجاهدت‌های رزمندگان مدافع حرم دراستان لاذقیه و حلب می‌کند و مطالعه آن به علاقه مندان شناخت دقیق آنچه در جریان دفاع از حرم در سوریه گذشت، توصیه می‌شود.

هوای این روزهای من؛ خاطرات فرمانده‌ تیپ هجو‌‌می‌سیدالشهدا، جانباز مدافع حرم امیرحسین حاج‌نصیری به قلم رقیع کریمی‌ در قطع رقعی و 470 صفحه هم‌زمان با سالروز میلاد با سعادت علمدار کربلا؛ حضرت ابوالفضل العباس‌علیه‌السلام توسط انتشارات شهیدکاظمی‌روانه بازار شد.

علاقه‌مندان جهت تهیه کتاب می‌توانند از طریق سایت رسمی ‌انتشارات شهیدکاظمی(https://nashreshahidkazemi.ir/) و یا سایت manvaketab.ir و همچنین از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام‌کوتاه 3000141441 کتاب را تهیه نمایند.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: