کد خبر: ۵۹۰۴
تاریخ انتشار: ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۷:۳۶
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال

بهمن صباغ‌زاده

جهان و هرچه در آن است خانه‌ عشق است

تمام عالم و آدم بهانه‌ عشق است

به اشک می‌دهمش آب و دل خوش است به آن

که این جوانه‌ کوچک جوانه‌ عشق است

به عطر تازه‌دم چای یار دل بسپار

که گاه یک هِل کوچک نشانه‌ عشق است

درون سینه‌ من آتشی‌ست عاشق‌سوز

تبی که سوخت مرا از زبانه‌ عشق است

دوباره از تو سرودم دلم هوایی شد

غزل که نیست عزیزم ترانه‌ی عشق است

به قول خواجه قدم روی چشم من بگذار

کرم نما و فرود آ که خانه‌ عشق است

‌*****

دفع بلا‌

علی‌اکبر عباسی

بچرخان چشم‌هایت را بگو که ماه برگردد

به‌سوی خانه این سرگشته‌ی گمراه برگردد

اگر قصدِ اقامت در شب چشم تو را دارد

بگو اینجا قُرُق هست، از میان راه برگردد

سخن از عشق تا گفتیم عقل از خانه بیرون شد

بیا بنشین، محال است این که آن خودخواه برگردد

در این شطرنج ِ کافرکیشِ بی اسب و وزیر و فیل

به سمت قلعه‌ چشم تو باید شاه برگردد

دخیل چشم‌های توست قلب زائری خسته

مبادا که شکسته‌دل از این درگاه برگردد

چه تضمین است اگر این بار اسماعیل قلب من

به مسلخ گر رود زنده ز قربان‌گاه برگردد

غرور سلطنت تا از دلت بیرون رَوَد بد نیست

خیالت گاهی ای یوسف به سمت چاه برگردد

به این دل‌خوش مکن که با دعا دفع بلا کردی

که گاهی صد بلای رفته با یک آه برگردد

اگر سنگین‌دلی یک شب بیا در بزم ما بنشین

که کوه غم اگر آید به این‌جا، کاه برگردد

******

یگانه تویی‌

محمد قهرمان

حیات‌بخش چو خون در رگم روانه تویی

برای زیستنم بهترین بهانه تویی

ز هم‌نشینی اهل زمان گریزانم

به آن که می‌کشدم دل در این زمانه، تویی

به هر کجا که دهد دست خلوتی با دل

نظر چو باز گشاییم در میانه تویی

چه جای شکوه ز دوری چنین که می‌بینم

درونِ خانه تو و در برونِ خانه تویی

چنان که صبح به یادِ تو می‌شوم بیدار

برایِ خوابِ شبم خوش‌ترین فِسانه تویی

چو من به زمزمه‌ی بی‌خودانه پردازم

کسی که بر لب من می‌نهد ترانه تویی

اگر خموش نشینم، زبان من باشی

وگر چو شمع بسوزم، مرا زبانه تویی

به عاشقانه سرودن چه حاجت است مرا؟

چراکه ناب‌ترین شعر عاشقانه تویی

امید سبز شدن در دلم نمی‌میرد

که نخل خشک وجودِ مرا جوانه تویی

عبادت سحرم غیر ذکر خیرِ تو نیست

یگانه‌ای که بُود بهتر از دوگانه تویی

*********

آواز پرنده‌

حسین منزوی

تو خواهی آمد وآواز با تو خواهد بود

پرنده و پَر و پرواز با تو خواهد بود

تو خواهی آمد وچونان که پیش از این بوده‌ست

کلید قفلِ فلق باز با تو خواهد بود

خلاصه کرده به هر غمزه‌ای هزار غزل

هنر به شیوه‌ ایجاز با تو خواهد بود

طلوع کُن که چنان‌ آفتاب‌گردان‌ها

مرا دو چشم نظرباز با تو خواهد بود

چه جای من؟ که برای فریب یوسف نیز

نگاه‌ِ وسوسه‌پرداز با تو خواهد بود

در آرزوست دلم راز اسم اعظم را

تو خواهی آمد و آن راز با تو خواهد بود

برای دادن‌ عمر‌ دوباره‌ای به دلم

تو خواهی آمد و اعجاز با تو خواهد بود‌

******

دل بیمار‌

فاطمه جمشیدی (یکتا)

در هجر تو بیمارم ودرمان نرسیده است

عمری دل دیوانه به سامان نرسیده است

یک نامه نوشتم من دلداده به محبوب

پیغام دلم نزد سلیمان نرسیده است

در این شب وحشت به سلامت نتوان رفت

سرگشته شدم خضر بیابان نرسیده است

از دوری دلدار دو چشمم شده بی‌نور

پیراهنی از یوسف کنعان نرسیده است

آغازگر راه و در اندیشه فرجام

این گام نخست است به پایان نرسیده است

سیب هوَس ت دور بینداز وگذر کن

تا وسوسه از جانب شیطان نرسیده است

در راه رسیدن به در کعبه مقصود

من منتظر پیرم و فرمان نرسیده است

پای از در امید تو بیرون نگذارم

تا آنکه مرا دست به دامان نرسیده است

(یکتا) نده از دست تو سررشته امید

تا بر دل تو تلخی نسیان نرسیده است

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: