کد خبر: ۵۴۳۲
تاریخ انتشار: ۱۰ آبان ۱۳۹۹ - ۱۹:۰۳
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال


نغمه مستشار نظامی

گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی

از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی

گاهی اگر در چاه مانند پدر آه

اندوه مادر را حکایت کرده باشی

گاهی اگر زیر درختان مدینه

بعد از زیارت استراحت کرده باشی

گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا

آیینه‌ای را غرق حیرت کرده باشی

در سال‌های سال دوری و صبوری

چشم‌انتظاری را شفاعت کرده باشی

حتی اگر بی‌آنکه مشتاقان بدانند

گاهی نمازی را امامت کرده باشی

یا در لباس ناشناسی در شب قدر

از خود حدیثی را روایت کرده باشی

یا در میان کوچه‌های تنگ و خسته

نان و پنیر و عشق، قسمت کرده باشی

پس بوده‌ای و هستی و می‌آیی از راه

تا حق دل‌ها را رعایت کرده باشی

پس مردمک‌های نگاه ما عقیم‌اند

تو حاضری بی‌آنکه غیبت کرده باشی!

******

رخ ماه

نفیسه سادات موسوی

قلب من با پرسشی شب تا سحر سر می‌کند:

«کی خدا ما را برای هم مقدر می‌کند؟»

خیره ماندن‌های تو در عکس هم سکرآور است

هرکسی یادت می‌افتد روسری سر می‌کند

قبله را گم می‌کنم، کمتر بخند... این خنده‌ها

آن چه را شیطان نکرد ـ الله اکبر ـ میکند!

تا نگاهم می‌کنی «ایاک نعبد»، بعد این

دین من کم‌کم خدا را در تو باور می‌کند

در تمام پیرهن‌ها ماه کامل می‌شوی

سرمه‌ای اما تو را یک‌جووور دیگر می‌کند

امتحان پس‌داده‌ها با من تفاوت می‌کنند

بی‌محلی‌هایت آدم را جری‌تر می‌کند

حرف بر ضد تو بسیار است اما گوش من

از یکی می‌گیرد و از دیگری در می‌کند

گرچه در چشم تمام شهر، «آدم» بوده‌ام

«دوستت دارم»‌های تو، آخر مرا، خر می‌کند

**********

سجده‌ای از مهر

مولانا

ای كه تو ماه آسمان ماه كجا و تو كجا

در رخ مه كجا بود این كر و فر و كبریا

جمله به ماه عاشق و ماه اسیر عشق تو

ناله‌كنان ز درد تو لابه‌كنان كه ای خدا

سجده كنند مهر و مه پیش رخ چو آتشت

چونك كند جمال تو با مه و مهر ماجرا

آمد دوش مه كه تا سجده برد به پیش تو

غیرت عاشقان تو نعره‌زنان كه رو میا

خوش بخرام بر زمین تا شكفند جان‌ها

تا كه ملك فروكند سر ز دریچه سما

چونك شوی ز روی تو برق جهنده هر دلی

دست به چشم برنهد از پی حفظ دیده‌ها

هرچه بیافت باغ دل از طرب و شكفتگی

از دی این فراق شد حاصل او همه هبا

زرد شدست باغ جان از غم هجر چون خزان

كی برسد بهار تو تا بنماییش نما

بر سر كوی تو دلم زار نزار خفت دی

كرد خیال تو گذر دید بدان صفت ورا

گفت چگونه‌ای از این عارضه گران بگو

كز تنكی ز دیده‌ها رفت تن تو در خفا

گفت و گذشت او ز من لیك ز ذوق آن سخن

صحت یافت این دلم یا رب تش دهی جزا

******

موج بی‌خطر

صائب

روشن ز داغ‌های نهان‌ساز سینه را

از پشت، رو شناس کن این آبگینه را

یک دم بود گرفتگی ماه و آفتاب

روشن گهر به دل ندهد جای کینه را

دارد ترا همیشه معذب فشار قبر

از گرد کینه تا نکنی پاک سینه را

بی آه سرد دل به مقامی نمی‌رسد

موج خطر بود پر و بال این سفینه را

با جسم، روحی من چو مسیحا کند عروج

شهباز من به جا نگذارد نشینه را

دل می‌کنم به خط خوش از آن زلف مشک‌بار

ته جرعه‌ای بس است خمار شبینه را

از حرف وصوت خرده جان می‌رود به باد

از باد دست حفظ نما این خزینه را

در سینه بود مهر رخش تا خطش دمید

آخر به خط یار رساندم سفینه را

صائب به آرزوی دل خود نمی‌رسی

تا پاک از آرزو نکنی لوح سینه را

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: