کد خبر: ۵۸۰۵
تاریخ انتشار: ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۸:۳۴
پپ
صفحه نخست » ج مثل جوان


سحر طالع‌پور

به هر ترفندی متوسل ‌‌می‌شوم تا مواد مغذی را به بدنش برسانم. او که مقاومت ‌‌می‌کند من هم مقاومت ‌‌می‌کنم. در نهایت مثل یک فاتح جنگی لبخند ‌‌می‌زنم و آخرین لقمه را به خوردش ‌‌می‌دهم.

در مقابل اعتراض اطرافیان همیشه حق به جانبم؛ که این بچه در سن رشد است و نمی‌توانم نسبت به تغذیه‌اش بی‌تفاوت باشم.

وقتی که شاهد رشد و تغییر تدریجی‌اش هستم چنان ذوقی ‌‌می‌کنم که خدا می‌داند؛ لباس‌‌‌ها‌یش زودتر از حد انتظارم کوتاه ‌‌می‌شوند و کفش‌‌‌ها‌یش کوچک.

یک روز که با تلاش زیاد مشغول تپاندن گوشت در دهانش بودم و ‌‌می‌گفتم بخور تا بزرگ شوی و بروی کلاس اول، توی چشم‌هایم زل زد و با همان لهجه شیرین کودکانه گفت: «مامان بخوره بزرگ بشه!»

یکه خوردم! بچه راست می‌گفت؛ سهم مادرش از بزرگ شدن، تغییر و رشد چه بود؟ اصلا با چه چیزی بایستی بزرگ شوم؟ چطور ‌‌می‌شد بزرگ شدن پدرها و مادرها را اندازه گرفت؟ با چه متر و مقیاسی؟

درست است که سن رشد ما آدم بزرگ‌‌‌ها‌ سپری شده ولی آیا به درجا زدن و توقف محکومیم؟

فکر نمی‌کنم خدا برای اشرف مخلوقاتش برای خلیفه و جانشینش چنین برنامه‌ای داشته!

کودکم راست می‌گفت. باید به فکر بزرگ شدن باشم. قدم بلند ‌‌نمی‌شود، فکر و عقلم چه؟

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: