فاطمه اقوامی
عکاس مائده ماندگار
درروزهای سرد زمستانی یکدفعه سر و کله ارتش نامرئیشان پیدا شد... در سکوت هجومشان را آغاز کرده و ولولهای در جهان به راه انداخته بودند... هیچکس هنوز درست و دقیق نمیدانست از کجا آمدهاند... به کسی رحم نداشتند... به هر کشور و شهری که پایشان میرسید تلفات زیادی به جا میگذاشتند... آسمان دلها را ابرهای سیاه ترس و وحشت دربرگرفت... خیلیها خانهنشین شدند، خیلیها بار سفر بستند و از پیشمان رفتند، غم و اندوه به جانمان نشست و خلاصه اوضاع قمر در عقرب شد... اما در این میان بودند کسانی که از همان لحظات ابتدایی هجوم این دشمن ناشناخته که کووید 19 لقب گرفته بود، لباس سفید رزم بر تن کرده و عازم میدان نبرد شدند... مدافعین سلامتی که جان خویش بر سر دست گرفته و به جنگ این ویروس منحوس ناشناخته رفتند تا جان دوبارهای به میهن دهند و بسیار مفتخر و خوشحالیم که در آستانه تولد حضرت زینبسلامالله و روز پرستار میزبان یکی از این مدافعین سلامت بودیم و پای صحبتهای او نشستیم... «مطهره غلامعیان» پرستار جوانی است که هم تجربه حضور در بخش کرونای بیمارستان امیراعلم تهران را در کارنامه کاری خود دارد هم چند سالی همسفر بچههای جهادی بوده و به مناطق محروم کشور سر زده... بیشک شما هم مثل ما از شنیدن صحبتهایش لذت خواهید برد پس با ما همراه باشید...
برای شروع صحبت برگردیم به دوران کودکی شما. کمی از آن روزها برایمان بگویید، چطور کودکی بودید؟
بچه شلوغ، بازیگوش و فعالی بودم و پر از انرژی. از این مدل بچهها که از دیوار راست بالا میروند البته اینطور نبود که آتش بسوزانم و اذیت کنم فقط فعالیت و جنبوجوش را دوست داشتم.
در آن دوران به این سؤال پر تکرار اطرافیان که «دوست داری در آینده چه کاره شوی؟» چه پاسخی میدادید؟
در دوران کودکی خیلی عاشق ارتفاع و بلندی بودم. برای همین همیشه فکر میکردم وقتی بزرگ شوم به سراغ شغلهایی میروم که به نوعی در ارتباط با هواپیماست یا اینکه ورزشهایی مانند پاراگلایدر و چتربازی را دنبال میکنم.
چه شد که این اتفاق نیفتاد و شما از رشته پرستاری سردرآوردید؟
هر چه بزرگتر شدم و سالهای تحصیلی را پشت سر گذاشتم به خصوص از دوران دبیرستان که درسها اختصاصیتر شدند و بیشتر با فضای جامعه آشنایی پیدا کردم، علاقه به اشتغال در کادر درمانی جایگزین آن شغل دوستداشتنی دوران کودکی شد. البته لزوما به پرستاری فکر نمیکردم به خواست خدا قسمت و تقدیر و سرنوشت برایم اینگونه رقم خورد که وارد رشته پرستاری و بعد هم خدمت در این عرصه شوم که بابت آن خدا را هزاران بار شکر میکنم.
لطفا برای ما و خوانندگانمان کمی درباره رشته پرستاری توضیح دهید تا بیشتر با آن آشنا شویم.
پرستاری یک رشته دانشگاهی است که در سطح لیسانس مانند دیگر رشتهها، چهار سال یا هشت ترم به طول میانجامد. در 6 ترم ابتدایی دانشجویان همزمان دروس تئوری و عملی فرا میگیرند که دروس تئوری در دانشگاه و واحدهای عملی در بیمارستان ارائه میشوند. به دو ترم آخر عرصه یا کارورزی میگویند. یعنی دانشجو باید وارد بیمارستان شود و هر آنچه از طریق دروس تئوری ظرف مدت سه سال فراگرفته به صورت عملی تجربه کند.
بعد از گذراندن 4 سال و فارغالتحصیلی در مقطع کارشناسی این رشته، آنها موظفند دو سال در بیمارستانهای دولتی و دانشگاهی طرح بگذرانند. در این دو سال آنها تقریبا شرایط مشابهی با پرستارهای رسمی و قراردادی دارند یعنی تقریبا همان ساعت شیفت موظفی دارند و وظایف و شرح کارشان دقیق مشخص است. تنها تفاوت پرستارانی در حال گذران دوره طرح هستند با بقیه در این است که آنها تازه کارند و این دو سال برایشان اجباری است.
قبل و یا بعد از دوره طرح هم اگر کسی علاقهمند باشد میتواند مشابه سایر رشتهها، در مقطع فوقلیسانس و سپس دکترا این رشته را ادامه دهد.
بلافاصله بعد از اخذ مدرک لیسانس، مشغول به کار شدید؟
نه، حقیقتش بین اتمام مقطع کارشناسی و اشتغال من در بیمارستان یک وقفه چهارساله اتفاق افتاد. البته در آن چهار سال هم خیلی از بحث درمان دور نبودم و این توفیق نصیب حال من شد که بهعنوان پرستار کادر درمان در اردوهای جهادی همراه دوستان دانشگاه تهران و دیگر گروههای جهادی برای انجام خدمت راهی مناطق محروم شوم.
قبل از اینکه به سؤالات دیگرمان درباره شغل شریف پرستاری بپردازیم، از تجربه حضور در اردوهای جهادی و حس و حالش قدری برایمان تعریف کنید.
حضور در اردوهای جهادی توفیقی بود که از طریق همین رشته تحصیلی پرستاری نصیب من شد. معمولا دانشجویان ترم اول و سال اول در اردوهای جهادی پذیرفته نمیشوند اما من چون رشته پرستاری میخواندم و تیم هم به من احتیاج داشت، خدا را شکر از همان ترم اول من وارد فضای اردوهای جهادی شدم. برداشتی که شما از مناطق محروم در ذهن دارید با چیزی که از نزدیک مشاهده میکنید خیلی متفاوت است. در اینجا تصورتان این است روستاهای محروم امکاناتی مثل جاده، وسیله نقلیه، لولهکشی گاز، تلفن همراه و ... ندارند ولی در برخی از این مناطق مردم از چیزهای ساده و ابتداییتر مثل آب آشامیدنی بهداشتی هم بیبهرهاند. خب در مدتی که ما همراه تیم جهادی در این روستاها ساکن هستیم هرچند امکاناتی برایمان فراهم میشود اما تا حدودی شرایطی مشابه را تجربه میکنیم و تازه آنجاست که متوجه میشوید چقدر امکانات و نعمت در اختیارمان هست اما متأسفانه چون همیشه برایمان مهیا بودند اصلا به چشممان نمیآیند و قدرشان را نمیدانیم و هیچوقت شکرگذار نیستیم. مثلا در یکی از این اردوهای جهادی تلفن همراه در منطقهای که ساکن بودیم آنتندهی نداشت برای همین با خانوادههایمان هماهنگ کرده بودیم که هفتهای یکبار به مدرسهای که در آن اسکان داشتیم تماس بگیرند. همین مسئله باعث یادآوری این موضوع شد که شنیدن صدای پدر و مادر چقدر لذتبخش است.
علاوه بر اینها با شرکت در اردوهای جهادی این فکر به ذهنتان خطور میکند که من چه کاری انجام دادهام؟! من که در شهر زندگی میکنم و نیازهای اولیهام تا حدودی برآورده است و از امکانات شهری مثل دانشگاه راحتتر بهره میبرم، برای مردمی که در گوشهای از کشور از داشتن امکانات اولیه محرومند چه کردهام؟! این فکرها وجدان انسان را قلقلک میدهد.
نهایتا چه زمانی کار در بیمارستان را شروع کردید؟
اردیبهشت سال 98 بود که کارم را در بخش داخلی شروع کردم. این بخش در سرویسهای مختلف عفونی، غدد، روماتولوژی، نورولوژی و گوارش بیمار میپذیرد. پاییز سال گذشته بخش ما به بخش آنفولانزای H1N1 تبدیل شد چون این مدل آنفولانزا در کشور شیوع پیدا کرده بود و افراد بسیاری با علائم این آنفولانزا به بیمارستان مراجعه میکردند. اوایل اسفندماه هم با ورود و بروز نشانههای کرونا در کشور، بیمارستان ما به عنوان سانتر کرونا انتخاب و بخش ما نیز به بخش کرونا تبدیل شد
شیفتهای کاری بخش پرستاری به چه صورت است؟
ما یک شیفت صبح داریم که از هفت صبح تا 2 بعدازظهر ادامه دارد. شیفت عصر از یک بعدازظهر شروع میشود تا هشت شب. شیفت شب هم از هفت شب تا هشت صبح فردا به طول میانجامد. یک شیفت هم داریم به نام شیفت عصر و شب که پرستار از ساعت یک عصر آغاز به کار میکند و تا هشت صبح فردا مشغول خدمترسانی است.
از بهترین و بدترین خاطره دوران شغلیتان برایمان تعریف کنید.
با وجود همه سختیها و مشکلات، ما روزهای شاد و خاطرات خوبی هم در کنار همکاران و مددجویان و بیماران داریم. به نظرم از میان همه آن خاطرات خوب، شنیدن این خاطره خالی از لطف نیست. قبل از شیوع کرونا زمانی که بالاسر یکی از بیمارانم بودم و داشتم به امور درمانی او رسیدگی میکردم تلویزیون درحال پخش تصاویری از حرم امام رضا علیهالسلام بود. من ناخودآگاه همنوا با صلوات خاصه حضرت که پخش میشد، این دعا را زمزمه کردم. بیمارم متوجه این زمزمه شد و به من گفت چند وقت است که به مشهد نرفتی؟ گفتم حدود یک سال و نیم، دوسال. گفت چقدر طولانی، انشاالله که به زودی قسمتت میشد. از این ماجرا دو، سه هفته گذشت. بدون اینکه من برنامهریزی خاصی داشته باشم یا درخواست مرخصی کنم، سرپرستار به من 4 روز مرخصی داد. وقتی خبر این مرخصی را به خانواده دادم و پیشنهاد سفر به مشهد را مطرح کردم آنها هم بهراحتی پذیرفتند و بقیه کارها هم خیلی زود انجام شد و من توفیق پیدا کردم در ایام شهادت حضرت جوادالائمه در حرم پدربزرگوارشان حضور داشته باشم. آنجا بود که تأثیر دعای بیمار در حق کادر درمان را با تمام وجود احساس کردم.
بدترین خاطرات ما هم مربوط به زمانی است که متأسفانه یکی از بیمارهای ما فوت میکند. در طول مدتی که بیمار در بیمارستان بستری است با او و خانوادهاش که برای همراهی یا ملاقات میآیند مدت زمان زیادی را میگذرانیم. وقتی به عنوان پرستار بالای سر بیمار میروم گاهی او شروع میکند به حرف زدن و درددل کردن و از میان همین صحبتها من به یک شناخت درباره او و خانوادهاش دست پیدا میکنیم. در واقع ما با بیمار روزهایی را زندگی میکنیم. حالا اگر این بیمار فوت کند برای ما خیلی دردناک است.
