کد خبر: ۵۳۳۸
تاریخ انتشار: ۲۰ مهر ۱۳۹۹ - ۲۱:۵۹
پپ
روایت‌هایی از دیگر کشورها
صفحه نخست » ینگه دنیا



گردآوری و تنظیم: مریم سیادت

شهر ارواح در ژاپن

نمی‌دونم تا حالا انیمیشن «شهر اشباح» ژاپنی رو دیدین یا نه. من امروز اونجا بودم!
شهر اشباح، تاریک و رعب‌آور نیست، بلکه آفتابی، سرسبز و بسیار ساکته! انیمه‌های ژاپنی عین خود شهرها و واقعیت‌هاشون نقاشی شده‌اند.

امروز برای کاری باید دیدن دکتر «یاماناکا» می‌رفتم. ایشون قبلا توی بیمارستان «شوگاکویین»، در همسایگی ما کار می‌کرد اما بعد از رفتن ما، بیمارستان هم تعطیل شد و اومدن جایی بین «کیوتو» و «اوساکا».
‌با بدبختی آدرس رو پیدا کردم و اومدم. به محض پیاده شدن از قطار، حال و هوای عجیب این شهر فکرم رو مشغول کرد. با عجله، از روی مپ گوشی، خیابون‌ها رو پشت سر میذاشتم. یه شهر بینهایت زیبا، و بینهایت ساکت!
‌هیچ صدایی نبود، هیچ آدمی، هیچ چی! خونه‌های زیبای عروسکی، انگار زیر آفتاب بی‌جون نیمروزی لم داده بودن و به صدای پرنده‌ها گوش می‌کردند. حتی قبرستان شهرهم انگار لبخندزنان از سکوت و آفتاب لذت می‌برد!
‌توی سکوت و حیرت، نگاه می‌کردم و می‌دویدم که صدایی پشت سرم شنیدم که؛ «اُهایو، اُهایو» یعنی صبح بخیر!
برگشتم دیدم پیرزن ریزنقشی دوتا شکلات رو توی هواتکون میده و دنبال من می‌دوئه. بیچاره نفس‌نفس می‌زد. رفتم پیشش، شکلات‌ها رو چپوند توی مشتم و محکم دستم رو گرفت و بعد از کلی احوالپرسی گفت: بیاتو مغازه من!

البته من انقدر عجله داشتم نفهمیدم مغازه چیه، فکر کنم گل‌فروشی بود.
گفتم: عجله دارم!
گفت: خب برو ولی از همین مسیر برمی‌گردی دیگه؟!
گفتم: اره!
گفت: پس من منتظرم بیای مغازه من، باهم چای بخوریم و کمی حرف بزنیم!
گفتم: باشه! دوباره پرسید: حتما میای دیگه؟
! گفتم: اره حتما!
خدا منو ببخشه، اون‌وقت فک کردم واقعا از همون راه برمی‌گردم. بهش گفتم می‌خوای عکس بگیریم؟ کلی ذوق کرد و گفت فقط ببخشید من مرتب نیستم!

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: