میرزای نوغانی خراسانی
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
ما تشنه لب اندر لب دریا متحیر
آبی به جز از خون دل خود نچشیدیم
ای بسته به زنجیر تو دلهای محبان
رحمی که در این بادیه بس رنج کشیدیم
چندان که به یاد تو شب و روز نشستیم
از شام فراقت چو سحرگه ندمیدیم
تا رشته طاعت به تو پیوسته نمودیم
هر رشته که بر غیر تو بستیم بریدیم
ای حجت حق پرده ز رخسار برافکن
کز هجر تو ما پیرهن صبر دریدیم
ما چشمبهراهیم به هر شام و سحرگاه
در راه تو از غیر خیال تو رهیدیم
شمشیر کجت راست کند قامت دین را
هم قامت ما را که ز هجر تو خمیدیم
شاها! ز فقیران درت روی مگردان
بر درگهت افتاده به صدگونه امیدیم
************
زیباتر از آیینه
بهروز یاسمی
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریـشم
چند وقتی است که هر شب به تو میاندیشم
بــه تو آری به تو یعنی به همان منظر دور،
به همان سبز صمیمی، به همان باغ بلور
به همان سایه، همان وهم، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم میگیری؛
به تبسم، به تکلف، به دلآرایی تو
به خموشی، به تماشا، به شکیبایی تو
بــــه همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است،
در من انگار کسی در پی انکار من است ،
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است،
یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگیش
میشود یک شبه پی برد به دلدادگیاش
یک نفر سبز، چنان سبز، که از سرسبزیش
میتوان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
رعشهای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
آی بیرنگتر از آینه یک لحظه بایست ؛
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست ؛
پس چرا رنگ تو با آینه اینقدر یکی است؟
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پـوش
عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود،
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است ،
و تماشاگه این خیل تماشا شده است؛
آن الفبای دبستانی دلخواه تـویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
*************
حاضری و ناظر
مجتبی قاسمی
قبل هجران تو آقا ما به هجران رفتهایم
خودسرانه کو به کو دنبال شیطان رفتهایم
که هزار و سیصد و چندیست غیبت خوردهایم
تو تماما حاضری و ما به هجران رفتهایم
منتظر هستی و عالم منتظر بر دیدنت
قرنها این جاده را با چشم گریان رفتهایم
سیصد و اندی نشد یارت شویم از این همه
با تأسف ما همه در چاه عصیان رفتهایم
ادعای شیعگی داریم اما در عمل
برخلاف گفتههای شاه خوبان رفتهایم
حال ما این است فکری کن به حال ما خودت
ما به دنبال گنه بسیار ارزان رفتهایم
غیر تو بر هر که دل دادیم خسران دیدهایم
برخلاف میلتان با این و با آن رفتهایم
حیف شد قبلا تو بودی بهترین معشوق ما
حال جای تو سراغ نفس آسان رفتهایم
خوب یا بد هر چه هستیم آخرش مال توایم
سالیانی میشود آقا به دنبال توایم