کد خبر: ۵۷۲
تاریخ انتشار: ۱۸ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۴:۲۷
پپ
صفحه نخست » داستان


ماه منیر داستانپور

همیشه دوست داشت تعطیلات نوروز را با رفقایش بگذراند. مهم نبود که کجا بروند. فقط همین که این دو هفته خاص را با آن‌ها بگذراند؛ بس بود. شاید چون دیگر حال و حوصله دیدن قشون پیر و پاتال‌های فامیل را نداشت. مانده بود پدر و مادرش زنگوله پای تابوت می‌خواستند چه کنند که او را به این دنیا آوردند. زنگوله پای تابوت؛ اصطلاحی که بارها از این و آن، درباره خود شنیده بود. به ویژه در همین مراسم دید و بازدید عید که باید همراه والدین و هفت خواهر و برادر بزرگ‌ترش که همگی تشکیل خانواده داده و حداقل دو بچه بالای ده سال داشتند؛ به قول خودش ریسه شده و به خانه اقوام می‌رفتند. آن هم چه دید و بازدید و بدتر از آن چه قوم و خویشی! بیچاره‌ها آن‌قدر جوان و خوش‌بنیه بودند که به زور عصا راه می‌رفتند. خودش اسم این گردهمایی عید را گذاشته بود انجمن سالمندان خوشحال.

از فرط تفاوت سنی؛ حتی فرزندانشان حکم پدر و مادر سعید را داشتند. پسری بیست و دو ساله که بمب انرژی بود و دور و اطرافش یک نفر هم برای مصاحبت نداشت. دیگر کار به جایی رسیده بود که دوستانش نیز او را دست انداخته و حسابی با یادآوری شرایطش تفریح می‌کردند. باز دلش خوش بود که نصف روزش را در دانشگاه و میان گروه همسالان می‌گذراند. وگرنه بعید نمی¬دانست به زودی سازمان آمار او را به لیست پیرمردها اضافه کند.

شنیده بود بعضی از پسرهای مجرد کلاس قرار است برای عید به ویلای یکی از دوستانش بروند. گرچه از او هم دعوت کرده بودند ولی چندان امیدی برای رفتن به این سفر نداشت. آخر تا به حال پدرش چندان موافق با مسافرت‌های مجردی نبود و او هر چند آرزوی فرار از دید و بازدید عید داشت؛ اما عادت نکرده بود روی خواست پدرش، حرف بزند.

به ناچار درخواستش را نزد مادر برد و او که خوب از حال آشفته پسرش باخبر بود؛ رضایت پدر را جلب کرد و بلافاصله پس از حلول سال جدید به همراه رفقایش عازم سفر شد.

ویلایی که دوستش از آن سخن می‌گفت، ساختمانی قدیمی؛ باقیمانده از دوره جوانی پدربزرگش بود که بازسازی شده و هنوز قابل استفاده بود. گرچه پدر دوستش کلی برنامه داشت، تا آن را خراب کرده و یک متل لوکس به جای آن بسازد ولی پدربزرگ آن را یادگار اجدادش دانسته و دلش نمی‌خواست چیزی به جای آن ساخته شود. خانه‌ای روستایی که تازه بعد از حضور در حیاطش متوجه وجود سه قبر قدیمی در آن شدند. گورهایی که متعلق به پدر و مادر و خاله کوچک‌تر صاحبخانه یا همان پدربزرگ دوست سعید بود.

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: