کد خبر: ۵۴۲۱
تاریخ انتشار: ۱۰ آبان ۱۳۹۹ - ۱۸:۵۷
پپ
صفحه نخست » نمای نزدیک

فائقه بزاز

روایت تلخ خان‌طومان را که شنیدیم دلمان شکست و به درد آمد. حقیقتی درباره مردانی که به شهادت رسیدند و پیکرهایشان جاماند. مردانی که برای دفاع از حرم و امنیت دیگران دلیل نخواستند؛ عقلانیتشان رابا معامله‌ای پرسود پیوند زدند؛ دیدار معشوق. راهنمایشان دل بودو بهانه‌اش هم بیعتی دوباره به رنگ خون که برای ما امنیت ارمغان اوردند و به ما هویت بخشیدند.

دیدار صمیمی و خاطره‌انگیز خانواده‌ شهدای مدافع حرم و رهبر انقلاب را، در روزهای ابتدایی آذرماه سال ۹۵، هنوز به‌خاطر داریم؛ آقا از روی کاغذ اسم حضار را می‌خوانند و با هرکدام به اقتضای احوالاتشان صحبت می‌کنند. می‌رسند به همسر یکی از شهدا که پیکرش هم بازنگشته؛ «خانم محبوبه بلباسی، همسر گرامی شهید. من خواندم وصیت‌نامه‌ این شهید را که به این همسرش می‌گوید که اگر شما نبودی، من به این راه نمی‌رفتم. شما بودی که کمک کردی من به این راه بروم. این‌طوره خانم؟»

همسر شهید که انگار ازتوجه ویژه آقا جا خورده، چیزی نمی‌گوید. اما مادر شهید سکوت را می‌شکند که؛ «بله، همین ‌طوره؛ محمد اصلا خونه نبود و بار زندگی و بزرگ کردن چهارتا بچه روی دوش خانومش بود.»

در آغوش همسر، دختر ۲۰روزه‌ شهید قرار دارد. فرزندی که دیدگانش را به روی بابا باز نکرده، او از کنارش پر کشیده. همسر شهید از آقا می‌خواهد که در گوش فرزندش اذان و اقامه بگویند. آقا نیز رو به جمعیت مردان می‌گوید که بچه را از مادرش بگیرند. آقا شروع می‌کند در گوش راست اذان گفتن. به گوش چپ که می‌رسند بی‌تابی نوزاد را تحمل می‌کنند و آهسته او را تکان می‌دهند تا آرام شود.

آن روز خاطره‌انگیز در کنار چند صد روز دیگر گذشت. روزهایی که برای من و تو گم شدن در شلوغی زندگی بود و برای همسران و فرزندان این شهدا، انتظار.

حالا رسیده‌ایم به امروز؛ بعد از حدود پنج سال پیکرهای جامانده در خان‌طومان برگشته‌اند. در روزهایی که بیماری و سرگشتگی روزمرگی‌ها را تکانی داده و انگار این بار دوباره به موقع آمده‌اند درست مثل همیشه.

این‌ها همانند که منفعل نبودند، نترسیدند از مقابل دشمن فرار نکردند، میدان را خالی نکردند و با عقلانیت و محاسبه‌ای درست امنیت را عین عدالت کردند.

چه خوب آمدید!چه به موقع!درست میان غوغای زندگی

همیشه وقتی دستمان خالیست، می‌آیید و به دادمان می‌رسید.

ما که قدمان به دنیایتان نمی‌رسد، شما بیایید!

و شکسته باد قلمِ تاریخ، اگر این صحنه‌های پرشکوه را فراموش کند بنگارد.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: