کد خبر: ۵۴۸
تاریخ انتشار: ۱۷ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۷:۱۵
پپ
صفحه نخست » داستان دنباله دار


ماه‌منیر داستان‌پور

تمام ماه که هیچ؛ تمام این یکی دو سال گذشته را به انتظار امروز گذرانده بود. برای لحظه‌ای که بالأخره می‌توانست بهترین هدیه را به علی تقدیم کند. چقدر برای داشتنش دست به دامان خدا شده و نذر و نیاز کرده بود. مگر می‌شد حسرت نهفته در چشم‌های علی را نادیده بگیرد؟ گرچه حرفی نمی‌زد و به خاطر خوشحالی او همه غصه‌هایش را در دل نگه می‌داشت اما نگاه مرد جوان، نمی‌توانست چیزی را از همسرش پنهان کند.

چهار سال بود که با هم ازدواج کرده و به زیر یک سقف رفته بودند. گرچه این وصلت به همین راحتی‌ها هم میسر نشده بود. اولین بار علی را حین یک عملیات نجات دید. آمده بود برای نجات خانواده‌ای که به غیر از دو تن از بچه‌های خانواده، بقیه آن‌ها دچار گازگرفتگی شده و مرده بودند. علی دختربچه کوچکی را که کمتر از پنج سال داشت در آغوش کشیده و به آمبولانس رساند. اشک صورتش را پرکرده بود و برای دخترک گریه می‌کرد.

باورش برای پروانه سخت بود. مردی با قد و قامت او و داشتن چنین شغلی که ممکن بود در هفته چند بار چنین صحنه‌هایی را ببیند، این‌چنین اشکش جاری شده باشد. آخر همیشه شنیده بود آتش‌نشان‌ها آن‌قدر مرگ و میر و آتش دیده‌اند که دل‌هایشان سنگ شده اما آن قطره‌های درشت اشک، تمام خیالات خام او را شسته و از بین بردند. شاید از همان روز بود که فهمید علی یک نوع غریبی عاشق بچه‌هاست.

بعدها طی چندباری که دانش‌آموزان مدرسه را برای بازدید از آتش‌نشانی همراهی کرد؛ او را بهتر شناخت و البته نگاه دقیق و کنجکاو او از چشم‌های آتش‌نشان جوان هم دور نماند و شاید همین باعث شد درخت محبت در دلش جوانه زده و او را برای خواستگاری به خانه پدری پروانه بکشاند.

خواستگاری از پروانه، آن هم با پدری که او را چون جان شیرین دوست داشت؛ چندان سهل و آسان نبود. دل شیر می‌خواست و جرأت رستم؛ خصوصا برای آتش‌نشانی مثل علی که هیچ بعید نبود در یکی از همین عملیات‌های نجات؛ جان خود را در نبرد با شعله‌های آتش از دست بدهد.

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: