حسنی احمدی
امسلمه آرام و قرار نداشت میخواست زودتر خودش را به حسین برساند. باید با او صحبت میکرد و او را از رفتن به عراق برحذر میداشت. حسین هنوز در مدینه بود باید او را در همین شهر نگه میداشت. امسلمه قدمهایش را تند کرد دیگر با حسین فاصله زیادی نداشت. حسینبنعلی تا امسلمه را دید به جانب او رفت و با رویی گشاده از او استقبال کرد. امسلمه دیگر طاقت نداشت رو به حسین کرد و گفت:
«پسرم! با رفتن به عراق من را محزون و غمگين مكن، از جدت رسول خدا شنيدم كه ميفرمود «فرزندم حسينعلیهالسلام در سرزمين عراق در محلي به نام كربلا كشته ميشود»
حسین به امسلمه نگاه کرد میتوانست نگرانی را در چشمان همسر رسول مهربانم ببیند. حسین کمی تأمل کرد و بعد گفت: «مادر! بهخدا سوگند من هم اين را ميدانم و ميدانم كه كشته خواهم شد و چارهاي جز اين ندارم، به خدا قسم روزي را كه كشته ميشوم ميدانم و كسي كه مرا ميكشد ميشناسم و محلي را كه در آن دفن ميشوم ميدانم و ميدانم چه كساني از اهل بيت و نزديكان و شيعيان من كشته ميشوند»
حسین لحظهای درنگ کرد. بعد به امسلمه
گفت:«مادر! اگر بخواهي قتلگاهم را به تو نشان ميدهم» ام سلمه از شنیدن حرفهای
حسین محزون و غمگین شد و تنها به حسین نگاه میکرد.
سپس حسینبنعلی به طرف كربلا اشاره كرد و زمين را هموار كرد و
قتلگاه و محل دفن و لشگرگاه خود را به امسلمه نشان داد.
امسلمه شديدا گريه كرد دلش میخواست همان لحظه جان از تنش خارج
شود. رو به حسین گفت: «کار تو را به خدا واگذار میکنم پسرم.»
حسین در حالی که دست بر شانههای خمیده امسلمه میگذاشت گفت:«مادر!
مشيّت خداي عزوجل بر اين است كه مرا بر اثر ظلم و دشمني، كشته و بيسر ببيند و اهلبيت
و اقوام و زنان مرا آواره ببيند و فرزندانم را سر بريده و مظلوم و اسيرِ در بند
ببيند در حاليكه طلب ياري ميكنند اما كسي را براي ياري نمييابند».
امسلمه دیگر توانی نداشت، روی زمین نشست. اجاز داد اشکهایش بر روی گونههایش سرازیر شود.
منبع: موسوعة كلمات الامام الحسينعلیهالسلام صفحه291 جلد66