شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده جامه سیه کرد و ناگهان گم شد
ستاره خون شد و از چشم آسمان افتاد
فلک ز جلوه فرو ماند و کهکشان گم شد
به باغ سبز فلک، مهر و ماه پژمردند
زمین به سر زد و لبخند آسمان گم شد
دوباره شب شد و در ازدحام تاریکی
صدای روشن خورشید مهربان گم شد
پس از تو، پرسش رفتن بدون پاسخ ماند
به ذهن جاده، تکاپوی کاروان گم شد
بهار، صید خزان گشت و باغ گل پژمرد
شبی که خنده شیرین باغبان گم شد
ترانه ار لب معصوم «یاکریم» افتاد
نسیم معجزه گل، ز بوستان گم شد
شکست قلب صبور فرشتگان از غم
شبی که قبله توحید عاشقان گم شد
رسید حضرت روحالامین و بر سر زد
کشید صیحه ز دل، گفت: بوی جان گم شد
نشست بغض خدا در گلوی ابراهیم
شبی که کعبه جان ، قبله جهان گم شد
غرور کعبه از این داغ ناگهان پاشید
نماز و قبله و سجاده و اذان گم شد
«ستارهای بدرخشید و...»، تسلیت ای عشق!
ز چشم زخم شب فتنه، ناگهان گم شد
به عزم وصف تو دل تا که از میان برخاست
قلم به واژه فرو رفت و ناگهان گم شد
به هفت شهر جمال تو ای دلیل عشق!
شبیه حضرت عطار، میتوان گم شد
به زیر تیغ غمت، در گلوی مجنونم
ز شوق وصل تو، فریاد «الامان» گم شد
از آن دمی که دلم خوشنشین داغت شد
به مرگ خنده زد و از غم جهان گم شد
رضا اسماعیلی
************
سفیر صبح
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
تا که از مشرق دمیدی، سرخرو چون آفتاب
روشنایی از کران تا بیکران آوردهای
تا چو نیلوفر زدی در برکه خون، دست و پا
پای از رفعت به اوج کهکشان آوردهای
آب دادی تا گُلِ توحید را از جوی خون
در کویرستان بهاری بیخزان آوردهای
نام تو شد شهره در آفاق چون آیات نور
تا به روی نیزه قرآن بر زبان آوردهای
از منا برتافتی رو، آمدی در کربلا
فدیه با خود کاروان در کاروان آوردهای
برد ابراهیم اگر از بهر قربان یک ذبیح
تو به مذبح، کودک و پیر و جوان آوردهای
در زمان قحط سال عشق و ایثار و خلوص
تو حدیث عاشقی را در میان آوردهای
خون پاکت شعله زد بر خرمن بیداد و کفر
بهر اهریمن شهابی بیامان آوردهای
تربت پاک تو بادا غرقه عطر درود
چون گل آزادگی را ارمغان آوردهای
محمود شاهرخی
*********
ایوان خدا
این روضه که رشک روضه رضوان است
رضوان به در درگه او دربان است
سایند بر این زمین ملائک رخسار
چون عرش خدای فرش این ایوان است
ایوان حریم تو خرد دید و بگفت
گوی فلک اندر خم این چوگان است
سرّ ملکوت است در این مخزن یا
اندر دل خاک گنج حق پنهان است
چون نقطه خال توست در مرکز خاک
این چرخ بر این گرد زمین گردان است
در طور تجلی تو ای جلوه حق
ربِّ ارنی گو پسر عمران است
چون بضعه خاتمالنبیین اینجاست
جبریل سراسیمه در این سامان است
توحید چون مشروط به ایمان بر اوست
این قطعه خاک مدفن عرفان است
وابسته به اوست نفی و اثبات وجود
مادون وجوب و برتر از امکان است
آنکس که به نقش پرده جان میبخشد
در پیکر هستی نفس الرحمان است
بر منبر شرع ساطعالانوار است
بر کرسی علم قاطعالبرهان است
چون جسم تو خاک را کند خلد برین
در قدرت جان تو خرد حیران است
هر چند إذا زلزلت الأرض شود
خرگاه تو را خدای پشتیبان است
ای شاه! وحید ار سگ کهف تو شود
نازد به جهان که از جوانمردان است
حسین وحید خراسانی
******************
ماه طلعت
گلشن توحید را فصل شهادت میرسد
لاله آزاد مردی را طراوت میرسد
ای عموی مهربانم بوی بابا میدهی
از تماشای تو كامم را حلاوت میرسد
غم مخور گر سائل روی تو شد شمشیرها
كودك ایثار با دست سخاوت میرسد
سنگر امید را خالی ز جانبازی مبین
این زمان رزمندهای از نسل غربت میرسد
ای طبیبی كه كنون خود مبتلای نیزهای
غم مخور مرهم برای زخم هایت میرسد
ظلمت از هر سو احاطه كرده نورت را بگو
صبر كن ای تیرگی آن ماه طلعت میرسد
هردَم از زخم زبانی میشود پاره دلت
یا كه از سر نیزه بر جسمت جراحت میرسد
لالههای سر زده از خون تو پامال شد
بر گل رخسار تو دست شرارت میرسد
بعد دستانی كه شد در علقمه از تن جدا
دست تیر و نیزه بر جسمت چه راحت میرسد
میدهم از دست تاب و سخت بیتابی كنم
چون به تاب گیسویت دست شقاوت میرسد
ناله وا غربت اهل حرم را گوش كن
ارث سیلی بعد تو دیگر به عترت میرسد
طفلم اما غیرت محضم مرا با خود ببر
تا نبینم بر حرم دست اسارت میرسد
سید محمد میرهاشمی