فائقه بزار
دیدید این حکایتهایی که گاهی دمدستی به نظر میآیند چقدر حال آدم را جا میآورند و به دل مینشینند؟
جای دوری نمیرویم؛ منظورم همین گروههای فامیلی با حضور عمه یا خاله است و حکایتهایی که به نظر این قشر برای بازارسال شدنهای مکرر جذاب و پندآموز به نظر میآیند وگاهی هم ما سرسری از کنارشان میگذریم چون با خزتیکرهای عمهپسند یا خالهپسند مزین شدهاند اما هزاران نکته شیرین در دلشان دارند؛
...مدرسهای دانشآموزان را با اتوبوس به اردو میبرد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک میشود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود: حداکثر ارتفاع سه متر! ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود و از طرفی راننده هم قبلا این مسیر را آمده بود برای همین با کمال اطمینان وارد تونل میشود اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده میشود و با سروصدای زیادی راننده را مجبور به ترمز ناگهانی میکند.
بعد از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیدهاند که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند؛ به همین سادگی! یک لایه چند سانتی و این همه مصیبت. مربیان همراه و آقای راننده مشغول نظرات کارشناسی میشوند؛ یکی به کندن آسفالت فکر میکند و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر. اما هیچکدام منطقی نبودند تا اینکه پسربچهای از اتوبوس پیاده میشود و میگوید: «من راهحل این مشکل را میدانم!»
یکی از مسئولین اردو به پسر میگوید: «برو بالا پیش بچهها و از دوستانت جدا نشو!» پسربچه با اطمینان کامل میگوید: «بهخاطر سن کم مرا دستکم نگیرید» مرد از حاضرجوابی کودک تعجب میکند و راهحل را از او میخواهد.
دانشآموز میگوید: «پارسال در نمایشگاهی یکی از معلمها یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در این صورت میتوانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.»
مسئول اردو میپرسد: «خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟»
پسربچه میگوید: «اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.» با وجودی که ظرافت موضوع کمی رسیدن به نتیجه را بعید میکند اما راننده دستبهکار میشود و اتوبوس با همین کم باد شدن مختصر از تونل عبور میکند.
این همان حکایت خالی کردن درونمان از هوای کبر و غرور و رمز عبور از مسیرهای دشوار زندگی است. به قول آیتالله مجتهدی تهرانی: «اگر درس بخوانی و استاد اخلاق نداشته باشی، بر فرض آیهالله هم بشوی نَفْس تو هم، آیهالله میشود آنوقت بیچاره میشود.همان طور كه به دكتر میروی و دستور رژیم غذایی میگیری باید پیش استاد بروی و دستور اخلاق بگیری، باید استاد باشد كه نزد او بروی كه باد كبر و غرور تو را خالی كند، فكر نكنی حالا كه این كتابها را میخوانی به جایی رسیدهای و حتما مورد تأیید امامزمانعجلاللهتعالیفرجهالشریف قرار گرفتهای. حواسمان باشد باد کبر و غرور را خالی کنیم.»