تهیه و تنظیم: سمانه زاهد
اشاره
«شنوندگان عزیز، توجه فرمایید! شنوندگان عزیز توجه فرمایید! خونینشهر، شهر خون آزاد شد.» این جملات خاطرهانگیزکه سوم خرداد سال 1361 با صدای محمود کریمی علویجه از رادیو پخش شد، از آن خاطرههای شیرینی است که در حافظه تاریخی ملت ایران به ثبت رسیده و یادآور روزی بزرگ است. روزی که ایران تکه دزده دیده شده خاک عزیزش را بازپس گرفت... روزی که پهلوانان نامآور این مرز و بوم با دستانی خالی اما عزمی استوار و راسخ چون رستم دستان به مصاف اژدهای هفت سر رفتند و سایه شومش را از سر این مرز و بوم کم کردند و صلابت ایران را به رخ جهان کشیدند... روزی که حماسهای یزرگ رقم خورد و خونینشهر به آغوش میهن بازگشت....
به مناسبت سوم خردادماه ، سالگرد این حماسه بزرگ و فراموشنشدنی میخواهیم کمی خاطراتش را با هم مرور کنیم... با ما همراه باشید...
نقشه شوم
بنابر اسناد تاریخی رژیم بعث عراق پیش از حمله به خاک کشور، نقشههایی در کتابهای درسی مدارس چاپ کرده بود که خوزستان ایران را به عنوان «عربستان»، آبادان را «عبادان»، خرمشهر را «محمره»، سوسنگرد را «خفاجیه»، و اهواز را «الاحواز» آورده بود.
سرهنگ عبدالناصر ندایعلی با اشاره به این هدف رژیم بعث عراق میگوید: «برابر طرحی که در وزارت خارجه انگلیس تصویب شده بود میخواستند استان خوزستان را ظرف یک هفته به اشغال درآورده و به عنوان جمهوری آزاد ایران نامگذاری کنند و بعد از یک سال آن را به طور رسمی به کشور عراق ضمیمه کنند.»
براساس همین طرح و نقشه ارتش رژيم عراق با اهداف از پيش تعيين شده سرانجام تهاجم سراسري خود را عليه ايران در تاريخ 31 شهريور 1359 از زمين، هوا و دريا آغاز نمود و در همان ابتدای امر رژیم بعث عراق تمام نیروی خود را برای تصرف شهرهای خوزستان به کار گرفت. هدف مهم و استراتژیک آنها اشغال خرمشهر بود که متأسفانه با وجود همه مقاومتها این رژیم بهطور موقت به هدفش رسید. هدفی که تحلیلهای سیاسی رسانههای خارجی آن زمان نشان میدهد همه از آن خبر داشتند. برای نمونه روزنامه نیویورک تایمز بعد از اشغال خرمشهر ضمن اشاره به مقاومت مردم ایران در تحلیلی مینویسد: «تحليلگران ميگويند كه عراق عليرغم مقاومت مداوم ايران به اكثر هدفهاي اوليه خود رسيده است. اشغال حدود 124 مايل مربع از سرزمينهاي مورد اختلاف و تسلط بر شط العرب به علاوه خرمشهر و اهواز و پالايشگاه عظيم نفت آبادان را نيز در محاصره دارد.»
هجوم کرکسها، مقاومت کبوترها
خلاصه آنکه بعدازظهر
31 شهريور ماه سال 59 خرمشهر زير آتش سنگين ارتش عراق قرار گرفت. انبوهي از آتش
خمپارهها و توپهاي دشمن كه روي شهر ميريخت، همه را غافلگير كرده بود. شهر در
آتش ميسوخت و صداي انفجار لحظهاي قطع نميشد. طولي نكشيد كه بيمارستان پر شد از
مجروحان و شهيدان. زنان و كودكان و سالخوردگان و برخی از مردم آواره بيابانها و
جادهها شدند تا جان خویش را نجات دهند. اما آنهایی که در شهر مانده بودند بهويژه
جوانان غیور رو به مسجد جامع و ديگر پايگاهها آوردند تا براي مقاومت سازماندهي
شوند.
گروههاي
مقاومت به سرعت شكل گرفت و در محورهاي هجوم، جنگ و گريز شروع شد. 34 روز مقاومت و
تلاش در اين وضعيت اگر چه بسياري از مدافعان شهر را به كام شهادت كشاند ولي دشمن
را در دستيابي سريع به اهدافش و اشغال سريع خوزستان ناكام گذاشت.
مردم قدم به قدم در خرمشهر میجنگیدند و مانع پیشروی دشمن میشدند، ارتش عراق از مقاومت سرسختانه مردم به ستوه آمده بود و با اجرای آتش سنگین توپخانه و خمپاره روی شهر، مراکز حساس و مکانهای تجمع رزمندگان و ارعاب ساکنان شهر قصد داشت آنان را از پشتیبانی خط مقدم باز دارد.
درحالیکه تانکهای عراقی به پشت دروازههای خرمشهر رسیده بودند اما به دلیل مقاومت مردم از ورود به شهر ترس داشتند و خوددداری میکردند، مردم این شهر همانند روزهای نخست انقلاب با کوکتل مولوتف و مواد منفجره دستساز مقاومت و پایداری کردند.
با تمام مقاومتها هر روز حلقه محاصره تنگتر و اوضاع وخیمتر میشد و به جنگ تن به تن رسیده بود. روز 24 مهر آنقدر شهید در راه دفاع از خرمشهر تقدیم شد که نام خرمشهر را به خونینشهر تغییر دادند. اما در نهایت، آن حادثه شوم در 4 آبان ماه اتفاق افتاد و خرمشهر به صورت کامل در چنگال بعثیها اسیر شد. علاوه بر خرمشهر شهرهای قصر شیرین، نفتشهر، سومار، حمیدیه، بستان، سوسنگرد، هویزه هم در طول زمان به دست نیروهای بعثی افتاد و آبادان هم محاصره شد.
چرا خونینشهر سقوط کرد؟
عوامل مختلفی دست به دست هم دادند و زمینه را برای سقوط خرمشهر عزیز و افتادنش در چنگال بعثیها فراهم کردند. از جمله عواملی که در این حادثه تلخ دست داشتند عبارتند از:
1. توان نظامی ایران برای دفاع از خرمشهر مناسب نبود
سقوط خرمشهر دلایل بسیاری دارد که به شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن زمان، یعنی تقریبا شروع جنگ برمیگردد. عدم آمادگی کامل نیروهای مسلح که عمدتا ارتش جمهوری اسلامی است، یکی از عوامل است. آن زمان سپاه هم در بُعد نظامیگری بهویژه مرزداری و جنگ، وظیفهای بهعهده نداشت و عمدتا وقت نیروهایش صرف حفاظت داخلی یعنی مبارزه با گروهکهای ضدانقلاب میشد و بعد هم حرکتهای تجزیهطلبی که در بعضی از شهرهای مرزی مثل کردستان یا مازندران و در برخی موارد ترکمنصحرا و سیستان و بلوچستان بود. یعنی توان نظامی نیروی سپاه که در آن زمان یک نیروی جوان و کمتجربه است و هنوز مجهز به سلاح و تجهیزات لازم و پیشرفته نشده صرف مبارزه با همین گروهکها و تجزیهطلبیها شده بود. در مجموع توان نظامی ایران برای دفاع از خرمشهر مناسب نبود.
2. به هم ریختگی اوضاع سیاسی
بنیصدر عهدهدار مسئولیت ریاست جمهوری بود. او با مسائل آشنایی نداشت و اطلاعات دقیقی در مسائل دفاعی و نظامی نداشت. عمدتا سرنوشت کار را به دست مشاورانی داده بود که نه آدمهای کاردانی بودند، نه خیلی دلسوز بودند و نه به یک مقاومت مردمی و همهجانبه و ایستادگی مقابل دشمن اعتقاد داشتند. دشمن با توان بالا از اصل غافلگیری استفاده کرد و وارد خاک ما شد.
3. تز بیفایده زمین بدهیم و زمان بگیریم
بعضیها آنموقع بهاصطلاح یک تزی را به بنیصدر داده بودند که ما میتوانیم به دشمن زمین بدهیم و زمان از آنها بگیریم به این معنا و مفهوم که ما الآن آمادگی مقابله نداریم و اشکالی ندارد که اجازه بدهیم نیروهای نظامی عراق در خاک ما گسترش پیدا کنند تا ما آمادگی لازم را به دست بیاوریم و بعد نیروها را با یک توان بالا منهدم کنیم. آنها با استناد به یک استدلال تاریخی مربوط به زمان اشکانیان ذهن بنیصدر را مشغول کرده بودند.
