کد خبر: ۵۸۸۱
تاریخ انتشار: ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۸:۴۱
پپ
صفحه نخست » نمای نزدیک


فائقه بزاز

میگویند اشک، دل را صیقل میدهد و موهبتهای بسیار به صاحب آن چشمها ارزانی میکند. آوردهاند؛ هرچه نصیب خوبان عالم شده همه از اشک است. اشک رقت و پاکی می‌‌آورد و غم دل میزداید.

من، گریهها کردهام و هنوز دلتنگم، بیقرارم، تنهایم، زخمهایم تازهاند، ناشکیبایم، قلبم پرخروش است و دردهایم بس سنگین.

داغی بر دل دارم و چشمهایم همیشه بارانی است و این بارش را میطلبم. باید بارید و بارید؛ گمشدهای دارم فراتر از تمام مخفیات و مکنونات عالم.

قرنهاست که عقربه عشق بر مدار انتظار میچرخد و کسی نمیداند که این بیقراری کی قرار خواهد یافت؟

سالیانی است در لحظههای باشکوه انتظار برای از حالی به حال دیگر شدن زمین، سفره انتظار میگسترانیم برای دمیده شدن لحظههای بهار در رگهای زندگی.

اما با وقوع بهار باز هم حال دلمان خوب نمیشود. باز هم تپش قلبهایمان گرفتارمان میکند و خوب میدانیم این دگرگونی برای آن حقیقت بیانتهاست که قرار است روزی منت بر سر اهالی زمین بگذارد و از راه برسد.

سالیانی است چشمان انتظار به سرخی میزند. قدمها شتابان در گذرند، عالمیان به خواب غفلت فرو رفتهاند، آفتاب برای درخشیدن اجازهات را میخواهد، درختان در تمنای عطرت تمام قد ایستادهاند و دریاها به امید وصالت خروشانند. ستارهها همگی بر مدارت چشم دوختهاند و ماه هر شب تو را نجوا میکند.

امسال «سلام» سین هفتم طلوع بهارانه ما خواهد بود. سلام به یوسف زیبای از چشمهای خسته و نمناک پنهان.

پس سفره انتظار را میگسترانیم و تصویر میکنیم تکسوار بهار را در آینه؛ کنار شمعدانی، قرآن، زلال آب و سرخی لاله.

سیب را به نشان صحت و سلامتی و عشق به آن یار موعود میگذاریم و دلمان را به سبزه و جاودانگی عشقش گره میزنیم.

میدانیم بهار قرآن که بیاید جمعهای خواهد رسید که دیگر غروبش سنگین و دل گرفته نیست.

... ای طلوع چشمهایت دیدنی! من در انتظار آن بهار گرم و آفتابیام؛

که از راه میرسد و مرا از روزهای سرد و سخت عبور میدهد.

من منتظرم...

حکایت تازهای نیست؛

بهار با نفس آفتابیاش در راه است. او بهار من است.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: