فاطمه عارفنژاد
مخواه راه برای تو انتخاب کنند
که با فریبِ دلت، عقل را مجاب کنند
عجیب نیست همیشه در اوج فاجعهها
رسانهها همه تجویز قرص خواب کنند
سکوت، ضرب در آتش شد و به خون تقسیم
چطور میشود این داغ را حساب کنند
از این قیام و از این غم سؤال خواهد شد
بترس روز قیامت تو را جواب کنند
رسیدهاند سپاه یزیدیان زمان
که با جنایت و کودککشی ثواب کنند
دگر چه جای تعجب، اگر یمن را آه
از این به بعد همه کربلا خطاب کنند
به مادران یمن در عزای کودکشان
بگو که گریه برای دل رباب کنند
در این زمانۀ تحریم، هرچه سقّا بود
به خط زدند که فکری برای آب کنند
بگو به لشکر آزادهها که واجب شد
برای پاسخ «هل من معین» شتاب کنند
******
تا پای جان
عالیه مهرابی
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
در برفریز ظلمت و بیداد
زخم تبر خوردیم و گل کردیم
با خون خود هر لاله زد فریاد
تا پای جان بر عهد و پیمانیم
یعنی که صلح با خزان هرگز
ما خار چشمان زمستانیم
از هشت فصل داغ میآییم
از سالهای آب و آیینه
از فصلهای لالهبارانها
از روزهای بغض در سینه
از پیله تحریمها رستیم
در پیلهها پروانهتر گشتیم
ما در مصاف صخرههای سخت
چون موجها کوبنده برگشتیم
داغ شهیدان زمان هرگز
در سینهها پرپر نمیماند
از کاخ ظلمتخیز استکبار
جز مشت خاکستر نمیماند
با خون خود هر لاله زد فریاد
تا پای جان بر عهد و پیمانیم
یعنی که صلح با خزان هرگز
ما خار چشمان زمستانیم
*****
فاتح نیل
وحید یامینپور
کجاست مرد دلیری که نیل بشکافد
حجاب توطئه را با دلیل بشکافد
همان که فاتح نیل و نهنگ اروندست
همان که بر سر پیمان عشق پابند است
خوش آمدید که در شهر ما هوا پس بود
که در نبود شما آشیان کرکس بود
به انتظار تو از کربلای چار، دچار
به خاطرات تو یک عمر آزگار دچار
تن سلامت تو زیر خاک، یک راز است
و دست بسته تو مثل بال پرواز است
بیا و یک تنه تحریم عشق را بشکن
بیا و حلقه تنگ دمشق را بشکن
بیا و معنی دستان بسته افشا کن
بیا و غائلهای پرخروش برپا کن
*****
هتل کوبورگ
محمدمهدی سیار و میلاد عرفانپور
من به لبخند گرگ بدبینم
به دروغ بزرگ بدبینم
گرمتر می شود مذاکرهها
تنگتر می شود محاصرهها
این چه بازیست این چه شطرنج است
که نصیب پیادهها رنج است
این چنین گفتگو که دید و شنید
گفتگو زیر سایه تهدید
به شجاعان این دیار قسم
که از افسون ترس میترسم
چه کنم دست دشنه را خوانده ست
زخمهایی که بر تنم مانده ست
دیدهام من به دستهای شما
ردّ خون برادرانم را
چه بگویم نمیرود از یاد
تلخی بیست و هشتم مرداد
آن طرف موج خندههای شماست
ناو وینسنس، این طرف پیداست
شاهدان دوباره مایند
خیل تابوتها که میآیند
چند نسل است روی شانه ما
میرود کاوانی از شهدا
خیل کودککشان نامردند
پی راه هجوم میگردند
روبهان راه خدعه را بلدند
جرزنان دقیقه نودند
هند خونخوار و خندههای ژکوند
عمر و عاصان شیکپوش بلوند
چشمشان بر حریممان تا کی
ناظران آژانس سیآیای
خطّ پروندههایشان پیداست
نقشه قتل شهریاریهاست
رگ تحریم میزنیم به کار
همت ما مباد صرف قمار
گرچه نمرود هیزم آورده است
باز دست خداست بالادست
*****
صاحب دل
ای که از حال و نوای دل خود جار زدی
این دل غمزده و سوخته را دار زدی
دل آشفته ندارد پناهی به رهی
قلب آکنده، نخواهد صدایی به دَفی
گر ز سفیر پُر ز رازت، دم زدی
با شعلههای عشق، بر دلم مرهم زدی
علاج و مرهم خراش این دلی
جز وصال این فراق نباشد مشکلی
مظهر محرابی و عاقد عشقم شدی
مبدا معراجی و ساحل حُزنم شدی
تازه بود نطق زبانم تا تو همراهم شدی
ساده بود فکر و کلامم تا تو همرازم شدی
ناطق و شهود حس بیانم این تویی
مالک و خطوط شعر زبانم این تویی
شاهد اشکهای بیبهانه این تویی
ناظر زخمهای عاشقانه این تویی
پایه و رکن کلام از الف تا ختم آن
صاحب مُهر جان، از سحر تا لیل آن
حمیده گمرکی