تا به حال اتفاق افتاده بیمار یا همراهان او برخورد بدی با شما داشته باشند و باعث عصبانیتتان شوند؟
یک واقعیتی وجود دارد؛ تحمل شرایط بیماری واقعا سخت است. ما پرستارها این مطلب را قبول داریم و کاملا درک میکنیم که بیمار و همراهش ناراحتند، استرس دارند و کم طاقت میشوند. این مسئله در شرایط کرونا چندین برابر میشود چون بیمار اجازه ندارد همراهی داشته باشد و از طرفی نگران عواقب این بیماری است و هراس از مرگ دارد. همه اینها حال بیمار را بدتر و استرس بیشتری به او وارد میکند. در نتیجه احتمال برخوردهای نامناسب افزایش مییابد. البته تمام سعی و تلاش ما بر این است که در مواجهه با این برخوردها ناراحتی و عصبانیت خود را کنترل کنیم ولی برخی از برخوردها بسیار سنگین و ناراحتکننده است مثلا همین چند وقت پیش در شرایط کرونا یکی از بیمارها حرفی زد که واقعا دلم شکست و رنجیدهخاطر شدم. او به من گفت: «ما اینجا مجانی نخوابیدیم، پول میدهیم پس شما باید درست کار کنید.» واقعا کاری که پرسنل بخش کرونا انجام میدهند قابل سنجش با امور مالی نیست. ما چه در بخش کرونا باشیم و چه غیره حقوق ثابتی داریم و تعداد مریض در افزایش و کاهش حقوق ما تأثیری ندارد. از طرفی ما از نزدیک شاهد رنج و زجر بیماران کرونایی و دیگر بیماران هستیم و میبینیم چه دردی را تحمل میکنند و آرزو همه ماست که هیچکس پایش به بیمارستان باز نشود. برای همین مقایسه کار و خدمتی که من و همکارانم در بخش کرونا انجام میدهیم با مسائل مالی توسط آن خانم برایم خیلی سنگین بود.
حالا سر صحبت در اینبار باز شد خوب است این را هم بگویم که متأسفانه در طول این ماههای کرونایی ما بارها بارها از زبان افراد مختلف شنیدهایم که میگویند از وقتی کرونا آمده، پرستارها وضعشان خوب شده ولی واقعا چنین چیزی نیست. نه فقط پرستار بلکه پزشک، کمک بهیار، خدمات و تمام پرسنل این بخش جانشان را کف دستشان گرفتهاند و مشغول خدمت هستند. بسیاری از کادر درمان و پرسنل بیمارستانها بهخاطر مواجه زیاد با بیماران کرونایی متأسفانه خودشان مبتلا شدند و بدتر اینکه ما تعدادی از آنها را به خاطر کرونا از دست دادیم. و حالا سؤال من اینجاست با کدام ارزش مالی میتوان چنین چیزی را سنجید؟ چقدر هزینه و پول ارزش این کار را دارد؟
از روزهای کرونایی و اتفاقات این روزها کمی برایمان تعریف کنید.
همان طور که گفتم از ابتدای اسفندماه بخش ما به بخش کرونای بیمارستانمان تبدیل شد. آن اوایل ترس از این بیماری خیلی بیشتر بود. کادر درمان آمادگی صددرصدی مواجه با این بیماری را نداشت مخصوصا آمادگی روحی و روانی. این بیماری ناشناخته بود و ما نمیدانستیم راههای انتقال این بیماری دقیقا چیست؟ چقدر حفاظت فردی لازم است؟ درمانش به چه صورت میباشد و همه این ناآگاهیها ترسناک بود. البته هنوز هم ترس وجود دارد. افرادی که در این بخش مشغول کارند از اینکه مبتلا به این بیماری شوند ترس دارند اما بیشتر از آن واهمه دارند که خدایی نکرده ناقل این بیماری باشند و آن را به عزیزان و خانوادهشان انتقال دهند و لطمهای به آنها وارد کنند.
ولی در همه این روزهای سخت شیرینیهایی هم وجود داشت. اینکه شما مشاهده میکنید مردم حواسشان به همدیگر هست و مهر و محبت در بین آنها وجود دارد، باعث خوشحالی است. وقتی میبینید مردم قدردان زحمات هستند و مثلا یک گروه یا بچههای پایگاههای بسیج با درست کردن آبمیوه و بستههای میوه به ملاقات بیماران و کادر درمان میآیند و با محبت این بستهها را بین آنها قسمت میکنند و یا با حضور در بیمارستان درامور مختلف مارا یاری میکنند واقعا لذتبخش است.
بدترین اتفاقی که در این روزها شاهد آن بودید چه بوده است؟
به نظرم بدترین اتفاق مربوط به زمانی بود که آمار مبتلایان و تلفات داشت کاهش پیدا میکرد اما یکدفعه و از یک زمانی به بعد بهخاطر عدم رعایت پروتکلهای بهداشتی این آمار یکباره بالا رفت و شرایط دردناکی را رقم زد. این اتفاق فشار کاری مضاعفی را به کادر درمان وارد کرد و خستگی آنها را در پی داشت اما این یک طرف ماجرا بود، طرف تلختر دیدن زجر و درد بیمارانی بود که با این مریضی دست و پنجه نرم میکنند و دیدن خانوادههایی بود که با از دست رفتن عزیزشان داغدار میشوند. ما کادر درمان اینها را از نزدیک میبینیم و بیشتر از مردم عادی در جریان آن قرار میگیریم و به خاطر همین رنج بیشتری را تحمل میکنیم.
شما در محیط پر خطری مشغول فعالیت هستید مخصوصا در این روزهای کرونایی، خانوادهتان چه نظری در مورد کار سخت شما دارند؟
خدا را شکر میکنم که خانوادهام همیشه حمایتگر من بودهاند و هستند. من اولین روزی که بیمار کرونایی داشتم وقتی به خانه آمدم و به خانواده اطلاع دادم که بخش ما به بخش کرونا تبدیل شده، با حمایت آنها روبرو شدم با وجود اینکه پدر من جانباز شیمیایی هستند و این شرایط را خیلی سخت میکند چون اگر خدایی نکرده من به این بیماری مبتلا شوم یا ناقل آن باشم شرایط بهویژه برای پدرم بسیار خطرناک است.
بعضی وقتها دوستان و اطرافیان به مادرم میگفتند اجازه ندهند من به سر کار بروم اما مادرم میگفت فکر میکنم جنگ است، یک زمانی پدرش رفت برای دفاع الان هم دخترش میرود. اگر قرار باشد همه زیر مسئولیت بزنند پس چه کسی میخواهد در این بخش به مردم خدمت برساند؟! این جملهها و رفتار خانوادهام و حمایتی که از من و کارم داشتند روحیهام را تقویت میکرد و باعث میشد هر روز با انرژی بیشتری سر کار حاضر شوم. هر روزی که من شیفت دارم پدرم و مادرم مرا با دعا بدرقه میکنند و این به من قوتقلب میدهد.
در این روزهای سخت کرونایی اتفاق، سخن یا مطلبی بوده که باعث دلگرمی شما یا کار درمان شده باشد؟
اوایل شیوع کرونا رهبر انقلاب سخنرانی مخصوص کادر درمان داشتند و فرموند: انشاءالله که موفق باشید. کارتان بسیار با ارزش است. خدای متعال قطعا به شما اجر خواهد داد و امیدواریم که انشاءالله این کار برجسته و سنگین خیلی هم طولانی نشود.
و در توصیف پرستاران و پزشکان خط مقدم مبارزه با کرونا بیان کردند: این عزیزان در حال جهاد فی سبیل الله هستند.
این جملات رهبر واقعا برای من دلگرمی بود.
سختیها و شیرینیهای شغل پرستاری چیست؟
نقطه مثبت شغل پرستاری این است که به انسان حس مفید بودن دست میدهد. اینکه میبینید وجود شما به بهبود یک بیمار کمک میکند از شیرینیهای شغل ماست. اما خب سختیهای آن هم زیاد است. سادهترینش این است که ما مثل بقیه نمیتوانیم از تعطیلیها بهره ببریم. مثلا شما تصور کنید عید نوروز، سه ماه تابستان، پنجشنبه و جمعهها، تعطیلات آلودگی هوا، حتی همین تعطیلی دوران کرونا که بیشتر مشاغل تعطیل هستند ما باید سرکار حضور داشته باشیم. ما به صورت جابهجایی شیفت و مرخصی و... میتوانیم به تعطیلات برویم. یعنی ما بیشتر زمانهایی که اکثرا خانوادهها برای مسافرت یا تفریح استفاده میکنند، از دست میدهیم.
از دیگر سختیهای این شغل میتوانم به فرسایشی بودن آن اشاره کنم. ما پرستارها در شیفت شب زمانی برای خواب نداریم و فقط اجازه داریم استراحت کوتاهی کنیم که این هم به شرایط شیفت بستگی دارد مثلا اگر بیمار بدحال داشته باشیم شرایط بسیار سختتر میشود. بهم خوردن زمان خواب و تنظیم نبودن آن فرسایش زیادی را به دنبال دارد.
اما سختترین بخش این شغل به زمانی برمیگردد که بیمار بعد از مدتی بستری و تلاشهایی که برای بهبود او انجام میگیرد متأسفانه فوت میکند و زحمات پرستارها و کادر درمان یکباره به باد میرود که این مسئله از نظر روحی و روانی بسیار تأثیرگذار است.
اینکه شما بارها شاهد بدحالی یا مرگ افراد بودید در نگاه شما نسبت زندگی و مرگ چه اثری داشته است؟
ما یک پروسه همه جانبه از مریض را مشاهده میکنیم. بیمار وقتی وارد بیمارستان میشود ما نفس کشیدن و زنده بودن او را میبینیم، بعد وقتی کمکم به مرگ نزدیک میشود را نیز ما مشاهده میکنیم. تلاش همکاران برای نجات آن فرد را میبینیم. و در نهایت میبینیم هیچکدام از این تلاشها فایدهای نداشته و بیمار فوت میکند. این واقعا سخت است. با این مشاهدات بیشتر به زودگذر و فانی بودن دنیا پی بردهام. گاهی به این فکر میکنم که بعضی اوقات برخی از ما چقدر زندگی را سخت میگیریم، سر چیزهای ساده مثل اینکه چرا فلان چیز آن طور که من میخواهم نشده، اعصاب خودمان و بقیه را بهم میریزیم در صورتی که واقعا ارزشش را ندارد.
تا به حال شده از انتخاب این رشته و شغل پشیمان شده باشید؟
نه، پشیمان که نشدم هیچ، بلکه الان بیش از گذشته مصصم هستم در این شغل بمانم و هر روز بیشتر از قبل افتخار میکنم در این شغلم و یک پرستارم.
نظر شما در خصوص نامگذاری روز ولادت حضرت زینبسلاماللهعلیها به عنوان روز پرستار چیست؟
همه ما اعتقاد را داریم که حضرت زینبسلاماللهعلیها درمانگر و پرستار صحرای کربلا بودند. ما قطعا هیچگاه به آن مقام نمیرسیم ولی انشاالله خود ایشان یاریمان کنند تا در راهی که قدم گذاشتیم موفق باشیم و در مسیر خدمت به مردم و بیماران مفید واقع شویم.
ویژگیهای یک پرستار خوب از نگاه شما چیست؟
برخورداری از علم و داشتن تجربه. این تجربه در گذر زمان و سالهای خدمت به دست میآید و یک پرستار باید خودش بخواهد که از این تجربیات بهره گیرد و از هر لحظه شیفتش استفاده ببرد. پرستار باید علاقهمند به کارش باشد. صبوری ویژگی دیگر یک پرستار خوب است که دارای اهمیت فوقالعادهای است. پرستار باید این را بداند که بیمار و همراهانش شرایط سختی را میگذرانند و بسیار کم طاقت هستند. دلسوزی و وجدانکاری دیگر ویژگیهای مهمی هستند که باید به این لیست اضافه شود.
اگر پرستار نمیشدید، چه شغلی را انتخاب میکردید؟ چرا؟
معملی را انتخاب میکردم. چون احساس میکنم اگر بچهها از همان اول معلم خوبی داشته باشند. معلمی که وجدان کاری داشته باشد و آموزش درست ارائه کند از همان سنین پایین میتواند افراد جامعه را درست تربیت کند. میتواند افرادی را تربیت کند که در آینده هر شغلی بر عهده گرفتند با وجدان آن را به انجام برسانند. به نظرم اگر معلمی در طول خدمتش بتواند حتی 4 نفر را به صورتی تربیت کند که اگر به جایی رسیدند دست 4 نفر دیگر را هم بگیرند و به آنها کمک کنند، برد کرده است. بهخاطر همین اثرگذاری اگر همین الان هم تصمیم بگیرم در شغل پرستاری نمانم، مطمئنا به سمت معلمی میروم.
با شنیدن کلمات زیر اولین چیزی که به ذهنتان خطور میکند، بگویید.
کد 99: فاصله بین مرگ و زندگی
شیفت شب: شیفت مورد علاقه من است.
زندگی: از آن درست لذت ببریم
آیسییو: بخش پرکار و سخت بیمارستان
اورژانس: سرعتالعمل
دارو: کیمیا
کرونا: ویروس منحوس
آمبولانس: راه نجات
با وجود اینکه شیفت شب، شیفت سختی به نظر میرسد، چرا این شیفت مورد علاقه شماست؟
شیفت صبح و عصر تراکم کار ما زیاد است. تعامل و مراودهای که با پزشکان و همراهان مریض داریم بیشتر است در نتیجه زمانی که میتوانم بالای سر بیمارم باشم کمتر است ولی در شیفت شب این فرصت بیشتر مهیاست. از طرفی مریضها در این ساعت آرامش بیشتر دارند. در نتیجه من در ساعات شیفت شب تعامل بهتری میتوانم با بیمارانم داشته باشم.
البته این را هم باید اضافه کنم اگر بیمار بدحالی داشته باشید کارتان در ساعت شیفت شب خیلی سنگین میشود. در شیفت شب شما تقریبا دست تنهایید چون تعداد پزشکان و پرستارها کمتر است در نتیجه اگر بیمار بدحال داشته باشید، باید فشار کاری مضاعفی را تحمل کنید.
بزرگترین آرزویتان چیست؟
از آنجا که در این شرایط کرونایی بیشتر از قبل قدر سلامتی را میدانم، سلامتی تمام مردم ایران و در مرتبه بعد سلامتی همه مردم دنیا برایم آرزوست.
سخنی از طرف یک مدافع سلامت با شما:
یادتون میاد اون موقعها که بچه بودیم برای سفره هفتسین ماهی قرمز میگرفتیم... اگر یه موقع حواسمون نبود و تنگ بلور از دستمون میافتاد ماهی کوچیکه نقش زمین میشد و شروع میکرد به بالبال زدن... میخواستیم کمکش کنیم اما دستامون کوچک بود... ماهی کوچیکه هم اینقدر بال بال میزد که نمیتونستیم از روی زمین برش داریم... حالا این روزها مریضهای کرونایی بالبال میزنند برای نفس کشیدن... دستهای کوچک ما پرستارها هم دیگه توان نداره... لطفا مراقب نفسهاتون باشید...