کد خبر: ۵۱۲۰
تاریخ انتشار: ۲۰ مرداد ۱۳۹۹ - ۰۹:۰۱
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال


مولوی

بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم

در من نگر در من نگر بهر تو غم‌خوار آمدم

شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم

چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم

آنجا روم آنجا روم بالا بدم بالا روم

بازم رهان بازم رهان کاینجا به زنهار آمدم

من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم

دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم

من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر

آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم

ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین

آنجا بیا ما را ببین کانجا سبک‌بار آمدم

از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم

من گوهر کانی بدم کاینجا به دیدار آمدم

یارم به بازار آمده‌ست چالاک و هشیار آمده‌ست

ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم

ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی

کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم

***********

به مناسبت عید سعید غدیرخم

از غدیر است و ولایت

محمدتقی بهار

گر نظر در آینه یک ره بر آن منظر کند

آفرین‌ها باید آن فرزند بر مادر کند

گر دگر بار این‌ چنین بیرون شود آن دلربای

خود یقین می‌دان که اوضاع جهان دیگر کند

کس به رخسار مه از مشک سیه چنبر نکرد

او به رخسار مه از مشک سیه چنبر کند

کس قمر را همنشین با نافه اذفر ندید

او قمر را همنشین با نافه اذفر کند

گر گشاید یک گره از آن دو زلف عنبرین

یک جهان آراسته از مشک و از عنبر کند

غم برد از دل تو گویی تا همی‌خواهد چو من

هر زمان مدح و ثنای خواجه قنبر کند

آنکه اندر نیم‌شب بر جای پیغمبر بخفت

تا تن خود را به تیر کیدِ خصم اسپر کند

جز صفات داوری در وی نیابد یک صفت

آنکه عقل خویش را بر خویشتن داور کند

داورش خوانده ولی و احمدش خوانده وصی

هم وصایت هم ولایت ز احمد و داور کند

در غدیر خم خطاب آمد ز حق بر مصطفی

تا علی را او ولی بر مهتر و کهتر کند

تا رساند بر خلایق مصطفی امر خدای

از جهاز اشتران از بهر خود منبر کند

گرد آیند از قبایل اندر آن دشت و نبی

خطبه بر منبر پی امر خلافت سر کند

گوید آن کاو را منم مولا، علی مولای اوست

زینهار از طاعت او گر کسی سر در کند

جشن فیروز وی است امروز کز کاخ امام

بانگ کوس و تهنیت گوش فلک را کر کند

بوالحسن فرزند موسی آنکه خاک درگهش

مرده را مانند عیسی روح در پیکر کند

حکم فرمایند اگر خاقان و قیصر در جهان

حاجب او حکم بر خاقان و بر قیصر کند

**************************

مصحف غدیر

با تلخیص یوسفعلی میرشکاک

ماه صد آیینه دارد نیمه‌شب‌ها در غدیر

روزها می‌گسترد خورشید،‌ خود را در غدیر

سدرها این سوتر از اندوه کوه افتاده‌اند

هم‌عنان با ابرها، ‌افتاده آن سوتر غدیر

نخل‌ها افتان‌و‌خیزان، اشتران خسته‌اند

سر در اوهام گریز از تشنگی، در سر غدیر

بادها از سایه شاهین سبک رفتارتر

بام سنگین بر فراز بال، ‌زیر پر، غدیر

عزم ابراهیم در تبعید جان و تن،‌ سپهر

در وداغ یار و همسر، گریه هاجر،‌ غدیر

باد، اسماعیل‌وار از تشنگی در پیچ‌و‌تاب

هاجرآسا، دامن از اشکِ مصیبت‌ تر، غدیر

با جلال صخره‌ها،‌ چون هیأت هاشم جمیل

در میان بارگاه حشمت قیصر، غدیر

پیش چشم آسمان،‌ پیشانی باز علی

آفتاب روی زهرا در پس معجر،‌ غدیر

دیده باشی ژرف اگر، ‌گویی به جای مصطفی

خفته همچون مرتضی آسوده در بستر غدیر

پشته‌های ماسه همچون کشته‌های روز بدر

همچو تیغ ذوالفقار اندر کف حیدر غدیر

دیده چون جونیه و اسماء محجوب از حبیب

خویش را، افتاده دور از زینت و زیور غدیر

با سکون و صبر سلمان، همسر آیینه‌وار

با ابی‌ذر،‌ در شب آشوب همسنگر غدیر

در میان نخل‌ها موجب کمانداران شام

سهمگین مانند چشم مالک اشتر غدیر

کیست؟ خضر راه دریاها،‌ امام آب‌ها

چیست؟ روشن آبگیری برتر از کوثر غدیر

از شعاع فیض قدسش خاک عالم گل شده

در فروغش دیده جبریل امین شهپر، غدیر

نوح را در اضطراب از دست طوفان یافته

کرده گرداب گران را حلقه لنگر غدیر

دیده ابراهیم را در حلقه‌ای از ارغوان

ارغوان را برده زیر چتر نیلوفر غدیر

دست موسی شد،‌ برآمد ز آستین آینه‌وار

پای عیسی شد، فکند از فرق مهر افسر غدیر

دست حق شد در شب معراج و پای مرتضی

روز فتح مکه، روی دوش پیغمبر غدیر

روز خندق پیل پیکر عمرو کافر را که داد

دیده‌ای در شأن اصحاب پیمبر جز علی؟

سابقون السابقون در مصحف داور غدیر؟

هیچ‌کس نشنید گیرم، خود تو نشنیدی مگر

«وال من والاه» گفت آن روز پیغمبر غدیر؟

تا تمام دشت از پیغام دریا پر شود

می‌رود از واحه‌ای تا واحه دیگر غدیر

**********

اشتیاق عرشیان

محمدعلی مجاهدی

چشمه‌ها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر

باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر

فصل باران بود و رویش، فصل سبز زیستن

خنده، گل می‌کرد بر لب‌های صحرا در غدیر

بود پیدا در زلال جاری تکبیرها

نقطه پایان عمر تشنگی‌ها در غدیر

جبرئیل آمد که: بلِّغ یا محمد! زان‌که نیست

این تجلی را مجال جلوه الا در غدیر

رفت بالا از جهاز اشتران و خطبه خواند

خطبه‌ای شورآفرین و شورافزا در غدیر

تا که بردارد پیمبر پرده از رازی بزرگ

کرد بیرون زآستین دست خدا را در غدیر

عرشیان، در اشتیاق خاکیان می‌سوختند

تا علی با دست احمد رفت بالا در غدیر

«گفت: هرکس را منم مولا، علی مولای اوست»

کرد گل، گل‌نغمه احمد چه زیبا در غدیر

دست رد بر سینه اغیار می‌زد آشکار

«عادِ مَن عاداهِ» او افکند غوغا در غدیر

گاهِ بیعت بود و بدعت پا‌به‌پای فتنه‌ها

خیمه می‌زد در کنار آرزوها در غدیر

خشم‌های شعله‌ور، پژواک کینِ جاهلی

خط سیر خود جدا کرد آشکارا در غدیر

یاد دارید ای قیامت قامتان! مولا علی

از قیام خود قیامت کرد برپا در غدیر؟!

کهکشان در کهکشان، اشراق بود و روشنی

از طلوع آفتاب عالم‌آرا در غدیر

طور بود و نور بود و کشف و اشراق و شهود

شد بهشت آرزوها آشکارا در غدیر

لَنْ تَرانی گو، ترانی گوی شد تا جلوه کرد

با تماشایی‌ترین تصویر، مولا در غدیر

*************

«وقت آمدن است»

قاسم شهبازی

تمام

دفتر شاعران جهان را...

برای تو می‌سرایم

این روزها

اجاره‌نشینان

شهر عشق

خانه‌تکانی کرده‌اند.

و تو

ازسپیده صبح

روی ماسه‌های ساحل جنوب

به تماشای

آفتاب نشسته‌ای

و قایق‌های رقصان دریا را

نقاشی می‌کنی

وقت آمدن است

سپیده رفت

آفتاب شکست

و شب

ازکنج کوه‌های بی‌درخت

لنگان‌لنگان

می‌آید

بیا

که وقت آمدن است

پشه‌ها

پشت پنجره

انتظار را اندازه می‌گیرند


نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: