کد خبر: ۵۲۹۳
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۳۹۹ - ۱۷:۵۸
پپ
گفت‌و‌گو با دکتر طوبي کرماني دانشيار دانشکده الهيات دانشگاه تهران
صفحه نخست » گفتگو



فائقه بزاز

عکاس: وحيد بهادري

در روزﻫﺎی زﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺳﺎل ۱۹ ﺑﺎﻧﻮی ﻓﺎﺿﻠﻪ و ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﻪ اﺳﺘﺎد »ﻃﻮﺑﯽ ﮐﺮﻣﺎﻧﯽ« ﻣﻬﻤﺎن ﻣﺠﻠﻪ ﻣﺎ ﺑﻮدﻧﺪ و زﻧﺪﮔﯽ ﭘﺮﺗﻼش و ﭘﺮﺛﻤﺮﺷﺎن را ﺑﺮاﯾﻤﺎن رواﯾﺖ ﮐﺮدﻧﺪ. ﺣﺎﻻ در ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺗﺄﺳﻒ و ﺗﺄﺛﺮ ﺧﺒﺮدار ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ اﯾﻦ ﺑﺎﻧﻮی اﻫﻞ ﻋﻠﻢ و ﻋﻤﻞ در ﺳﺤﺮﮔﺎه ۲۲ ﺷﻬﺮﯾﻮر دﻋﻮت ﺣﻖ را ﻟﺒﯿﮏ ﮔﻔﺘﻪ و روﺣﺸﺎن در ﺟﻮار رﺣﻤﺖ اﻟﻬﯽ آرام ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ از ﺷﻤﺎ دﻋﻮت ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻫﻤﺮاه ﺷﻮﯾﺪ ﺗﺎ ﯾﮏ ﺑﺎر دﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﺑﺎزﺧﻮاﻧﯽ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎل ﭘﯿﺶ اﯾﻦ ﻋﺰﯾﺰ ﺳﻔﺮ ﮐﺮده از ﺳﺨﻨﺎن اﯾﺸﺎن ﺑﻬﺮه ﻣﻨﺪ ﺷﻮﯾﻢ.

طوبي کرماني يکي از اولينهاست، اولين زن دکتراي فلسفه در ايران، فارغالتحصيل فوق دکتراي فلسفه تطبيقي و کلام از دانشگاه کاليفرنيا و اولين زن به عنوان رايزن فرهنگي ايران در کشور يونان.

وي متولد 1326 است و مطالعات تطبيقي فلسفه شرق و غرب با محوريت "نظرات هنري برکسون و ملاصدرا" را در کارنامه خود دارد که با اقبال ويژه شرقشناسان يونان مواجه شده است.

با اين همه امتياز، آنقدر عاشق آموزش و آموزگاري است که عليرغم پيشنهادات مناصب عاليه اجرايي، دانشياري دانشکده الهيات دانشگاه تهران را به همه آنها ترجيح داده است.

اين علاقه و پايبندي تا آنجاست که عليرغم وجود ضايعه شکستگي پا در دفتر خود در دانشکده حضور پيدا کرد تا پاسخگوي مشکلات احتمالي دانشجويان و نيز سؤالات ما باشد.

· آرامش شما چه در تماسهاي تلفني، چه حالا که در خدمتتان هستم، خيلي جلب توجه ميکند. اين آرامش ارثي است يا اکتسابي؟

خيلي امور ذاتي و فطري است و بايد به حالت بالفعل درآيند اما خيلي موارد را هم ميتوان کسب کرد. آرامش من هم همين طور. بخشي از آن به تربيت من برميگردد و بخش ديگر به نوع نگاه من.

فکر ميکنم هر طور دنيا را ببيني، همان رنگ است. اين را با تمام وجود ميگويم.

· دوست داريد دنيا را آرام ببينيد؟

دوست دارم دنيا را قشنگ ببينم و اين قشنگيها در آرامش ديده ميشوند.

· وقتي همه چيز آنقدر شتاب گرفته، اذيت نميشويد؟

فقط يک چيز من را اذيت ميکند و آن بي نظمي است. اگر اين شتاب همراه نظم باشد، شتاب را هم زيبا ميبينم و اگر نظم نباشد به شدت ميرنجم.

· از خودتان بگوييد و اين که چه شد به اين مدارج علمي رسيديد؟

مثل همه بچههاي آن زمان از 6 سالگي دبستان را شروع کردم ولي به خاطر اقتضائات مذهبي- فرهنگي خانواده و شرايط آن روزگار، اولين دختري بودم که قرار بود وارد مقاطع تحصيلي بعد از دبستان شوم و اين خيلي سنگين بود. بخشي از اين بار را خودم و بخش ديگرش را هم پدر و مادرم تحمل کردند. اين دو بزرگوار عليرغم اين که بسيار متعهد و متدين بودند، به خاطر اعتمادي که به من داشتند در مقابل منع اقوام نزديک مقاومت کردند و من اين مقاطع را با توفيق و کسب رتبه ممتاز در دبيرستان ايران به پايان رساندم.

بلافاصله براي دانشگاه خودم را آماده کردم که البته تقابل اقوام نزديک هم شديدتر شد. چون فضاي آن زمان دانشگاهها بسيار نابسامان بود و شخصيت مذهبي-فرهنگي خانواده برنميتابيد که اين موضوع را بپذيرند. با اين وجود پدر با درايت خاصي که داشتند هم براي گرفتن کارت کنکور من اقدام کردند و هم مصلحت ديدند يکي از خواستگارانم را که خودم هم علي رغم بعضي تفاوتها، نظر مساعد داشتم، بپذيرند.

تنها شرط من براي ازدواج، ادامه تحصيل بود و ايشان هم پذيرفتند ولي ته دلم با خودم فکر ميکردم که شرطم هيچوقت محقق نخواهد شد. ولي وقتي وارد زندگي زناشويي شدم، به خاطر تفاوتهاي مذهبي و فرهنگي که داشتيم، ايشان هم ترجيح دادند مدتي من را بيازمايند. در واقع دوران اوليه زندگي ما به نوعي يک آزمايش متقابل بود. دورهاي که بهتر بتوانيم نسبت به شخصيت و واکنشهاي همديگر، آشنا شويم. به همين خاطر از کلاسهاي زبان شروع کرديم و ايشان سال اول زندگي اجازه دادند در اين کلاسها شرکت کنم. در واقع ايشان ميخواستند ببينند شخصيت و رفتار من تغيير ميکند يا نه.

بعد هم با تولد دو فرزندم تمام همتم را در وظايف مادري خلاصه کردم. وجود اين بچهها آنقدر برايم مهم و شيرين بود که خيلي از اوقاتم به نوشتن لحظه لحظههاي زندگي آنها ميگذشت و اين که مثلا در اين لحظه، چه حرکتي کرد يا چه به زبان آورد که هنوز هم اين دفترچهها را دارم.

به تدريج که بچهها بزرگتر شدند، انگيزههاي من هم براي تحصيل قويتر شد تا اين که به مقطعي رسيدم که هر دو فرزندم مدرسه ميرفتند و من هم فرصت بيشتري براي تحصيل داشتم. در آزمون ورودي دو رشته پزشکي والهيات شرکتکرده، در هر دو رشته پذيرفته شدم و عليرغم علاقه بسيار زيادي که به پزشکي داشتم، مصلحت ديدم الهيات را انتخاب کنم که از اين انتخاب هم بسيار خوشحالم. بعد هم بلافاصله در مقاطع ارشد و دکترا ادامه تحصيل دادم و زماني که به عنوان دانشيار دانشگاه تهران مشغول به کار بودم به عنوان اولين زن براي استفاده از بورسيه مطالعاتي فوقدکترا براي سفر به آمريکا انتخاب و معرفي شدم.

با همسرم به آمريکا رفتيم چون بچهها به خاطر تحصيلاتشان در ايران بودند، بعد از 6 ماه، همسرم برگشتند پيش بچهها و من تنها براي ادامه تحصيل آنجا ماندم. بعد از 4 سال به ايران برگشتم و با علاقهاي که به آموزش در دانشگاه دارم، با وجود پيشنهاداتي که براي مناصب ديگر شده در اين حوزه مشغولم.

· جالب است که خانواده را همراه خودتان نبرديد خيليها از اين فرصتها براي ادامه تحصيل فرزندانشان استفادهميکنند.

بچههاي ايران باهوش هستند و اگر کسي اهل مطالعه و درس باشد در همين محيط هم ميتواند موفق شود ضمن اين که به هر حال هر کسي با توجه به شرايطي که دارد همه پارامترها را کنار هم قرار ميدهد تا به اين نتيجه برسد که اهم و مهم چيست. اين بود که همسرم برگشتند پيش بچهها و من هم بعد از اتمام تحصيل برگشتم.

در واقع قضيه اصلي در اين رابطه اين است که دقيقا آدم از زندگي چه ميخواهد. آن وقت بهتر تصميم ميگيرد که آيا اين نتيجه را اين جا به او ميدهند يا خارج. اگر چه در غرب هم هستند خانوادههاي مسلمان و حتي غيرمسلماني که بسيار متعهدند و زندگي کنار آنها رضايت بخش است. در واقع هر کس بايد براي خودش معادلهاي طرح کند و براساس نتيجه آن تصميم بگيرد.

پسرهاي من در اين جا شرايط خوبي داشتند. در دانشگاه تهران درس ميخواندند و نگراني تحصيل آنها را نداشتم و مطمئن بودم هم از نظر عاطفي و در کنار پدر بودن آنها را راضي ميکند و هم ميتوانند از اساتيد برجسته دانشگاه استفاده کنند. ضمن اين که بچههاي بسيار مستقلي هم هستند.

· بچهها از نظر تحصيلي راه مادر را ادامه دادند؟

نه. يکي از آنها مهندس عمران است و دومي دندانپزشک. البته خيلي خوب است اين نگاه را به بچهها بدهيم که اگر آنها رشتههاي غيرالهياتي ميخوانند، ميتوانند و بايد زمينههاي الهياتي خودشان را تقويت کنند.

· يعني امتداد هر رشتهاي ميرسد به الهيات و متافيزيک؟

وقتي بحث اسلاميشدن دانشگاهها مطرح شد من مشاور وزير علوم بودم و نشستي با آيتالله جوادي آملي داشتم. ايشان جمله قشنگي فرمودند: «اين خود علم فيزيک و شيمي است که ميتوانيم بگوييم اسلامي است يا غيراسلامي» در واقع کل علم، کشف روابط بين مواد و موجودات هستي است و به دست هر کسي ممکن است اتفاق بيافتد. اما چنانچه در روابط و فرمولهاي فيزيک و شيمي و زيست شناسي يک چتر خدامحوري و عبوديت بيافکنيم، آن وقت همه اين علوم، اسلامي ميشود. اگر نگاه به مسائل، خدامحور باشد همه چيز يعني تسليم و اسلام.

· با توجه به موفقيتهاي تحصيلي و خانوادگي که داشتيد، فکر ميکنيد تدبير زن چقدر در زندگي مهم است؟ به خصوص در زندگيهاي امروزه که زن و مرد عموما شاغل هستند.

هم فطرت زن، هم آموزههاي اسلامي ميگويند و هم دنيا به اين موضوع رسيده که مديريت فرهنگي، تربيتي، آموزشي با زن است. بنابراين بهتر است بگوييم تنها و تنها تدبير زن است که ميتواند زندگي را در يک چرخه نظاممند همراه با عاطفه و خدامحوري پايهگذاري کرده و بقا دهد. در واقع هم علت موجده است و هم علت مُبقيه؛ و مرد در کنار اين زن، به او ياري ميدهد و قوام مرد دقيقا همين است که زمينههاي لازم را براي قويکردن اين تدبير فراهم ميکند. مثلا ميشود گفت خانوادههايي که پدر را از دستداده و مادر به عنوان مدير و مدبر حضور داشته، شيرازه مناسبتري نسبت به خانوادههاي بدون مادر دارند.

در واقع محوريت ايجاد تلطيف رواني در خانواده بر عهده مادر است. ضمن اين که علم هم ثابت کرده مادر از وقتي فرزندش را در بطن دارد او را هر گونه که بخواهد نقش ميدهد. نقشبندي روح و روان و شاکله فرزند با مادر است.

سالها پيش در مجله کودک و زندگي، آخرين يافتههاي علمي حاکي از اين بود که اگر ميخواهيد فرزندتان شبيه کسي شود تصوير شخص را جايي بگذاريد تا به محض بيدار شدن از خواب چشم شما به تصوير اين شخص بيافتد. در اين صورت، هم از نظر چهره و هم از نظر خلق و خو فرزندتان شبيه او خواهدشد.

همان جا ياد روايات اسلامي خودمان افتادم که به مادر ميگويند حتي قبل از ازدواج به اين فکر کن چه بچهاي ميخواهي. ضمن بارداري هم مسائل تغذيهاي را رعايت کن. پس وقتي از طريق چشم ميتوان به اين نتيجه رسيد، از طريق اصول تغذيهاي و روشهاي صحيح مؤکد دين هم به نحو احسن ميشود فرزند را در بطن خودمان تربيت کنيم.

· وقتي اين مطلب را خوانديد عکس چه کسي را جلوي چشم گذاشتيد تا فرزندتان شبيه او شود؟

راستش من بيشتر اهل عمل هستم! تا عکس گذاشتن و ديدن. بيشتر با شوهرم راجع به ويژگيهايي که دوست داشتيم بچههايمان داشته باشند صحبت و عمل ميکرديم.

· از همسرتان بگوييد. چه قدر روحيه و تدبير مرد در زندگي مؤثر است؟

بسيار زياد. شب وقتي همسرم خسته از سر کار برميگشتند، بچهها ديگر مال ايشان بودند. بچهها رو گردن بابا بودند و خوششان ميآمد سرشان به آويزهاي لوستر بخورد. موقع خواب هم حتما بايد روي بازوهاي باز پدر ميخوابيدند و بابا از خاطرات بچگي و نوجواني براي آنها ميگفت.

نکته بسيار مهم ديگري_در کنار موارد ديگر_ که باعث تشکر ويژه من از همسرم ميشود، تدبيري بود که ايشان در امور مالي داشتند. آن موقع من هيچ درآمدي نداشتم و وابسته به ايشان بودم با اين وجود هيچوقت به ايشان مستقيم نميگفتم پول ميخواهم. چون هميشه يک بسته پول 5 هزار توماني ـ که آن روزگار خيلي پول بود_ ميگذاشتند روي يخچال و ميگفتند هر موقع هر چيزي خواستيد بخريد از اينجا پول برداريد. به همين خاطر هيچوقت ما پول داخل کيف شخصي و جيب نميگذاشتيم. اين يک حالت بزرگوارانه بود و هرگز احساس نياز به پول و حرص و اصطلاح پول من و پول تو، برايمان مفهومي نداشته و ندارد.

· از وضعيت حجابتان بگوييد. وقتي با چادر در يونان زندگي و فعاليت ميکرديد، نگاه جامعه نسبت به شما چطور بود؟

مردم يونان احترام خاصي به چادر من ميگذاشتند.

· فکر نميکنيد اين حرفها تا حدودي شعاري است؟

بگذاريد برايتان چند مثال بزنم؛ يکي از خانمهاي فعال يوناني به نام "پروفسور لينا مستاکيدو" که کارشناس ارشد وزارت فرهنگ يونان و نويسنده چندين کتاب فاخر است، وقتي در يونان فعاليت داشتم، از من تقاضاي مصاحبه کرد. اين مصاحبه 4-5 صفحهاي در مجله "نمسيس" (نمي از باران) که از مجلات معتبر، معروف و فرهنگي يونان است به چاپ رسيد. اولين سؤال اين خانم اين بود که اين چادر نوعي اجبار نيست؟ چون براي من اين موضوع تداعي ميشود.

من متقابلا از او سؤال کردم؛ شما هرگز از اصحاب و زنان مقدس کليساي خودتان اين سؤال را ميپرسيد که آيا شما اين پوشش را به اجبار به سر کردهايد؟

گفت: نه، اصلا. چون آنها انسانهاي مقدسي هستند و خودشان اين لباس تقدس را انتخاب کردهاند.

گفتم: پس خودتان به سؤال خودتان جواب داديد. در جامعه اسلامي زنان مسلمان همه از تقدس برخوردارند و بنابراين اگر با مردان دست نميدهيم يا پوشش خود را رعايت ميکنيم به خاطر همين اعتقاد است. اين خانم از پاسخ من خيلي خوشش آمد و کاملا مجاب شد.

اتفاق ديگر مربوط به کارگاهي شامل رويدادهاي فرهنگي، علمي و هنري ايراني است که در يونان برگزار کردهبوديم.

آنجا فردي به من مراجعهکرد و با اشتياق فراوان براي همکاري مشترک با ايران در زمينههاي مختلف اعلام آمادگي کرد و به رسم ادب کارت دعوت يکي از اجراهاي فاخر "مگارو موسيقي" را هم به من داد. "مگارو موسيقي" تالاري بسيار عجيب و باشکوه و در راستاي همان "آکروپليس" يونان است که بزرگترين هنرمندان يوناني و غيريوناني در آنجا برنامه اجرا ميکنند و از مراکز بسيار معروف و هنري دنياست. من همراه يکي از کارشناسان سفارت به اين برنامه فوقالعاده گرانسنگ رفتيم که موسيقيهاي سنتي و فولکور خودشان را اجرا ميکردند. بعد از اتمام برنامه من که ملبس به پوشش چادر بودم رفتم تا از عوامل برنامه تشکر کنم. خواننده اپرا که اتفاقا بسيار شديد هم گريم شدهبود، گفت: برويد و قدر فرهنگ خودتان را بدانيد. و آمد با من دست بدهد، من دستها را روي سينه گذاشته و تعظيم کردم. بلافاصله گفت: اين حرکت هم ناشي از همان فرهنگ قشنگ شماست.

حکايت ديگر مربوط به پروفسور "اونگلس موچوپوس" است. اين آقا پيرمردي است افلاطونشناس در غرب، رئيس سابق دانشگاه يونان و عضو سابق آکادمي يونان و به تقاضاي بنده رياست انجمن دوستي ايران و يونان را هم پذيرفت. در مراسم و برنامههاي مشترک، ايشان هم حضور داشتند. من يک سري دستنوشتههايي، با موضوع "فلسفه حکمت متعاليه" داشتم و به ايشان دادم و راهنمايي خواستم.

ايشان بعدها گفتند من ده بار مقاله شما را خواندم و ويرايشکردم و مايلم آن را در مجموعه "فلسفهشناسي هلنيک يونان" که بسيار محدوديت چاپ دارد، چاپ کنم.

ايشان به همکارم و سفير ايران در يونان گفتهبود: «ميدانم دستان زن ايراني مسلمان را نميشود لمسکرد ولي من دست کرماني را از روي چادر ميبوسم.»

ميخواهم بگويم آنها هم اين تقديس را برايمان قائلند. ولي بايد قبول کنيم وقتي آدم وارد در چرخه جديدي ميشود و اعضاي بدن به موضوعي عادت ميکند، قداستها کمرنگ ميشوند.

جالب است در يونان حتي در برخي روستاها هنوز زنان محجبه هستند و خود جامعه يونان هم به شدت نگران بوده و معتقد است از سال 2004 به بعد که بازيهاي المپيک در آنجا برگزار شد و فرهنگ غربي با همه شکل و شمايلش در اين عرصه بروز کرد، ما قافله را باختهايم و به شدت از وضعيت نسل جوان خود نگرانند.

· در دانشکده شما چادر اجباري است؟

بله، از ضوابط داخلي دانشکده است.

· چرا؟ اين باعث نميشود بعضي چادر را به اجبار و به شکلي زننده به سر کنند و شأن چادر از بين برود؟

نميخواهم خوبي يا بدي اين اجبار را بررسي کنم. تنها علتهاي اين ضابطه را ميگويم؛ يکي اين که اين ضابطه کساني را به اين دانشکده وارد ميکند که انگيزههاي خاصي دارند.

يک مثال بزنم؛ وقتي قرار است کسي سراغ رشته خلباني، مهمانداري يا هنر برود مجبور است يک سري ضوابط داخلي اين شغلها و رشتهها را داشته باشد که در ضوابط عام و کلي ورود به دانشگاههاي ديگر نيست. چون مسئولان اين رشتهها مثلا ميخواهند بفهمند که دانشجو چقدر ذائقه هنر دارد. يعني وقتي قرار است براي اين دانشجو سرمايههاي مختلف هزينه شود آيا او کاملا اين استعداد و زمينه را براي شکوفايي دارد يا خير!

بر همين اساس اعتقاد من بر اين است که در دانشکده الهيات هم بايد يک مصاحبه اختصاصي با دانشجو داشتهباشيم و پوششي ويژه را براي او در نظر بگيريم.

من براي بچههاي ترم اول و شروع کلاس يک جمله از شهيد عزيز علمالهدي به عنوان هديه اول ترم دارم که بسيار زيباست. به بچهها ميگويم؛ «ما عاقلانه انتخاب ميکنيم و عاشقانه به اين انتخاب عمل ميکنيم.»

گذشته از انتخاب رشته اگر اين جمله در همه زندگي و همه انتخابهايمان الگو باشد، عجيب تأثيرگذار خواهدبود.

پس اين مؤلفه به ظاهر اجباري انگيزه بچهها را نشان خواهدداد. اگر روحيه کسي با اين قواعد سازگار نباشد، خود به خود قيد اين رشته و دانشگاه را ميزند و اين جا را انتخاب نميکند. ضمن اين که بالأخره در جامعه ـ غير از دانشکده الهيات ـ محيطهايي مثل مسجد يا امامزادهها و بارگاه ثامنالحجج عليهالسلام مکانهايي هستند که قداستهاي خاصي دارند و هر کس بدون اين که برايش جاي سؤال باشد مطهر، پا به آنجا ميگذارد. در رشته الهيات هم هدف تطهير فکري بيشتر بچههاست.

پس بهتر است اسمش را نگذاريم «اجبار»،

بگذاريم «انتخاب عاقلانه».

· حالا اين اقدام در محيطهاي ديگر غير از دانشکده الهيات يا مسجد، چه معني ميدهد؟ به نظر شما درست است؟

من در جاهاي ديگر اين اقدام را تأييد نميکنم ولي خوب است به موضوعي هم اشاره کنم. وقتي چادر به عنوان پوشش برتر انتخاب ميشود، بايد تدبيراتي براي آن انديشيده شود، مثلا اگر کسي مبتلا به سيگار است نميتوان دفعتا او را از اين کار بازداشت بلکه به تدريج خريد سيگار را برايش دشوار ميکنيد، بين او و دوستان سيگارياش فاصله مياندازيد يا محدوديتهاي مکاني براي سيگار کشيدنش ايجاد ميکنيد چون اعتقاد داريد سيگار نکشيدن بهتر است. گمان ميکنم هدف مسئولين هم همين است. ولي اين که آيا اين بهترين تدبير است يا نه بايد کار کارشناسي قويتري شود. ضمن اين که وقتي چشم آدم به يک چيزهايي عادت کرد ديگر بعضي پوششهاي نامناسب هم عادي ميشود. حالا اگر چشم به پوشش کامل عادت کرد آن وقت به طور فطري و روحي نسبت به پوشش زننده، دافعه پيدا ميکند.

· نقش خانواده در اين رابطه را چطور ميبينيد؟

خانواده، سلولهاي اوليه جامعه را تشکيل ميدهد. بنابراين به واقع بايد روي مادرها و خانوادهها متمرکز شد. گاهي بعضي خانوادهها گمان ميکنند حالا که جامعه اسلامي است پس وقتي بچه را به مدرسه يا دانشگاه اين جامعه اسلامي ميفرستم، بايد خيالم کاملا راحت باشد و مسئوليت ديگر از من ساقط است. در حالي که خانواده نبايد هرگز سيطره عاطفي، معنوي و فرهنگي را از روي فرزند بردارد بلکه هميشه به عنوان يک پشتيبان قوي او را حمايت کند. گاهي يک نگاه عاطفي مادر، روح فرزند را منقلب ميکند.

· دوباره برگرديم به خودتان. شما اولين رايزن فرهنگي زن ايراني در خارج از کشور بوديد. وظيفه رايزني فرهنگي چيست؟

رايزني يعني مشاوره. وزارت امور خارجه با کمک سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي، بخشي را به نام "رايزنيفرهنگي" در اختيار دارد که مسئوليت آن با افرادي با وجهه و سبقه فرهنگي و معنوي است.

تعامل سياسي يک رابطه بسيار خشک و کاملا فرمولي است و موضوعي به عنوان رابطه فرهنگي- معنوي و تربيتي در آن نميگنجد. از اين رو اين بخش براي معرفي فرهنگ جامعه اسلامي، تمدن، فرهنگ و شاخصههاي هنري و بالأخره شناساندن مؤلفههاي انقلاب اسلامي ايران در مجموعه "رايزني فرهنگي" شکل گرفته که متقابلا کشورهاي مقابل هم اين شرايط را البته در صورت حائز بودن تمدن و فرهنگ غني- دارا خواهند بود. مثلا آمريکا اين شرايط را ندارد چون نوظهور و فاقد تمدن است. در واقع دولتها عوض ميشوند و اين ملتها هستند که کار انتقال فرهنگ يعني بدنه مردم را انتقال ميدهند تا تعاملات سياسي هم تلطيف شوند.

· نظرتان راجع به ماهواره ؟

به جرأت ميگويم "سم" است. منبع براي مطالعه و منابع براي آشنايي با زبان و علمآموزي فراوان است. آنها آنقدر به علم ارتباطات واقفند و با ظرافت خواستههاي خود را القا ميکنند که حتي بعضي از متدينترين خانوادهها هم متوجه اين مسخ فرهنگي نميشوند. از ته دل ميگويم اگر آدم سم بريزد داخل غذاي بچهاش و او را مسموم و جسمش را تلف کند از اين که به واسطه ماهواره و اينترنت روحش تلف شود، بهتر است.

· زمان انقلاب در چه شرايطي بوديد؟

در آن روزگار من هنوز تحصيلات دانشگاهي را شروع نکرده و بيشتر در خدمت خانواده بودم. ولي يکي از نکات جالب آن موقع شروع يک حرکت در معيت شهيد دکتر فياضبخش بود. ايشان در حسينيه محلاتيها کلاسهاي آموزش کمکهاي اوليه گذاشتهبودند و مسئوليت تدريس آن به عهده من و تحت سرپرستي دکتر فياضبخش بود. بعد اين بچهها در بعضي بيمارستانها کارورزي ميکردند و گواهينامه فارغالتحصيلي ميگرفتند. اين حرکت، آثار و برکات زيادي داشت چون يکي از توطئههاي اوليه بعد از انقلاب، زمزمههاي اعتصاب جامعه نرسينگ(پرستارها) در بيمارستانها بود. با گسيل اين بچههاي ورزيده که از طريق اين حرکت و جريان ماهر شدهبودند و جايگزيني حضور جدي آنها در بيمارستانها، خطر خالي ماندن سنگرهاي درماني جبران شد و جامعه نرسينگ فهميد که نميتواند شيطنت کند. زمان جنگ هم به عنوان بازرس ويژه ستاد مصدومين وظيفه سرکشي به مجرومان و انتقال نيازهاي آنها را به وزارت بهداشت داشتم. کتابي هم تحت عنوان کمکهاي اوليه به چاپ رساندهام.

14 خرداد سال 42 هم يادم نميرود. من هم در دبيرستان انقلابي بودم. مردم ريختند توي خيابانها و حکومت شاه همه را به گلوله بست. يادم ميآيد تير به گلوي يک بنده خدايي اصابت کردهبود، برادر من و برادر شهيد عراقي - که آن روزها در همسايگي ما بودند- سوار دوچرخه (چون کوچههاي آن موقع باريک بود) اين بنده خدا را از کوچه پس کوچههاي شاپور بردند درمانگاه. اين خاطره با خاطره شهيد عراقي و خانودهاش برايم عجين است.

روزي هم که قرار بود حضرت امام تشريف بياورند، غوغايي به پا بود و شايعات هم زياد. اخبار مختلفي به گوش ميرسيد و هنوز کسي نميدانست که حضرت امام بلافاصله پس از ورود به خاک ايران کجا ميروند؟ بهشت زهرا، مدرسه رفاه يا علوي؟

حوالي غروب بود و در آن سرماي شديد ما همه منتظر بوديم. ماشيني سررسيد که آقاي پسنديده برادر حضرت امام پياده شدند. من فرياد ميزدم و گريه ميکردم و کلي ابراز علاقه. ايشان هم با ملاطفت گفتند: من امام نيستم، من پسنديده هستم. اين خاطره هيچوقت يادم نميرود.

· چگونه جواني کرديد؟

فقط درس ميخواندم.

· رمان نميخوانديد؟

چرا. کتاب خيلي ميخواندم. به خصوص کتاب "کلبه عمو توم" خيلي رويم تأثير گذاشت که داستاني در ارتباط با ظلم به سياهپوستان بود. براي همين هنوز هم سياهپوستان را خيلي دوست دارم. وقتي مکه ميروم ناخودآگاه گرايشم به سياهان است.

· چه معادلي براي اين کلمات در ذهنتان نقش ميبندد؟

9 دي: ايران نبودم ولي ميشود گفت آوازه صداقت، صفا، غيرت و ايمان ملت ايران و افتخار حضرت زهرا سلاماللهعليها

آژانس شيشهاي: اتفاقا زيبايي اين فيلم را ديدهام به علاوه از کرخه تا راين

فلسفه: انسان

فيلم من مادر هستم: جامعه هنري ما بايد تطهير شود

14 خرداد 57: خيزش ايران و شهيد عراقي

يونان: اشتراک فرهنگي

آمريکا: آپارتايد همه جانبه

12 بهمن 57: الله اکبر، ريختن تو کوچهها

فيلترينگ: کار عاقلانه

خيابان انقلاب: جريان ژاندارمري و کشتار

امام راحل: يک پارچه نور

22 بهمن: شکوه

همسر خانم طوبي کرماني: مروت و مردانگي

خانم طوبي کرماني: تقصير

چادر: وقار و تقدس

مادر: همه عاطفه

شهيد مطهري: همه کتابهايش خواندني

مد، آرايش: خوب

مارک زدگي: استثمار

دانشجويان امروز: همه خوبند

ورزش: بسيار مهم

آشپزي: به شکم نبايد خيلي انديشيد

بهترين استاد: عليابنابيطالبعليهالسلام

و هديه آخر ترم شما به دانشجوها؟

جمله شهيد جهانآرا؛

«بچهها! اگر شهرمان سقوط کند، آن را دوباره باز پس ميگيريم، مواظب باشيد ايمانمان سقوط نکند.»

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: