حسنی احمدی
رسولم محمد در بستر بیماری است زهرا شتایان خود را بر بالین پدر میرساند و با دیدن چهره بیمار پدر به سختی گریه میکند. محمد که تاب دیدن ناراحتی زهرا را ندارد او را کنار بستر خود فرا میخواند و دستش را در دست میگیردو میگوید:
ـ اى فاطمه! خداوند متعال از بین تمام بندگانش ، تنها علىبنابىطالب را بهعنوان شوهرت برگزید.
و آنگاه بر من وحى فرستاد که تو را به نکاح او در آورم و این براى تو عظمت و سعادت بود که چنین شخصیتى شوهر تو گردید.
در این لحظه، فاطمه سر بلند کرد و تبسمى بر چهره بیمار پدر نمود.
محمد که لبخند فاطمه را دید ادامه داد: فاطمه جان ! بدان که شوهرت داراى چند خصلت و فضیلت است که دیگران از آن فضایل و مناقب محروم هستند:
ایمان و اعتقاد راسخ به خدا و رسولش، آگاهى به علوم و فنون مختلف، داراى حکمت و معارف، همسرى چون تو، دو فرزند پسر چون حسن و حسین ، انجام امر به معروف و نهى از منکر در تمام حالات، قضاوت بر مبناى کتاب خدا.
و سپس بهسختی لبخندی زد و گفت: فاطمه! ما اهلبیتى هستیم که خداوند رحمان عنایتى را به ما فرموده است، که نه به امتهاى قبل از ما و نه بعد از ما به هیچکس چنین عنایتى نشده و نخواهد شد.
پدرت بهترین و افضل تمام پیغمبران مىباشد.
شوهرت وصى من، و افضل اوصیاء است.
عمویت، حمزه سید و سرور تمام شهیدان است.
جعفر طیار از ما اهلبیت است، که در بهشت با دو بال خود پرواز مىکند.
و دو فرزندت حسن و حسین ، که دو سبط این امت مىباشند.
قلب فاطمه کمی آرام شد. محمد چشمانش را بست و فاطمه همان جا درکنار بستر پدر نشست و شروع با ذکر گفتن کرد.