فاطمه اقوامی
برداشت اول: به جای آنکه بنشیند روی مبل تا نفسش که به خاطر بالا آمدن از پلهها به هن هن افتاده بود جا بیاید، رومیزی گل آبی زیبایی را میاندازد روی میز گوشه آشپزخانه...گلهای رز تازه خریداری شده را میگذارد توی گلدان گلگلی و گوشه سمت چپ میز قرار میدهد... دوتا چای سرد تو استکانهای کمر باریک میریزد... کاپکیکهای خوشگل را از جعبه درمیآورد و تو بشقاب لب طلایی میگذارد... پرده را طوری تنظیم میکند که نور پنجره دقیقا بتابد روی میز... به نظرش همه چیز آماده است... موبایلش را میآورد، زاویهاش را تنظیم میکند و اولین عکس را میگیرد... نگاهی به صفحه موبایل میکند، نچی میکند، دوباره عکس دیگری میگیرد... دومی، سومی، چهارمی و... هم راضیاش نمیکند... بارها جایش و زاویه دوربینش را تغییر میدهد تا اینکه بالأخره به پانزدهمین عکس رضا میدهد... با برنامههای ویرایشی فیلترهای مختلف را هم امتحان میکند و با دیدن نتیجه کارش لبخند بر لبانش مینشیند... صفحه اینستاگرامش را باز میکند، عکسی که گرفته انتخاب میکند و زیرش مینویسد: در کنار تو درگیر آرامشم، دنیا مال من است... هشتگ: یک عصرانه عاشقانه و دکمه اشتراکگذاری را میفشارد...
وسایل روی میز را همانطور رها میکند و به سمت اتاق میرود و روی تخت دراز میکشد و منتظر لایکها میماند...
برداشت دوم: حوصلهاش سرآمده است... این روزها تنهایی بدجوری اذیتش میکند... روی مبل دراز میکشد و موبایلش را برمیدارد و به اینستاگرامش سری میزند... پستها و استوریها جلوی چشمانش ردیف میشوند... اولین عکس مربوط به تولد لاکچری پسر یکی از دنبالکنندههایش است... عجب تولدی... میرود سراغ استوری بعدی... چند دوست از سفر خارجیشان عکسی منتشر کردهاند...خوش به حالشان... آن یکی تصویر خانه تازه خریدهاش را پست کرده است... نگاهی به خانهاش میاندازد و سری تکان میدهد... پست بعدی، یک میز دو نفره کوچک است با رزهای خوشرنگ، دو استکان چای و یک نور ملایم... نگاهش میرود سمت نوشته زیر پست: در کنار تو درگیر آرامشم، دنیا مال من است... آهی میکشد... چند پست دیگر را هم میبیند اما دیگر حوصلهاش نمیکشد... موبایل را کنار میگذارد... زیرلب میگوید چقدر عصر امروز غمانگیز است...
متأسفانه این روزها خیلی از ما بعد ازدیدن عکسهای خوش رنگ و لعاب صفحات مجازی این لحظات غمانگیز را تجربه میکنیم... چرا که آن تصاویر قشنگ را با زندگی پر پیچ و خم خود مقایسه میکنیم و آه از نهادمان بلند میشود که چرا ما از این لحظات قشنگ و رنگی نداریم... انسان عصر حاضر در تنهایی حاصل از تکنولوژیهای جدید در دام یک بازی بیانتها افتاده که چیزی به او اضافه نمیکند و فقط با دیدن زندگی دیگران، نداشتههایش را بزرگ میکند و غبطه میخورد به حال آنهایی که زندگیشان را رنگی است... در این پرونده چند صفحهای میخواهیم درباره دو موضوع فراگیر امروزی در شبکههای اجتماعی با هم صحبت کنیم؛ یکی همین موضوع اشتراکگذاری زندگیهای پر زرق و برق پشت ویترین شبکههای اجتماعی است و دیگری ایجاد توهم زیاد دانستن و اهل فن و نظر شدن که در اثر بمباران اطلاعاتی این شبکهها در افراد ایجاد میشود. با ما همراه باشید.
کوچ از دنیای حقیقی به مجازی
از آن روزها که آدمی راه سفر به دنیای مجازی را یاد گرفت و پایش به آنجا باز شد زمان زیادی نمیگذرد اما جذابیتهای این دنیای جدید آنقدر زیاد بود که خیلی زود به زندگی در آنجا اخت گرفتیم و ساکن همیشگیاش شدیم. انگار نه انگار که قبلا دنیای حقیقیای هم وجود داشته است. حالا تعداد زیادی از ما فارغ از دنیای حقیقی و مناسباتش ساعتهای زیادی سرهایمان را در گوشی فرو میبریم و بین صفحات دنیای مجازی سیر و سیاحت میکنیم. ضریب اهمیت و نفوذ این دنیای جدید به حدی است که در زندگی حقیقیمان بر مدار آن میچرخد. تفریح که میرویم اول باید عکسی برای اشتراکگذاری در فضای مجازی دست و پا کنیم، تولد که برایمان میگیرند به جای خوش بودن در کنار خانواده و دوستان، دلمان میخواهد زودتر مراسم به آخر برسد تا از کادوهایی که گرفتیم یک عکس لایکخور درآوریم... سفر که میرویم در تمام طول مسیر حواسمان پی آن است که نکند منظره بکری را از دست بدهیم البه نه برای لذت بردن بلکه برای آب کردن دل دنبال کنندههایمان. حتی موقع مریض شدن هم دست بردار نیستیم، عکس از نمای زیر سِرُم یکی از سوژههای پرکاربرد این روزهای فضای مجازی است. اگر هیچکدام از اینها هم نباشد و ما هیچ بهانهای برای به اشتراکگذاری لحظههایمان با دیگران نداشته باشیم خودمان بهانه جور میکنیم. بالأخره یک اتفاق ساده مثل چای خوردن عصرگاهی را که در بساط زندگیمان پیدا میشود که بتوانیم آن را به گونهای طراحی کنیم که رنگ و لعاب داشته و به درد فضای مجازی بخورد! آنقدر شور این قضیه را درآوردیم که حالا همسران هم عاشقانههایشان را به جای اینکه با هم به اشتراک بگذارند در فضای مجازی جار میزنن!
تمام اینها اتفاقات که اکثر ما کم و بیش درگیر آن هستیم نشان میدهد ما مرز زندگی واقعی و مجازی را گم کردهایم و این دنیای مجازی جزئی از زندگی واقعیمان شده و به آن گره خورده است. این دنیا تغییرات وسیعی بر سبک زندگی، فرهنگ و حتی عقاید و باورهای دینی، سیاسی و اجتماعی ما دارد و کلا موضوعاتی کمی را در زندگی میتوانیم بیابیم که متأثر از دنیای مجازی ما نباشد پس باید خیلی واقعی به آن نگاه کنیم.
زندگی اسلایسی!
در همه ما انسانها میل به دیده شدن وجود دارد و دوست داریم این دیده شدن به بهترین نحو ممکن صورت بگیرد. یعنی دلمان میخواهد زندگیمان همیشه مطلوب باشد و افراد ما را در این وضعیت مطلوب مشاهده کنند. در زندگی واقعی این امکان همیشه برایمان فراهم نیست. ما خیلی اوقات قادر نیستیم بخشهای ناخوشایند زندگی را از دید دیگران مخفی نگه داریم اما در دنیای مجازی این امکان فراهم است. برای همین افراد وقتی در صحنههای مطلوب زندگی قرار میگیرند فقط آن را به نمایش عموم میگذارند و طوری رفتار میکنند تا دیگران به این باور برسند که زندگی واقعی او همیشه مطلوب و خوب است. این یعنی ما فقط برشهایی از زندگی خود را در فضای مجازی منتشر میکنیم که خوب و دلپذیر است. برشهایی که باعث پذیرش و تأیید از طرف دیگران میشود.
ویترینی برای نمایش زندگی
ماجرای این اشتراکگذاری لحظات خوش زندگی تقریبا از زمان فیسبوک شروع شد اما با ورود اینستاگرام به جمع شبکههای مجازی اوج گرفت. نسخه نخست اینستاگرام در اکتبر 2010 راهاندازی شد و خیلی زود و سریع توانست محبوبیت فوقالعاده به دست آورد و در حدود دو سال یعنی تا آوریل 2012 بیش از 100 میلیون کاربر جذب آن شدند و تا دسامبر 2014 به عدد 300 میلیون کاربر دست یافت و این روزها 1ملیلیارد کاربر برای آن تخمین زده میشود. ایران با بیش از 6 میلیون کاربر در رتبه هفتم جهان در استفاده از اینستاگرام قرار دارد.
اینستاگرام از این جهت مهم و قابل اعتناست که رسانهای تصویرمحور است و این خصلت ویژگیهای منحصر به فردی را برای این رسانه به دنبال دارد. اصلیترین ویژگی همان تصویرمحور بودن آن است چرا که تصویر زبان گویایی دارد و هر کس با هر میزان سواد و فرهنگ میتواند آن را درک کند و متوجه شود. حتی برای فهمش نیاز به زبان مشترک نیست. پس افراد خیلی راحت میتواند با دیگران ارتباط بگیرند و لحظاتشان را به اشتراک بگذارند.
از طرفی این رسانه در ایران به علت فیلتر بودن رسانه مشابهاش یعنی فیسبوک در صدر استفاده کاربران ایرانی قرار دارد و از این جهت بیش از سایر شبکهها مورد بحث است.
همه چی آرومه، من چقدر خوشبختم!
ما در شبکههای اجتماعی بهویژه اینستاگرام با دستهای از سلبریتیها، اینفلوئنسرها یا نفوذگرها را روبرو هستیم که نه بازیگر هستند، نه خواننده، نه فوتبالیست و نه فرد مشهور و معروف اما وقتی به تعداد دنبالکننده صفحات آنها نگاه میکنیم، از میزان بالای آن مغزمان سوت میکشد. به نظر میرسد مهمترین ویژگیشان که باعث شده بتوانند این تعداد افراد را به دنبال خود بکشند این است که خیلی خوب راه ارتباط برقرار کردن با دیگران در این شبکهها را بلدند. آنها در این مسیر از هیچ تلاشی دریغ نمیورزند و حتی تا اشتراک جزئیات زندگی شخصیشان جلو میروند. آنها همه لحظات زندگیشان را خوش رنگ و لعاب تقدیم نگاه هوادارانشان میکنند. پستها و استوریهایشان پر از جملات شادیبخش، امیدوارکننده است. صفحات آنها آدم را یاد این کلاسهای مثبتاندیشی و انگیزهبخش میاندازد. فضاهایی که در آن عکس میگیرند و خانههایشان رنگی و شاد است. یک عکس وسط خیابان دارند که شاد و خندان دستانشان را رو به آسمان باز کردهاند. کارهای هنری مخصوصا گلدوزی یا شیرینیپزی با وسایل صورتی بینشان پرطرفدار است. خوردن قهوه در فنجانهای شیک یا چایی در استکانهای کمرباریک یکی از اتفاقات پر تکرار زندگیشان محسوب میشود. کتابخوانی مخصوصا کتابهایی با جملات کوتاه و تأثیرگذار آن هم وقتی روی یک صندلی زیبا و فانتزی نشستهاند و کنارشان یک میز قرار دارد که یک با آپاژور کوچک خوشرنگ روی آن هست و نشان کتاب منحصر به فردشان هم در کادر تصویر موجود است، از علاقهمندیهای آنان به شمار میرود. از تابیدن نور آفتاب روی گلدانهای زیاد خانگیشان که روی چهارپایههای بلند و کوتاه قرار دارد هم لذت میبرند. آنهای همه فضای زندگی و چیدمان منزلشان منحصر به فرد است و پر از لوازم گلگلی و فانتزی است، حتی برای خوردن یک قاچ هندوانه دکوراسیون خاصی در نظر میگیرند. کمی پستهایشان را بالا و پایین کنید حتما به تبلیغ برند یا محصولی برمیخورید. این تبلیغات هم هنرمندانه است آنقدر که گاهی در پایان یک پست احساسی و شاعرانه آن برند و محصول معرفی میشود. خلاصه آنکه آدم با دیدن پستهایشان احساس میکند آنها در کره دیگری زندگی میکنند که همه چیز آروم است و آنها خیلی خوشبختند چرا که معمولا هیچ واکنشی نسبت به مسائل روز و اتفاقات سیاسی ـ اجتماعی ندارند و در یک خلأ مثبتاندیشانه روزگار میگذرانند. آنها زندگیشان در ویترین به فروش میگذارند. بها و قیمتش هم تعداد دنبالکننده و تأیید و تحسینهایی است که دریافت میکنند. و البته این تمام ماجرا نیست و کارشان تبعات جبران ناپذیری برای جامعه و حتی خودشان دارد که حتما در ادامه دربارهاش با هم صحبت میکنیم.
زندگی عاشقانه ما تقدیم نگاه شما!
حتما شما هم آن کلیپ مشهور فضای مجازی را که در واکنش به اتفاق گوناگون به اشتراک گذاشته میشود را دیدهاید که در آن یک روحانی با لحنی ساده و خاص میگوید «اوضاع خیلی خیته». بهترین واکنش درباره این بخش از صحبتهای ما هم همین جمله است چرا که کار اشتراکگذاری لحظات خوش زندگی در فضای مجازی به جایی رسیده که همسران زندگی خصوصی و عاشقانهشان را با دیگران شریک میشوند! این روزها صفحات اینستاگرام پر از زن و شوهرهایی است که تمام مناسبتهای زندگی مثل تولدها، سالگرد عقد، سالگرد عروسی، ولنتاین و... را در کنار دنبالکنندههایشان برگزار میکنند حتما آن را از کم وکیف برگزاری این مراسمات باخبر میکنند. حتی وقتی صاحب فرزندی میشوند معمولا خانم در صفحه شخصیاش عکسی از خودش با شکمی برآمده در کنار همسرش در حالیکه تصویر سونوگرافی را در دست دارند منتشر میکند و در نوشته زیر پست توضیح میدهد که جشن تعیین جنسیت فرزندشان چطور برگزار شد یا اینکه اولین بار این خبر را چطور به گوش همسرش رسانده است! و بعد هم تمام این نه ماه بارداری را با همراهی دنبالکنندههایش میگذراند و آنها را از حال خود بیخبر نمیگذارد! زندگی این زوجها پر از لحظات خوب و خوش است و اگر هم بینشان دعوا و کدورتی پدید میآید معمولا به بهترین نحو و با یک سری جملات عاشقانه و یک گردش دو نفره به پایان میرسد. مدام لبخند بر لبانشان نقش بسته و در زندگیشان خبری از اجاره خانه، بیکاری همسر، بیپولی و... غیره نیست و مدام قربان صدقه یکدیگر میروند و کمتر از جان همدیگر را صدا نمیزنند.
حاشیه بر متن:
استاد همهچیزدانها در مجازآباد!
نگاهی به تعداد فالوئرهای خود میاندازد... یک آن خود را در یک سالن بزرگ میبیند... جمعیت زیادی نشستهاند... مجری برنامه پشت تریبون میرود و با خوشحالی اعلام میکند که امروز عزیزی که در بین ماست که در زمینههای مختلف صاحب نظر و رأی است و میتواند با نظرات کارشناسی خود ما را در خیلی زمینهها راهنمایی کند... مجری بعد از کلی تعریف و تمجید بالأخره اسم او را بر زبان جاری میسازد و از او میخواهد که چند لحظهای با صحبتهای ارزشمندش جمع را به فیض برساند... با اعتماد به نفسی که سر به فلک میزند از جایش بلند میشود... جمعیت با کف و سوت او را تا جایگاه سخنران همراهی میکنند... سرفهای میکند... و از خیال بیرون میآید و خودش را موبایل به دست ایستاده وسط اتاقش میبیند... نگاهی به صفحه موبایلش میاندازد و کمی فکر میکند... هنوز درباره اتفاقی که امروز افتاده اظهارنظری نکرده است!
آنچه که گفتیم حال و روز این روزهای برخی از ما در شبکههای مجازی است. که میتوانیم آن را به عنوان یکی از آفتهای فضای مجازی به حساب آوریم. آفتی که در ما این توهم را ایجاد میکند که خیلی میدانیم و به اصطلاح استاد همه چیزدان هستیم و میتوانیم در زمینههای مختلف ابراز عقیده و نظر کنیم.
دنیای امروز ما دنیای رسانه است و ما زیر بمباران اطلاعاتی این رسانهها قرار داریم. در هر لحظه اطلاعات زیادی از سوی این رسانهها به مغز ما مخابره میشود. اطلاعاتی که گستردگیاش به اندازه یک اقیانوس است اما اگر قدری با دقت به مسأله نگاه کنیم متوجه میشویم این اطلاعات عمقی ندارد. حقیقت این است که شبکههای اجتماعی و اطلاعاتی که ما از رسانههای مختلف دریافت میکنیم ما را باسوادتر نمیکند بلکه در بهترین حالت فقط توجه ما را به مسائل مختلف جلب میکند. اکثریت ما هم در همین سطح توجه میمانیم و به دنبال کسب اطلاعات بیشتر و عمیقتر نمیرویم اما متأسفانه همین سطح از اطلاعات برخی از ما به درجهای میرساند که احساس میکنیم خیلی میدانیم. اگر قدیم بود این دانستن ما جایی برای بروز و ظهور نداشت اما الان به مدد شبکههای اجتماعی هر کدام از ما صفحهای شخصی داریم و میتوانیم در آن دست به قلم شده و در باب موضوعات مختلف بی آنکه علمی داشته باشیم یا در موردش مطالعه کنیم، ساعتها سخنرانی کرده و اظهار فضل کنیم. شاهد این ماجرا سیل تحلیلهای به ظاهر دقیقی است که از پس یک اتفاق سیاسی، اجتماعی یا فرهنگی در صفحات مجازی منتشر میشود.
یکی دیگر از دلایل این حس همه چیزدانی به اعتماد به نفس کاذبی که توسط شبکههای اجتماعی به ما داده میشود برمیگردد. برخی از ما به راستی آدمهای باسواد و تحصیلکردهای هستیم و در رشتهای تخصص داریم البته باز هم از تمام مسائل روز دنیا سردرنمیآوریم و علامه دهر نیستیم. اما وقتی پایمان به شبکههای اجتماعی بهخصوص اینستاگرام باز میشود قضیه جور دیگری برایمان جلوه میکند. با اشتراکگذاری مطالب در اینستاگرام سیل تشویقها و احیانا مخالفتها از سوی دنبالکنندهها ما را به این باور میرساند که میتوانیم در موضوعات مختلف بدون علم صحبت کنیم و نظرات کارشناسی خود را به خورد دیگران بدهیم. به این قضیه اگر معروفیت نسبی را هم اضافه کنیم دیگر اعتماد به نفسمان سر به فلک میگذارد. انگار که تعداد دنبالکنندهها پشتوانه خوبی برای برخی از افراد به حساب میآید و خیال میکنند چون فلان قدر آدم او را میبینند و صفحه شخصیاش را دنبال میکنند، یکهتاز میدان است و میتواند علاوه بر ابراز نظر کارشناسی خود، نظرات کسانی که سالها دود چراغ خورده و از جایگاه علمی نسبتا خوبی برخواردار هستند، بدون بیان دلیل منطقی رد کرده و آنها را تخطئه کنند.
البته ذکر این نکته ضروری است که منظور از این صحبتها اظهارنظر یا اعلام موضع ساده و بیان نظرات در باب موضوعات مختلف نیست بلکه هدف آن دست افرادی هستند که به ارائه تحلیلهای کارشناسانه میپردازند بدون آنکه علمی در آن زمینه داشته باشند.
اشکال کار کجاست؟!
اول از همه بگوییم که بحث اشتراکگذاری لحظات زندگی مختص قشر خاصی نیست و متأسفانه حتی خیلی از افراد متدین و مذهبی هم در این دام گرفتار شدهاند. البته ممکن است در نوع این اشتراکگذاری تفاوتهایی وجود داشته باشد اما اصل قضیه یکی است.
شاید بگویید اشکال این کار کجاست؟ چرا نباید افراد لحظات خوششان را با یکدیگر شریک شوند؟
ـ اولین نکته این است که این افراد تمام زندگیشان را با دیگران شریک نمیشوند و تنها برشهای زیبایش را به تصویر میکشند اما بیننده براساس قانون تعمیم جزء به کل چند فریم خوش رنگ و لعاب را به کل زندگی آنها تعمیم میدهد و دست به مقایسه با زندگی خودش میزند. آن وقت هر چقدر هم کسی به او بگوید ظاهر زندگی کسی را با باطن زندگی خودت مقایسه نکن باورش نمیشود و در عمل این مقایسه رخ میدهد و ذهن و روح و روان او را درگیر میکند و ممکن است حسرتی عمیق برایش به دنبال داشته باشد. دنبالکنندههای صفحات مجازی فقط یک روی سکه را میبینند. با دیدن هر پستی با این خصوصیات از خود سؤال میکنند چرا زندگی من از این لحظات خوش رنگ و لعاب ندارد؟! و این مسأله سرزنش خود، سرخوردگی و افسردگی برای آنها به ارمغان میآورد.
ـ این صفحات نوع خاصی از سبک زندگی را رواج میدهند که در آن همه چیز شیک و مجلسی است. جدا از حسرتی که با دیدن این صفحات بر دل افراد طبقات پایین و محروم میماند و آهی که ممکن است دامن این زندگیها را بگیرد، این مدل اشتراکگذاری زمینه چشم و همچشمی و حسادت را در جامعه افزایش میدهد.
ـ شبکههای اجتماعی و قابلیت آنها در پنهانسازی بخشی از زندگی میتوانند بستر و زمینه دورویی و دروغ را در فضای مجازی فراهم کنند. از آنجایی که این روزها مرز فضای حقیقی و مجازی بسیار باریک است بیشک این خصلتها خیلی زود به دنیای حقیقی راه پیدا میکنند و زمینه ناهنجاریهای اجتماعی را فراهم میکنند.
ـ اشتراکگذاری لحظات زندگی در فضای مجازی تمنا برای دیده شدن است. این مسأله ما را از اعتماد بهنفس دور کرده و به سمت دیگر دیگر نوازی پیش میراند و میتواند زمینه اختلالات روانی را فراهم کند.
ـ وقتی ما به صورت مداوم دنبال این باشیم که رضایت دیگران را جلب کنیم و تأیید و تحسینشان را به دست آوریم، مرحله به مرحله جلو میرویم و هر کاری از دستمان بربیاید انجام میدهیم تا اینکه نهایت به جایی میرسیم که میبینیم هیچ حریمی خصوصی برای ما وجود ندارد.
ـ هدر رفت وقت یکی دیگر از اثرات شوم این ماجراست. ما برای سوژهیابی و چیدمان یک عکس خوشرنگ و لعاب از زندگیمان وقت بسیاری صرف میکنیم. از طرفی با دیدن عکسهای دیگران حس رقابت و حسادت در ما فعال شده و سعی میکنیم دفعه بعد وقت بیشتری صرف کرده و عکس بهتری را به اشتراک بگذاریم.
ـ به نظر برخی جامعهشناسان رواج محبوبیت اینگونه افراد به خاطر قرار گرفتن در عصر پسااندیشه است. یعنی عصری که انسان حوصله فکر کردن و اندیشیدن ندارند و ترجیح میدهند از سبک زندگی خاصی که به نظر جذاب میآید پیروی کنند. شاهد این مدعا هم همین تعداد دنبالکنندههای صفحات مجازی افرادی است که یک زندگی نیمهلاکچری و نیمه روشنفکری دارند. حالا اشکال این قضیه در نظر این جامعهشناسان این است که سبک دنبالهروی به شکلگیری جوامع مصرفگرای فاقد تفکر منجر میشود. دقیقا همان کاری که اینگونه صفحات مجازی دارند با دنیای ما میکنند.
این یک شبکه خطرناک است!
این اثرات مخرب که در بستر اینستاگرام رخ میدهد توجه بسیاری از محققین را نسبت به این شبکه اجتماعی جلب کرد و آنها تحقیقات متعددی بر روی آن و دیگر شبکههای اجتماعی انجام دادند. یکی از این تحقیقات، تحقیقات انجمن سلطنتی بریتانیا بود که در سال2017 شد. براساس نتایج این تحقیقات شبکه اجتماعی اینستاگرام در میان دیگر شبکههای اجتماعی مخربترین شبکه برای سلامت روح و روان جوانان شناخته شد، این پژوهش در یکی از کشورهای غربی اتفاق افتاده است و آنها خود به این موضوع اقرار و اعتراف کردند که اینستاگرام می تواند عوارض بدی در روحیه افراد و به خصوص جوانان ایجاد کند که این عوارض به راحتی قابل رفع و درمان نیست.
انجمن سلطنتی بهداشت عمومی بریتانیا با تحقیق بر روی کاربران ۵ شبکه اجتماعی یوتیوب، توئیتر، فیسبوک، اسنپچت و اینستاگرام، ۱۴ شاخص مؤثر بر سلامت روان افراد را مورد مطالعه قرار داده است.
از این شاخصها می توان به حمایت عاطفی،ارتباطات اجتماعی، خشم، افسردگی، تنهایی و ترس از دست دادن ارتباط اینترنتی اشاره کرد. نتیجه این تحقیق نشان داد اینستاگرام بدترین شبکه اجتماعی و یوتیوب بهترین و کمضررترین شبکه اجتماعی از نظر سلامت روان کاربران است. سه شبکه اجتماعی دیگر شامل اسنپچت، فیسبوک و توئیتر نیز در میانه این طیف قرار دارند.
براساس نتایج این پژوهش ۶۳درصد از کاربران اینستاگرام احساس ناخشنودی بیشتری در رابطه با زندگی خود نسبت به کاربران دیگر شبکههای اجتماعی دارند و دچار خشم و افسردگی بیشتری نسبت به کاربران سایر شبکهها هستند. ازسوی دیگر کمیت و کیفیت خواب آنها به شدت کاهش یافته و احساس بدتری نسبت به وضعیت بدن، ظاهر و زیبایی خود دارند. همچنین ارتباطات آنها با خانواده و اطرافیانشان در دنیای واقعی کم شده و بیشتر احساس تنهایی میکنند.
البته این تحقیق جنبه های مثبت این شبکه های اجتماعی را هم از نظر دور نداشته و عنوان کرده که نتایج تحقیقات نشان می دهد کاربران شبکههای اجتماعی در زمان سختیها و مشکلات از حمایت عاطفی دوستان مجازی خود سود بردهاند.
مطالعات اخیر دانشگاه پنسیلوانیا هم نشان داده است که محدود کردن استفاده از شبکههای اجتماعی به ۳۰ دقیقه در ۲۴ ساعت، میتواند منجر به پیشرفت قابل توجهی در سلامت یک انسان شود. محققان پس از کار با ۱۴۳ نفر از دانشجویان، دریافتند آنانی که برای سه هفته استفاده از فیسبوک، اینستاگرام و اسنپچت را به ۳۰ دقیقه در یک شبانهروز محدود کرده بودند، در مقایسه با آنهایی که تغییری در رژیم شبکههای اجتماعی شان نیاوردند، کاهش قابل ملاحظهای در تنهایی و افسردگی داشتند. یکی از آن دانشجویانی که دانشگاه پنسیلوانیا روی او تحقیق کرده بود، گفت: «سرانجام کمتر از شبکههای اجتماعی استفاده کردم و احساس بهتری داشتم. میتوانستم بیشتر روی درسهایم تمرکز کنم و آن قدر که دیگران تمایل به سپری کردن وقت در شبکههای اجتماعی دارند، نداشته باشم.»
حاشیه بر متن:
زندگی بدون شبکههای اجتماعی هم زندگی است!
شاید با توجه به حضور پررنگ شبکههای اجتماعی در دنیای امروز ما تصور روزی که بخواهیم بدون آنها صبح را شب کنیم غیر قابل باور و حتی ترسناک باشد اما تجربههایی در دنیای امروز وجود دارد که عکس این قضیه را ثابت میکند. این تجربهها از آنجا که در ارتباط با کسانی است که در خلق این شبکهها نقش داشتهاند قضیه جالبتر و خواندنیتر میشود.
نیک بیلتون در مقالهای به چند مورد از این تجربهها اشاره میکند. او مقالهاش را اینگونه آغاز میکند: «چندماه قبل، شان پارکر، اولین رئیس فیسبوک، حرفهایی زد که داغ دل خیلیها را تازه کرد. پارکر تأیید کرد که فیسبوک و دیگر شبکههای اجتماعی، آگاهانه و عامدانه، از نقصانهای روانشناختی انسانها سوءاستفاده میکنند تا کاربرانشان را هرچه بیشتر درگیر کنند. دقیقا مثل نوعی اعتیاد.»
او در ادامه میگوید این سخنان موج جدیدی بین مردم راه انداخت و خیلیها آماده شدند تا از شبکههای اجتماعی خداحافظی کرده و به دامن آرامش قبلی خود بازگردند.
او در ادامه میگوید: «برخی از نخستین کارمندان فیسبوک اینک هیولایی را میبینند که خودشان خلق کردهاند. چنانکه یکی از نخستین کارمندان فیسبوک به من گفت: «شبها در جایم دراز میکشم و به چیزهایی فکر میکنم که در آن روزهای نخستین خلق کردیم و اینکه چه کاری میتوانستیم بکنیم تا از این محصول اینطور استفادههایی نشود.»
نیک بیلتون ادامه میدهد: «پس از انتشار این نوشته، منتظر ایمیلها و پیامهای خشمناک کارمندان سابق و فعلی فیسبوک و توییتر و اینستاگرام بودم. ولی چنین نشد و درعوض ایمیلهای بسیاری از کارکنان سابق (حتی فعلی) این شبکههای اجتماعی دریافت کردم که اعتراف میکردند همین حس را دارند. حتی برخی از آنها گفتند که خودشان دیگر از این پلتفرمها استفاده نمیکنند. کسانی که با من تماس گرفتند از ردههای مهندسی بودند تا مدیران ارشد. برخی از سرمایهدارانی که در روزهای نخستین این شبکهها یا رقبایشان از آنها حمایت مالی کردهاند به من گفتهاند که دیگر از این شبکهها استفاده نمیکنند یا خیلی کم استفاده میکنند. ماه پیش، مارک ساستر از شرکت آپفرانت ونچرز نوشت که پس از مشاهدۀ استفادۀ ترامپ از شبکههای اجتماعی، فیسبوک و توییتر را از گوشی خود پاک کرده است. او نوشت: «اینکار موجب بهبودی عظیم در هر روز از زندگی من شد، بهبودی که نمیتوانم توصیف کنم و باید خودتان هم اینکار را بکنید تا بفهمید». این کار او بهموازات تعداد بیشمار روزنامهنگارانی است که به من گفتهاند حساب کاربری خود را حذف کردهاند یا اپلیکیشن شبکههای اجتماعی را در گوشی خود پاک کردهاند یا اینکه بدون حذفکردن حساب کاربری یا اپلیکیشن دنیای رسانههای اجتماعی را ترک گفتهاند.»
او بازهم شاهدی دیگری رو میکند: «وقتی دریافتم یکی از این سرمایهگذاران خطرپذیر، که عشقی الهی به توییتر داشت، مدتی است در این شبکه غیرفعال شده است، ایمیلی به او زدم تا حالش را بپرسم. چنین پاسخ داد: «بهسختی میتوانم تصور کنم چرا باید به توییتر برگردم. مانند یک بیماری عفونی و اعتیادآور است که بر آن غلبه کردهام و اینک سیستم ایمنی بدنم رضایت بیشتری دارد.» همانطورکه همکارم، مایا کوزوف، چند روز پیش نوشته است، رونق شبکههای اجتماعی، که به لطف رشد صنعت موبایل شکل گرفت، به پایان رسیده است. اشارۀ درستی میکند: «اینکه آیا صنعت فناوری اطلاعات بتواند ورای بهرهگیری از اضطرابهای اجتماعی ما بهقصد فروش آگهی یا ورای خشمگینترکردن ما به سمتِ افزایش مشارکت (اجتماعی) ما برود، شاید نیازمند درانداختن طرحی نو در رابطۀ میان خلیج سانفرانسیسکو۱ با بقیۀ کشور باشد». این حس، همزمان، در بخشهایی از خلیج سانفرانسیسکو و بقیۀ کشور وجود دارد.»
در ادامه این مقاله آمده است: «حالا (البته چندماهی میشود) خودِ من هم بخشی از این گروهم. اینستاگرام و فیسبوک و اسنپچت را از گوشی پاک کردهام. ماهی یکبار، حتی شاید هم کمتر، سری به فیسبوک میزنم تا اگر کسی پیغامی برایم فرستاده باشد ببینم و لایک و کامنت هم نمیگذارم. بیشتر از یک سال است که وارد اسنپ نشدهام. روزی سهبار در اینستاگرام عکس میگذاشتم ولی اکنون سالی سهبار عکس میگذارم. برای مقاصد کاری، هنوز از توییتر کمی استفاده میکنم ولی آخرهفتهها اپلیکیشن آن را از گوشی پاک میکنم زیرا مرا غمگین یا خشمگین یا مضطرب میکند. دیگر به یاد نمیآورم که آخرینبار چه زمانی سرزدن به شبکههای اجتماعی مرا شاد یا توانمند کرده است. شاید مهم به نظر نرسد ولی کسی این را میگوید که آنقدر توییتر را دوست داشت که کتابی دربارۀ آن نوشته است.
بله تمام اینها را پیشتر نیز شنیدهایم، اینکه مردم شبکههای اجتماعی را ترک میکنند و اینکه پلتفرمها کارشان تمام است. نیویورکتایمز نسخههای مختلفی از این داستان را نوشته است و پرداختن به این موضوع در بخش اقتصادی این روزنامه مثل یک ستون ثابت شده است. ولی باور دارم اینبار اوضاع فرق دارد و این شروع یک چرخش بزرگ است و تقصیر بر گردن همین شبکههای اجتماعی است.»
او شبکههای اجتماعی را به مواد مخدر تشبیه میکند و میگوید: «یکی از مشکلات این است که این شبکههای اجتماعی شباهت زیادی به مواد مخدر دارند. فیسبوک و سایر شبکهها بهخوبی این موضوع را میدانند. گوشیهایمان چندبار در ساعت از لایکها و کامنتها و ریتوئیتها میگویند. تلاش همهشان یکی است، اینکه ما را دوباره آنجا بکشند تا آمار و ارقامشان برای گزارش درآمد سهماهۀ بعد بهتر شود. شان پارکر، یکی از نخستین سرمایهگذاران فیسبوک و نخستین رئیس فیسبوک، چیزی را به زبان آورد که همگی میدانستیم: قصد فیسبوک این است که مثل مواد مخدر عمل کند با «دادن گاهبهگاه دوزهای پایین دوپامین ازاینطریق که کسی برای عکسی یا برای نوشتهای لایکی یا کامنتی گذاشته است». پارکر گفت که این کار عامدانه و با نقشۀ قبلی بوده است.»
برگرفته از سایت ترجمان
اندکی تأمل!
بیاییم باور کنیم برای هیچکس خوشبختی مطلق به معنای رایج و اینکه هر لحظه خوشحال باشد وجود ندارد. آسمان زندگی هیچ فردی همیشه آفتابی و بهاری نیست و گاهی ابرها بر آن سایه میاندازند و هوا طوفانی میشود. آنچه ما در شبکههای مجازی میبینم همه حقیقت نیست. نمایش رمانتیک زندگی زن و شوهرهای به اصطلاح خوشبخت فضای مجازی همیشه پایان خوشی ندارد. شاهدش هم زندگی با طعم عسل یکی از این زوجها بود که متأسفانه چندی پیش به تلخی گرائید و آنها در کمال ناباوری دنبالکنندههایشان اعلام کردند از هم جدا شدهاند.
به این فکر کنیم که اگر لحظات زندگی آنطور که در صفحات مجازی نشان داده میشود اینقدر شیرین و لذتبخش است چطور صاحبانشان فرصت کردهاند از خوشیاش بگذرند و دست به موبایل شوند و از آن عکس بگیرند!
حرف پژوهشها را پذیریم. پژوهشها نشان دادهاند زوجینی که در دنیای حقیقی خوشبخت هستند، تمایل کمتری دارند که در فضای مجازی نمایش خوشبختی داشته باشند.اگر آنها واقعا خوشحال هستند چه نیازی دارند که دیگرانی در صفحات مجازی تأییدشان کنند؟! اگر رابطه عاطفیشان قوی است لزومی ندارد در فضای غیر خصوصی خود درباره آن صحبت کرده و دیگران را متقاعد کنند که ما خوشبختیم.
بیایید کمی از زندگی در ویترین فضای مجازی فاصله بگیریم و برای خودمان و در دنیای حقیقی زندگی کنیم و هم خودمان آرامش داشته باشیم و هم به دیگران اضطراب و سرخوردگی و افسردگی را هدیه نکنیم.