بهوجود آمدن عشق مثلثی و پرداخت آن و دلیل عشق میان لعیا و حسام که باعث حسادتورزی بهزاد میشود، به شدت منسوخ شدهاست و این نوع رابطههای عاشقانه برای فیلم و سریالهای دهه هشتاد یا قبلتر از آن است، عذاب وجدان پوران که دلیل عرق کردن کف دست و عدم رضایت ازدواج لعیا و حسام است نمیتواند برای باورپذیری مخاطب متقاعدکننده باشد، بنابراین ما با یکسری ارتباطات و اتفاقاتی مواجهیم که ربطی به درام ندارد. بهطور مثال منوچهر بهعنوان شوهر دوم پوران چه کارکردی دارد؟ ضد مرد بودن در سریال با ارجاعاتی مثل اینکه منوچهر مرد عقب افتادهای است که حتی پولی در جیبش برای کرایه ماشین ندارد، نهادینه شدهاست. با ورود مختاری و روایتهایی که در فلاشبک دیده میشود (که در هر قسمت مخاطب را آزار میدهد) قصه میتواند کمیراه بیفتد، اما باز هم باید به این نکته اشاره کنیم که قصه شرم مواد و مصالح کافی برای روایت ندارد. شرکت ساختمانی پوران و اتفاقاتی که رخ میدهد برای مخاطب اهمیتی ندارد؛ چراکه در قسمتهای اول چند کاراکتر و بیمارستان و اهدای عضو و قتل دیدهاست و این تغییر فاز دادن که ناگهان تمامیآدمهای سریال مهندس میشوند، قابل باور نیست، کاوری قصد داشته با گذر سالها آدمها را وارد جایگاههای جدید کند، اما جواب ندادهاست.
داستان و موقعیتهای کوچکش که مربوط به آن ساختمان میشود هیچ ربطی به کل سریال ندارد که میتوانست با پرداختی بهتر ربط پیدا کند، داستان به سختی جلو میرود و روایتهایی که از هرکدام شنیده میشود، همان فلاش بکهای تکراری است. نحوه گیر افتادن صابر در موتورخانه در آن مسافرخانهای که باید شلوغ باشد، منطقی نیست، اضافه کنید که زن و پسر مختاری چه اهمیتی برای سریال دارند؟ هیچ؟ بازی فاطمه گودرزی نکته جدیدی برای مخاطب ندارد. او نقش همیشه نگرانش را در شرم بازی کرده و بازیگران جوان فیلم هم نتوانستند بهدرستی ایفاگر نقششان باشند و چه عالی که سریال در پایان با یک هپیاند مرسوم سریالهای ایرانی به پایان میرسد و مختاری شخصیت خاکستری سریال به دادن سهم صابر رضایت میدهد و حسام هم به پوران کمک مالی میکند، قطعا شرم میتوانست با این همه لطافت پایانی و گذشت در ۱۰ قسمت ساخته شود!