4. خیانت بنیصدر در ارائه امکانات
نیروهای ارتش که همراه انقلاب بودند، آمادگی همکاری با سپاه را داشتند اما یک دستور صریحی از بنیصدر داشتند به عنوان فرمانده کل قوا که اجازه واگذاری سلاح و تجهیزات را از آنها میگرفت. البته به صورت پنهانی بعضی از فرماندهان ارتش تجهیزات و امکاناتی را در اختیار سپاه قرار میدادند.
متأسفانه فریاد فرماندهان سپاه و مردم در خرمشهر هم به جایی نرسید. نهایتا در طول مدتی که از خرمشهر دفاع میکردند، پیغامهایی که برای درخواست کمک نیروهای زرهی، توپ و تانک و سلاحهای پیشرفته فرستاده بودند به جایی نرسید.
چون عصر عاشورا
در روزهای اشغال خرمشهر حوادث تلخی بر سر شهر آوار شد که سبوعیت و ددمنشی دشمن بعثی را به بهترین وجه ممکن به تصویر کشید. اتفاقاتی که حتی خود فرماندهان بعثی در خاطراتشان به آن معترفند و از ظلمی که بر خونینشهر روا داشتهاند، بارها سخن گفتهاند.
سرهنگ دوم «سلام نوری الدلیمی» در خاطرات خود درباره اشغال خرمشهر میگوید: «در ابتدای ورود به شهر بدلیل مقاومت سرسخت مردم خسارات زیادی به نیروهای ما وارد شد برای همین بسیار بیرحمانه با آنها برخورد میشد. در آن لحظات خرمشهر به شهری زلزلهزده تبدیل شده بود. هیچکس نمیتوانست شمار کشتهشدگان و تلفات تجهیزات را برآورد کند. خرمشهر در روزی که اشغال شد وضعیتی پیدا کرد که شبیه به صحنهها و و تصویرهایی شده بود که در عصر عاشورا میکشند. صحنههای مصیبت باری در گوشه و کنار شهر دیده میشد.
به خاطر دارم هنگامی که دو پاسگاه هیلیه و مای خضر به تصرف درآمد، ماهر عبدالرشید که در آن زمان سرهنگ دوم بود و فرماندهی یک ستون زرهی را به عهده داشت از روی یک دستگاه تانک فریاد میزد: بر آنها بتازید! به آنها حمله کنید! امروز روز پیروزیهای بزرگ است، از حرف و حدیث دیگران درباره آنها نگران نباشید، بکشید آنها را! سرشان را از بدن جدا کنید...
او ماجرای غمانگیز دیگری را اینگونه روایت میکند: صحنه رقتباری رخ داد ؛کودک خردسالی را دیدم که از شدت درد و رنج به خود میپیچید. آنچنان لگدی به او زده شد که برای همیشه نفسش بند آمد، آنگاه لودری مشتی خاک بر پیکر مطهر او ریخت...
در آن هنگام هیچکس با اعمال غیر انسانی مخالفتی نمیکرد و وجدان کسی بیدار نبود بلکه همه دم از پیروزی دروغین میزدند و با فریاد «زنده باد رهبر» جشن پیروزی قادسیه را ترتیب داده بودند؛ همه فریاد میزدند «خدا را شکر ما ایرانیها را نابود کردیم. ای کرکسها برای خوردن جنازه آنها به دنبال ما بیایید.»
«ثامر احمد الفلوجی» که در عملیات اشغال خرمشهر، فرمانده گروهان سوم تانک لشکر سوم ـ یکی از لشکرهای طلایی ارتش عراق ـ را بر عهده داشته؛ اولین روز حمله را اینگونه بازگو میکند: «... تانکهای ما کمکم از مرزهای بینالمللی گذشتند. روستاهای بیپناه اهداف راهبردی تانکها و توپخانههای ما شده بود. همه مردم در حالیکه ترس و وحشت تمام وجودشان را گرفته بود، فرار میکردند و فریاد میزدند، عراقیها... عراقیها... فرمانده لشکر دستور داد افراد غیرنظامی را با تانک هدف قرار دهند... ستونهایی از دود به هوا بلند شده بود، صدای انفجار از هر طرف به گوش میرسید. فریاد و ناله از هر طرف بلند بود، جنازه افراد ناشناخته در گوشه و کنار پراکنده شده بود، در این حال از میان دود و آتش مردی با ابهت به ما نزدیک شد و با صدای بلند گفت: «ای ستمگران، ای بزدلان! چه میخواهید؟»
بهخاطر دارم که سرگرد «اسماعیل مخلص الدلیمی» فرمانده گردان اول لشکر سوم شدیدا تحت تأثیر ارزشهای حزبی بود و از طرفداران سرسخت آن بهحساب میآمد. نامبرده با تانک بهسوی آن پیرمرد بزرگوار رفت. پیرمرد خواست از این وضعیت نجات پیدا کند و با قدرت هرچه تمام شروع به دویدن کرد اما نتوانست و بر روی زمین افتاد و شروع به غلتیدن کرد. صدای فریاد او صفیر گلولهها را میشکافت، در این هنگام تانک پیکر شریف او را بلعید و آن پیرمرد آزاده به مشتی گوشت و خون چسبیده به زمین تبدیل شد.»
نیروهای بعثی به هیچ چیز رحم نمیکردند نه جان مردم نه مال آنها. سرهنگ
«عبدالعزیز قادر السامرایی» از جمله افسرانی عراقی است که در خرمشهر حضور داشته
است. او در خاطراتی بیان میکند: « من در تیپ ۸۰۲ به عنوان فرمانده گردان در شهر خرمشهر مستقر بودم. در
روزهای اول اشغال این شهر، همراه سربازانم دست به غارتگری و چپاول اموال مردم زدم
و خودروها و کامیونهای گردان را برای انتقال اموال دزدی به کار گرفتم. همچنین از سربازی که از خانواده ثروتمندی بود، خواستم
تا کامیون بزرگی با خود بیاورد. سپس گروهی از سربازان گردان را به همراه وی
فرستادم تا یخچالها و تلویزیونها و اثاث ارزشمند مردم خرمشهر را جمع کنند. پس از
آن، آنها را به سرعت به بصره انتقال داده، در همان جا فروختم.»
سقای خونین شهر
هرچند خرمشهر در روزهای اشغال چنین صحنههای تلخ را به چشم دیده است و زخمی جانکاه بر پیکرش فرود آمده اما در آن سوی ماجرا هم شاهد رشادتها و دلیریهای جوانمردان و پهلوانانی بوده که در گمنامی سینه سپر کرده و از جان خویش مایه گذاشتند و او را به دوباره به آغوش میهن بازگرداندند. یکی از این افراد «حجتالاسلام محمدحسن شریف قنوتی»، نخستین روحانی شهید دفاع مقدس است که نقش تعیینکننده و بسزایی در مقاومت خرمشهر داشته است. او با شروع جنگ تحمیلی، با تشکیل گروههای «الله اکبر» و گروهانهای مقاومت، چندین بار شهر را از خطر سقوط نجات بخشید. پس از آن، لشکر «الله اکبر» را تشکیل داد. ایشان افزون بر فرماندهی محور خرمشهر و هدایت نیروها، مسئولیت تأمین مهمات آنها را به عهده داشت و چندین بار با فداکاری و رشادت، دشمن را از شهر بیرون راند. شهید شریف قنوتی در همه صحنهها حضوری جدی و تعیینکننده داشت؛ از حمل مجروحان و شهیدان گرفته تا رساندن آب و غذا به خرمشهر، تا آنجا که به او «سقای خونین شهر» لقب دادند.
جاسوسان و ستون پنجم، فعالیتهای او را مدام در اختیار دشمن قرار میدادند و دشمن نیز همواره در تلاش بود او را به دام بیندازد که متأسفانه روز 24 مهر 59 این حادثه تلخ به وقوع پیوست. «عبدالرضا آلبوغبیش» فردی که شاهد این ماجرا بوده، شهادت شیخ اینگونه روایت میکند: « من يك گلوله به پايم خورده و كاسه زانوي راستم را بلند كرده بود. شيخ هم گلوله خورده بود، اما توانست روي پايش بايستد. عراقيها بيشتر متوجه ايشان بودند. هلهله ميكردند و فرياد ميزدند:«اسرنا الخميني! اسرنا الخميني!» ما يك خميني را اسير كردهايم. بعد هر دوي ما را به شدت كتك زدند. سه، چهار متر با شيخ فاصله داشتم. شيخ اللهاكبر ميگفت و شجاعتش بعثيها را عصباني كرده بود. عراقيها با اسلحه به پاشنه پاي راست شيخ شليك كردند ولي همچنان با صلابت ايستاد و با عربي دست و پا شكسته به آنها گفت شما هم مثل من مسلمان هستيد... به خودتان بياييد... عراقيها كه مقاومت و شجاعت شيخ را ديدند، به شدت او را كتك زدند. شيخ تكبير ميگفت و آنها ميزدند. روي زمين ميافتاد ولي دوباره برميخاست و ميگفت امروز خميني، همانند حسين زمان و صدام يزيد زمان است. از زير پرچم يزيد بيرون برويد... يكي از عراقيها كه فرمانده آنها هم بود، سرنيزهاش را به شقيقه شيخ فرو برد و چرخاند. از شيخ فقط آيه «انا لله و انا اليه راجعون» شنيده شد. بعد شيخ تكبير گفت و آن ملعون با همان سرنيزه كاسه سرشيخ را جدا كرد. جمجمهاش را از جاي عمامه برداشت و مغز سر شيخ نمايان شد. بعد پيكرش به آرامي به حالت نشسته روي زمين افتاد و شهيد شد. عراقيها هم داد ميزدند كه ما خميني كشتيم. خميني كشتيم!»
و خدا شهر را آزاد کرد
در همان زمانی که رژیم بعث عراق با اطمینان از تصرف خرمشهر نقشه تصرف خوزستان را در سر میپروراندند و صدام حسین وعده میداد کهدر صورت بازپسگيري خرمشهر از سوي ايران، كليد بصره را تقديم ايرانيان خواهد كرد، رزمندگان ایرانی عملیات «بیت المقدس» را در ساعات اولیه بامداد 10 اردیبهشت ماه61 با هدف آزاد سازی خرمشهر آغاز کردند. این عملیات در چهار مرحله انجام گرفت. در مرحله اول این عملیات، منطقه سر پل به مساحت 800 کیلومتر تصرف شد. در مرحله دوم که در 16 اردیبهشت 61 صورت گرفت، نیروهای ایرانی در شمال خرمشهر مستقر شده، جاده اهواز ـ خرمشهر و نیز مناطق دیگری را آزاد کردند. مرحله سوم عملیات در 19 اردیبهشت 61 آغاز و تلفات و خسارات سنگینی به دشمن وارد کرد و سبب شد تا بالأخره نیروهای خودی در دروازههای شهر مستقر شوند. در نهایت مرحله چهارم عملیات در اول خردادماه 61 آغاز و پس از درگیری شدید و محاصره بی امان دشمن، روز سوم خرداد ماه 61 انبوه نیروهای دشمن از مقاومت دست برداشته و با شعارهای «الموت لصدام و دخیل الخمینی» تسلیم نیروهای ایرانی شدند.
همزمان با ورود نیروهای ایرانی به خرمشهر بخش فارسی «رادیو بغداد»مکرر اعلام میکرد: «دفاع از خرمشهر دفاع از بصره است و آبروی امت عربی در گرو دفاع از خرمشهر است.» این رادیو تلاش میکرد سربازان وحشت زده عراقی را به مقاومت وادار کند اما علیرغم این تلاشها خرمشهر به دست رزمندگان اسلام آزاد شد.
شهید سپهبد «علی صیاد
شیرازی» یکی از فرماندهان به نام سالهای دفاع مقدس و کسی که در جریان عملیات بیتالمقدس
نقش مهمی ایفا کردهاند، در سال ۱۳۷۲ با حضور در مسجد کوی
دانشگاه تهران، طی یک سخنرانی عملیات افتخارآفرین «بیتالمقدس» یا آزادسازی خرمشهر
شرح دادند. در بخشی از روایت آمده است: ساعت ۷ صبح بود که شهید
خرازی با بیسیم با هیجان با ما تماس گرفت و گفت ما توانستهایم حدود هفتصد نفر
نیرو جمعآوری کنیم و اجازه میخواست که از طرف پل خاکریزی به طرف عراقیها بزند.
ما آمدیم بگوییم نه ولی به خرازی گفتم اجازه بدهید که مشورت کنم، در ستاد جنگ نیز
وقتی پیشنهاد را مطرح کردم هیچ کس نظر مثبت نداشت، همه میگفتند اگر این عملیات
نگرفت، هفتصد نفر را از دست میدهیم. آمدم تماس بگیریم با شهید خرازی و بگویم این
کار را نکند، دیدم که او زودتر تماس گرفت و پرسید که سرانجام مذاکره چه شد؟ آمدم
بگویم که نمیشود که گفت دارد وقت میگذرد و ما همان جا یک تصمیمی گرفتهایم، من
هم گفتم جلو بروید. نیم ساعت بیشتر طول کشید که سر و صدای بیسیم بلند شد گفتم
حتما گیر افتادهاند. بیسیم را روشن کردم دیدم شهید خرازی میگفت که هر چه جلوی
خود را نگاه میکنیم، میبینیم که عراقیها دست خود را بالا گرفتهاند، چه کار
باید کنیم؟ من فهمیدم منظور او چه چیزی است. چون نیروهای عراقی زیاد بودند و
نیروهای او کم بودند و نمیتوانستند نیروهای عراقی را کنترل کنند.
پیشنهاد
کردم یک هلیکوپتر بالا برود و ببیند که عمق آنها تا کجاست؟ یک هلیکوپتر بالا رفت
و خلبان با هیجان گفت تا چشم من کار میکند تمام عراقیها در خیابان خرمشهر دستان
خود را بالا بردهاند حالا نمیشد که به اسیران عراقی بگوییم که شما فعلا در سنگر
بروید که ما نیرو جمعآوری کنیم و بعدا شما را ببریم و بازداشت کنیم. در نهایت
خداوند این را در ذهن ما رساند که همه رزمندگان یک خط شوند و یک قسمت آنها به طرف
رودخانه و قسمت دیگر آنها به طرف جاده خرمشهر تقسیمبندی شوند و با دست به
سربازان عراقی علامت دهیم که توی جاده بروند. چشمشان کور، ما ماشین نداشتیم که با
ماشین ببریمشان، باید پیاده میرفتند... در این عملیات برخلاف معمول که دوست
داشتیم اسیر زیادی از دشمن بگیریم این دفعه دوست داشتیم بگویند که اسیران عراقی
تمام شده است؛ البته نگران بودیم که وضعیت فرق کند و اینها ـ سربازان عراقی ـ
رفتنشان تا ده صبح طول کشید، بعد سنگرها را تصرف کردیم و تا ساعت ۵ بعدازظهر طول کشید تا
اسرا را که حدود ۱۴ هزار و پانصد نفر بودند، بشماریم. البته دو ماه طول کشید
که تمام مهمات آنها را سنگر به سنگر بیرون آوریم. در این عملیات ما توانستیم شش
هزار کیلومتر مربع از خاک کشور را آزاد کنیم و حدود نه هزار نفر را نیز اسیر کنیم.
بهترین درک عرفانی از عملیات بیتالمقدس و آزادی خرمشهر در پیام امام خمینیره وجود
دارد که در آن پیام ابعاد عرفانی فتح خرمشهر بیان شده و همچنین ما را از آفتزدگی
غرور پرهیز داده و در نهایت فرموده «خرمشهر را خدا آزاد کرد»
منابع:
اعترافات یک فرمانده عراقی به کابوسهای بعد از خرمشهر / ایسنا
اسرار جنگ به روایت اسرای عراقی؛ از اعترافهای تکاندهنده تا دریایی از خون در خرشمهر / تسنیم
پشت پرده سقوط و فتح خرمشهر به روایت فرماندهان عراقی / تسنیم
فتح خرمشهر به روایت شهید صیاد شیرازی / راسخون
ویژهنامه فتح خرمشهر / تسنیم
آزادسازی خرمشهر / مرکز اسناد انقلاب اسلامی
روایت نبرد خرمشهر از اشغال تا پیروزی / تسنیم
خرمشهر از اشغال تا آزادی / نوید شاهد
شیخ شریف تا لحظه جدا شدن سرش ذکر میگفت / جوان