فرزانه زارع زادگان
آفتاب از لای نورگیر سمت چپ آشپزخانه نازکنان، روی صفحات شفاف زیتونی خزیدهاست. باریکه نور شفقت و ملاطفتش را روی سرامیکها پاشیدهاست. چه کسی فکرش را میکرد، همچین تصویر زنده و چشمنوازی را نگارگری کنیم!؟ حتی آقای استادکار، با آن دستان هنرمند و ذهن خلاقش فکرش را نمیکرد که صورتگرِ چنین نگارهای باشد.
وقتی میخواهم مُتفق شدن همسران را برای شمای خواننده توصیف کنم، شَعف از چشمانِ قهوهایام فوران میکند. آنقدر متحدشدن من و همسرم برایم شیرین است که یک جور ذوقمرگی مضاعفی تمام وجودم را فرا میگیرد.
میدانید چرا؟ چون قرار است، منِ نویسندهِ متبحر، هر روز در آشپزخانهای که به تازگی طراحی کردهایم؛ به امورات منزل عشقمان رسیدگی کنم. ترسیم خوشنقشی که کار مشترک من و همسرجان است؛ یک گوشهاش تعبیه شده برای کتابهای خانم خانه.
صبح یک روز کرونایی ماسکهایمان را بر سیستم تنفسیمان سوار کردیم و جورابهایمان را تا جایی که مقدور میشد، بالا کشیدیم. با هم راهی شدیم تا قرارداد ساخت کابینتهای جدید را با آقای استادکار ببندیم.
منِ نویسنده تنوعطلب، از هر ایده و پیشنهاد نویی به شدت هرچه تمامتر استقبال میکنم. با هر تنوع و تغییر نویی در زندگیم بیشتر از پیش نوشتنم میآید و مرگ قلم روزیست که غرق شوم در تکرار مکررات.
برای انتخاب رنگ چوب، طبق روالی که در خانه فکوفامیل، دوست و آشنا دیدهبودیم، به طور سیستموار فقط شلف رنگهای خانواده کرم و قهوهای را نظارهگر بودیم. اینجانب همیشه آنلاین در اینستاگرام تا حد فلج شدن دست راستم، عکس کابینت در تبلت ذخیره کرده بودم. که همگی از همان ترکیب خبر میدادند. ترکیب تکراری سفید، کرم، صدفی، استخوانی، نسکافهای و هر رنگی که میتوانست از دل رنگ قهوهای زاییده شود.
همسرجان اینجانب که همیشه از مد دنیا بیخبر و فارغ است، از من پرسید:
- حتما باید از خانواده سفید و قهوهای انتخاب کنیم؟ رنگ مورد علاقهات که سبزه!
- خب پس مثل چه رنگی؟
- اگه به سلیقه من باشه، دوست دارم سبز انتخاب کنم و باز نظر شما مهمه، من که با آشپزخانه فقط در حد غذا خوردن کار دارم.
- آخه کابینت سبز ندیدم. حالا منظورت با کدوم سبزه؟
- من که فقط یک سبز بلدم، همون سبز دیگه، کم رنگ و پررنگش رو خودت انتخاب کن.
همیشه برایم این سؤال مطرح بوده، چرا دنیای رنگی جنس مذکر اینقدر تنگ و تاریک است و نهایت گنجینه رنگهایشان به پنج یا شش نوع ختم میشود؟ بیچاره مردها که از دنیای رنگها بینصیب هستند.
میترسم از دید بقیه سبزش تو کار کابینت خوب نشه.
همسرجان در چشمانم که پشت عینک حبس میکشند، نگاهی انداخت.
-ما میتونیم مثل همیشه ساختارشکنی کنیم. مهم من و تو هستیم که خوشمان بیاید.
هر بار که برخلاف جهت آب شنا میکنیم و قالبهای ذهنی را درهم میشکنیم، اعتماد به نفسمان دوچندان میشود. هر بار که خودمان را از دنیای مد، فشن، فلان کار و بهمان کار جدا میکنیم، هدیهاش چیزی جز سبکبالی نیست. گویا دنیای دوستداشتنی و منحصربهفردی برای هر دویمان میسازیم که هیچکس مانندش ندارم و امتیازش تمام و کمال مختص ماست.
بالأخره رنگ سبز زیتونی را انتخاب کردیم. روزهایی که برای تصمیماتمان یک رای میشویم، به وجد میآیم.
باز به قدرت مُتفق شدن زوجین دوچندان ایمان آوردم. هرچه پیرتر میشوم و بهاصطلاح پختهتر به اعجازِ یکدل شدن زن و مرد بیشتر پی میبرم. در این سالهای زندگی هر جا رشد و شکوفایی بودهاست، از همین همدل شدن نشات گرفتهاست، حتی برای نوشتههایم. نوشتن رخوت و رکود را از بند بندِ استخوانم میزداید. میان کابینتهای زیتونی با ترکیب استخوانی مینشینم و مینویسم.