باران زعیمی
امروز که باران بارید، بوی تازه و غریبی به مشامم خورد. مهربانی آسمان در دوران «ترسالی» یعنی سیراب شدن زمینهای تشنه و پر شدن فضا از بوی گل و ریحانها که رهآورد ویژه جانبی بارش بهاری در دشتها، جنگلها و باغهاست. بوی خاک باران خورده را دوست دارم بهخصوص وقتی با گلهای بهاری پوشیده باشد. اما در بلوارها و بوستانهای شهری، بوی کدام گل بهاری؟! اینجا هنگام بارش باران، هوا از آن عطرهای دلچسب بکر خالیست، گاهی هم آکنده است از بوی تند خرزهره و دود!
اینجا سالهاست که خاک هست، آب هست، مراقبت هست اما از شکوفههای باران خورده و عطرآگین بادام و سیب و نارنج خبری نیست. با رایحه «لیمو» و «مورد» زیبای عطری بیگانهایم. هیچکس برای پرچینهای باغچهاش از «اسطوخودوس» و «بهلیمو» استفاده نمیکند. فقط به دیدن برگهای خشکیده و ماندهشان در مغازههای عطاری عادت کردهایم که شاید روزی روزگاری دلمان دمنوش خواست و خوردیمشان!
فرقی نمیکند کدام شهر در کدام اقلیم باشد، شهردارها ما را عادت دادهاند به بیثمرکاری یا حتی سمیکاری. شهر و کمربندش را پر کردهاند از انواع کاج! از زیتون تزیینی تلخ و سمی، از جناب «عرعر» آلرژیزا و کهور مهاجم و تا دلتان بخواهد چمن! گویا همه با هم در رقابت هستند برای کاشت بیخاصیتترینها، آلرژیزاترینها و حتی مهاجمترینها. یاد گرفتهایم نگهداری و مراقبت از خرزهره، دیفن باخیا و کاکتوس به جای نسترن و نعنا و بنفشه و محمدی کلاس دارد. باطنش را نگاه کنی فرقی ندارد با مراقبت از سوسک و هزارپا و کلاغ به جای بلبل و قناری و قرقاول!
دردناک است وقتی میبینیم دهها سال پیش استعمار سوار بر گرده حاکمان دستپرورده خویش جنگلها و باغات باستانی گردو و پستههای کوهی ایران را با ترفندهای مختلف نابود کرد. اما دردناکتر و تأسفبارتر این است که نابودی تنها دامنگیر ذخایر ژنتیک گیاهی ایران نشد بلکه ذخایر اصیل فرهنگ کاشت و داشت ما را نیز با خود غارت کردند. یادمان دادند به دستهای خالی افتخار کنیم و با نعمتهای زیبای الهی بیگانه باشیم.
منابع آبی و خاکی صرف جنگلهای کمربندی کاج و اکالیپتوس و کهور میشود بیآنکه دست کودکی عادت کند به چیدن میوه تازه از درخت، گوشی لذت ببرد از صدای پرندگان خوشالحان و مشام پر شود از عطر روحافزای شکوفههای زیبا. هرچه جنگل باستانی هم باقیمانده پای ویلاها و برجهای اعیانی قربانی میشود.
در دنیای امروز همه چیز باید در راستای بردگی مدرن باشد حتی بدیهیاتی مثل محیط زیست و فضای سبز. همه چیز را باید به شکلی طبقاتی و تنها از دست سرمایهداران صاحب بازار دریافت کرد حتی تربچه! منفعت بازار یعنی چشم شهرنشین نباید به دیدن شکوفههای گیلاس و آلبالو و تمشک آشنا شود چه برسد به این که عادت کند.
با همه اینها میتوان اولین نهالهای تغییر را در جای خالی منابع غارت شده کاشت. میتوان بوته کوچک اصالت را دور از چشم بردهداری بازار پرورش داد. قد خواهند کشید و شکوفه خواهند داد. امروز صبح آقای همسایه یک بوته کوچک «گل محمدی» در باغچه آپارتمان ما کاشت. ظهر، باران عطرش را بلند کرد.