کد خبر: ۵۶۱۴
تاریخ انتشار: ۱۰ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۸
پپ
چند خاطره از جوانی سردار دل‌ها؛ سلیمانی
صفحه نخست » ج مثل جوان

نیلوفر حاج‌‌قاضی

جوانی دوران باشکوهی است با مختصات خودش که برخی آن را غنیمت می‌شمارند. می‌گویند پیغمبر اکرم از جوانی از صحابه‌ خوششان آمد و برای او دعایی کردند و فرمودند: «اللّهمّ امتعه بشبابه»؛ پروردگارا! او را از جوانی خود بهره‌مند کن. این همان دلیلی است که نشان می‌دهد تنها افراد خاصی از جوانی خود بهره‌مند می‌شوند که پیغمبر برای این جوان چنین دعایی را فرمودند. جوانی میدان باعظمتی از توانایی و استعداد است که تنها خواص و جوانمردان آن را به مفهوم واقعی درمی‌یابند و صفا و نورانیتی دارد كه زمینه را برای جذب رحمت الهی فراهم‌تر می‌کند. جوانی پاک و بی‌غل‌وغش می‌تواند از انسان بزرگ‌مرد بسازد. در این فرصت برگی از هزاران برگ پر هیاهو و گران‌بهای جوانی مردی را در پیش چشمانتان قرار می‌دهیم که تمام عمرش را خالصانه تقدیم خدا کرد. جوانی مردی به نام «قاسم سلیمانی» که دلش مانند نامش ساده و بسیط بود.

روی زمین

اوایل دوران دفاع مقدس و در حدود سال‌های ۶۲ یا ۶۳ بود که حاج‌قاسم به همراه فرماندهان و مسئولان لشکر۴۱ ثارالله برای انجام مأموریتی به بندرعباس آمده بودند .بعد از اتمام جلسات‌ و هماهنگی‌های لازم در مورد نحوه چگونگی اعزام نیروهای هرمزگان و شهر بندرعباس به لشکر ۴۱ ثارلله به‌عنوان نیروهای داوطلب اعزام به جبهه در یکی از شب‌هایی که وی در استان حضور داشتند چند تن از دیگر از دوستان و هم‌رزمان که با ایشان همراه بودیم اصرار کردیم که برای استراحت شب را به منزل ما بیایند و ما میزبان آن‌ها باشیم که این توفیق نصیب خانواده ما شد. آن شب چون دیروقت بود و حاج‌قاسم خسته بودند فرصتی برای صحبت با ایشان نبود و طبق معمول و رسم مهمان‌نوازی بعد از پذیرایی مختصر وسایل تشک و پتو برای خواب آوردیم. حاج‌قاسم در کمال سادگی گفتند: این‌ها چیه؟ یعنی ما روی پتو و تشک گرم و نرم بخوابیم؟ نه! این‌ها را جمع کنید، ما فقط روی زمین و تنها با یک بالش می‌خوابیم. این خاطره از شهید قاسم سلیمانی همیشه برای من و خانواده‌ام درسی ماندگار شد که رزمندگان ما در جبهه‌ها و میدان‌های مبارزه شب و روز را در جاهای سخت سپری می‌کنند تا مردم ما در جای گرم و نرم بخوابند.1

عاشق عدس‌پلوی آتشی

* من دو سال از حاج‌قاسم بزرگ‌تر هستم و تأکید می‌کنم که فقط به لحاظ سنی از ایشان بزرگ‌تر بودم. حاج‌قاسم بعد از پدرم به من احترام بسیار زیادی می‌گذاشت. ما به واسطه اختلاف سنی کمی که داشتیم، خیلی از زمان کودکی‌مان را با هم پشت سر می‌گذاشتیم. با هم به مدرسه می‌رفتیم. با هم ورزش می‌کردیم. با هم کتاب می‌خواندیم.

* ما هر دو عاشق آن عدس‌پلوهایی بودیم که مادرمان آن را روی آتش درست می‌کرد. من و قاسم در زمان مدرسه یک سال جلو و عقب بودیم و من سال بالایی قاسم بودم، اما ایشان از من جلوتر بودند چراکه خداوند استعداد بالقوه‌ای به ایشان داده بود.

* قاسم خیلی راحت درس‌ها را یاد می‌گرفت. او حتی خیلی از اوقات به‌جای معلم پای تخته می‌ایستاد و به دانش‌آموزان تدریس می‌کرد. حاج‌قاسم استاد کاراته بود و این رشته ورزشی را بسیار خوب بلد بود. البته به فوتبال هم علاقه داشت. او خیلی بروز و ظهور نمی‌داد که اهل ورزش است، اما اگر موقعیتی پیش آمد، حریف ۱۰ تا ۱۵ نفر هم بود.

* حاج‌قاسم به افراد مُسن و دنیادیده خیلی احترام می‌گذاشت. به‌عنوان مثال همیشه انسان‌های مُسن رابر را به ما نشان می‌داد و می‌گفت خیلی از چیزها را باید از این افراد یاد گرفت. حاج‌قاسم معتقد بود خیلی از درس‌هایی که در دانشگاه‌ها تدریس نمی‌شوند را باید از انسان‌های مُسن و سرد و گرم چشیده روزگار یاد گرفت.

* وقتی که به همنشینی با یک فرد سالخورده می‌نشست به او می‌گفت: «یک چیزی به من یاد بده که تاکنون نیاموخته باشم، من را نصیحتی بکن». از سوی دیگر احترام به پدر و مادر بیش از حد برای حاج‌قاسم مهم بود. من خودم خیلی اوقات رویم نمی‌شد که مادر و پدرم را در آغوش بگیرم، اما حاج‌قاسم همیشه این کار را به‌راحتی انجام می‌داد و خیلی چیزها را در گوش آن‌ها می‌گفت که من نمی‌فهمیدم چه می‌گوید.2

فرمانده‌ای برای تمام فصول

* برادرمان قاسم سلیمانی در حقیقت تماما تربیت شده‌ انقلاب و مخصوصا دفاع مقدس بود. یک جوان ۲۱ ساله‌ای که وقتی وارد دفاع مقدس می‌شود، همه‌ شخصیتش جهادی شکل می‌گیرد. از رده‌های بسیار پایین، مثل فرماندهی گردان در عملیات طریق‌القدس در آذرماه سال ۶۰ تا چندماه بعد فرماندهی تیپ در عملیات فتح‌المبین در دی‌ماه سال ۶۰ را برعهده می‌گیرد و تا فرماندهی لشکر پیش می‌رود و تمام فنون و علوم دفاع مقدس را یاد می‌گیرد. لذا ایشان یک انسان کاملا تربیت‌شده‌ دفاع مقدس و انقلاب اسلامی بود و اخلاق و روحیاتش در فضای ادبیات و روحیات حضرت امام شکل گرفت. البته بر روی خودش هم خیلی کار می‌کرد، و زحمت می‌کشید، و به عبادات، زیارات و نمازهایش توجه داشت که برای رسیدن به چنین مقامی بسیار مؤثر بود.

* ایشان تقریبا ویژگی‌هایی که من در رابطه با مدیریت جهادی گفتم را به‌نحو کاملی پیدا کرده بود. مدیریت جهادی انواع مختلفی دارد. ممکن است در یک مقطعی از زمان کسانی کنار فرمانده لشکرها بوده باشند، ولی نتوانسته باشند که این مدیریت را یاد بگیرند. ولی بعضی‌ها بودند که از ابتدا تا انتها با همه‌ وجود در این فضای معنوی و فضای مدیریتی حضور داشتند و کاملا آن را فرا گرفتند. قاسم سلیمانی این‌گونه بود.

* اواسط دهه‌ هفتاد وقتی ایشان به‌عنوان فرمانده سپاه قدس انتخاب شدند، پیش از آن در لشکر ۴۱ ثارالله مشغول مبارزه با اشرار در شرق کشور بودند.

* مدت‌ها بود که ما از حاج‌قاسم تقاضا می‌کردیم و حتی بعضا فشار می‌آوردیم که به تهران بیاید. منتها ایشان به‌شدت به لشکر ۴۱ ثارالله علاقه‌مند بود. کمااینکه وصیت کرد که در کنار همان رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله دفن شود. عشق و علاقه‌ای که به این لشکر و به رزمندگان و شهدای آن داشت، این عشق و علاقه اجازه نمی‌داد که از این لشکر جدا شود و به تهران بیاید. از طرف دیگر در مسئله‌ فرماندهی قرارگاه جنوب شرق که شامل استان‌های هرمزگان، کرمان، سیستان‌وبلوچستان و جنوب خراسان در مقابل این اشرار می‌شد، به‌دلیل اینکه ما مشغول جنگ بودیم، اشرار بعضی از روستاها و ارتفاعات جنوب کرمان را گرفته بودند و جاده‌ها را می‌بستند و مردم را اذیت می‌کردند. و تا مرز پاکستان یک منطقه‌ بسیار وسیعی را ناامن کرده بودند.

* ما ایشان را فرمانده‌ آنجا گذاشتیم و ظرف دو سال خیلی خوب توانست شرق کشور را آرام بکند و اشرار را از روی کوه‌ها به پایین بیاورد و خیلی از آن‌ها را به کار کشاورزی مشغول کند. یعنی آن‌ها را از آدم‌کشی به کشاورز تبدیل کرده بود. این استعدادها باعث شد که ایشان قابلیت و شایستگی فرماندهی قدس را پیدا کند. البته چندماهی هم من در همان زمان ایشان را به‌عنوان رئیس کمیسیون سیاسی، دفاعی و امنیتی مجمع گذاشتم و کاملا قابلیت اداره‌ راهبردی و آگاهی به مسائل سیاسی، دفاعی و امنیتی را داشت و این شایستگی را نشان می‌داد.3

در آغوش رزمنده‌ها

برای اولین بار حاج‌قاسم سلیمانی را از نزدیک می‌دیدم آن روز رفته بودم که این تصاویر را ضبط کنم راجع به بزرگ‌منشی حاج‌قاسم سلیمانی از هم‌رزمان و نیروهایش در گردان ۴۲۲ شنیده بودم ولی آن روز با دیدن ارتباط دوستانه سردار با هم‌ر‌زمان هرمزگانیش فهمیدم که چرا حاج‌قاسم سلیمانی، حاج‌قاسم شده، وقتی عباس فینی رزمنده قشمیرا توی آغوش گرفته بود، وقتی پیشانی اسحق علی‌نسب را می‌بوسید وقتی با رزمنده‌ای از کوشاه احمدی صمیمانه همدیگر را بغل کرده بودند و گریه می‌کردند، می‌شد فهمید که رابطه حاج قاسم با نیروهایش رابطه فرمانده و سرباز نیست، صمیمت و احساس برادری در رفتار حاج‌قاسم و رزمندگان هرمزگانی موج می‌زد.4

لقمه حلال

* نخستین مرتبه حاج قاسم سلیمانی را مرداد سال ۱۳۶۰ در عملیات کرخه کور زیارت کردم. بعد از آن ایشان را در عملیات بستان و عملیات بیت‌المقدس دیدم. عصر روز دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ گردانمان را در نمازخانه جمع کرده بودم و برایشان منطقه عملیاتی را تشریح می‌کردم، زمانی صحبت‌هایم تمام شد و خداحافظی کردم، متوجه شدم حاج‌قاسم سلیمانی وسط نیروهای گردان نشسته و سرش را پایین انداخته بود و من در زمان خروج از نمازخانه ایشان را دیدم.

* خیلی‌ها معتقدند خصوصیتی که ایشان را سردار سلیمانی کرد، احترام زیادی بود که به پدر و مادرش می‌گذاشت. او دست و پای پدر و مادرش را می‌بوسید.

* ایشان در کتاب ریشه در آسمان؛ زندگی‌نامه شهید «احمد سلیمانی» ؛ برادر و هم‌رزم سردار سلیمانی، می‌گوید:«من و احمد در ۱۳ سالگی هم‌قسم شدیم از روستا به شهر بیاییم، کارگری کنیم و پول ذخیره کنیم و وام کشاورزی پدرانمان را بپردازیم. هشت ماه در کرمان با روزی دو تومان کارگری کردیم و در خیابان ناصریه در منزل یک پیر زن به نام آسیه اتاقی کرایه کردیم. از بس جثه‌مان کوچک بود ما را به کارگری نمی‌گرفتند لذا در انتهای خیابان خواجو مدرسه ای میساختند و من و احمد آنجا به‌عنوان کارگر کار و من ۳۰۰ تومان ذخیره کردم و ۷۰ تومان نیز از این مقدار را سوغات خریدم و عازم روستایمان قنات ملک شدم.

* یک روز یکی از سربازان تحت امر سردار سلیمانی در نمازخانه لشکر ۴۱ ثارالله در یک جلسه رسمی ادب را در نشستن رعایت نمی‌کند. سردار از آن‌طرف جلسه با اشاره به سرباز می‌گوید که درست بنشین اما یا سرباز متوجه نمی‌شود یا سرپیچی می‌کند لذا سردار پایان جلسه سرباز را صدا می‌کند و در حالی‌که می‌توانسته او را تنبیه کند اما مؤدبانه و دوستانه به وی تذکر می‌دهد و می‌گوید، این مقدار قرآن را حفظ می‌کنی تا با هم بی‌حساب بشویم و اگر حفظ نکردی با شما برخورد انظباطی می‌شود.

*سردار دل‌ها بارها و بارها بر این نکته تأکید می‌کرد که پدرم حتی یک دانه گندم حرام را به خانه نیاورد و بر حلال بودن مال و اموال تأکید فراوانی داشت.

ختم کلام این که؛ بیخود نیست که می‌گویند شهادت هنر مردان خداست و تا شهید نباشی شهید نمی‌شود. و چه نیکوست که شهدا نزدخداوند روزی می‌خورند.

پی‌نوشت

1ـ سردار علی دانشمند

2ـ حسین سلیمانی

3ـ محسن رضایی

4ـ محمود شهبازی، مستندساز هرمزگانی

5ـ سردار محمدرضا حسنی سعدی در گفتگو با ایرنا

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: