کد خبر: ۴۵۲۲
تاریخ انتشار: ۱۴ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۵:۱۹
پپ
خاطراتی از روزهای منتهی به پیروزی انقلاب
صفحه نخست » پرونده 1

تهیه و تنظیم: فاطمه اقوامی

هوا بس ناجوانمردانه سرد بود و تاریک... چند سالی می‌شد که خورشید به اجبار بار سفر از آن شهر و دیار بسته و جایش ابر تاریکی بر آسمان سایه افکنده بود... خفقان بیداد می‌کرد... هر صدایی که برمی‌خاست به سرعت خاموش می‌شد... نفس‌ها به شماره افتاده و احساس خفگی شیوع پیدا کرده بود... اما ناگاه نسیمی وزیدن گرفت و «هوا دلپذیر شد/ گل از خاک بردمید»، «بوی گل سوسن و یاسمن» در شهر پیچید... دیو از شهر گریخته بود و خبرها حکایت می‌کرد قرار است «فرشته درآید»... درست در آن صبح رویایی... خورشید به وقت 9:33 در آسمان ایران طلوع کرد... امام آمد و عشقی جوشیدن گرفت... نهال انقلاب به دست روح خدا کاشته شد و با مراقبت و محافظت شاگرد خلفش امروز از پس روزهای تلخ و شیرین به درختی تنومند تبدیل شده است... و ما هر سال بهمن‌ماه که می‌شود دلمان پر می‌کشد که بار دیگر آلبوم انقلاب را ورق بزنیم و با مرور خاطراتش کیف کنیم... این بار می‌خواهیم برویم به روزهای خاطره‌انگیز 12 تا 22 بهمن 57 و چند خاطره کمتر شنیده شده از امام عزیزمان بخوانیم و روحی تازه کنیم. حتما در این گردش ما را همراهی می‌کنید.

به ایران می‌روم

«محمد هاشمی» در خاطرات خود نحوه تصمیم امام برای بازگشتن به ایران را این‌طور مطرح می‌کند: «ساعت ده و نیم شب، اوایل بهمن ماه، نمایندگان ژیسكاردستن رئیس‌جمهور فرانسه و جیمی کارتر رئیس‌جمهور آمریکا در نوفل‌لوشاتو به دیدار امام آمدند. نماینده کارتر با کمی لحن تند و بی‌ادبانه و تهدیدآمیز با امام صحبت کرد. امام پس از شنیدن صحبت او فرمودند: من هنوز به مردم نگفتم تکلیف آمریکایی‌‌های مستقر در ایران را معین نمایند، اگر لازم باشد می‌‌گویم. در نهایت آمریکا را از دخالت در امور ایران برحذر داشتند.

نماینده آقای ژیسکاردستن با لحنی مؤدب و دلسوزانه با امام صحبت کرد و در صحبت‌های خود از این‌که فضای زندگی و محل اقامت امام کوچک و نامناسب است، عذرخواهی کرده بود و اظهار داشت اگر امام اجازه می‌دهند، ایشان به محل دیگر منتقل شوند...در ادامه به این نکته اشاره کرد که بهتر است فعلا شما به ایران نروید چون برای شما در ایران خطر وجود دارد. امام در پاسخ از ملت فرانسه تشکر کردند و فرمودند محل اقامت فعلی مناسب است.

به‌ محض اینکه این دو نفر منزل امام را ترک کردند، امام فرمودند اعلام کنید خمینی به تهران می‌رود و این خبر را ساعت 12 شب رادیو فرانسه در اخبار خود پخش کرد. بعدها که علت این تصمیم سریع و صریح از امام سؤال شد، ایشان در پاسخ فرمودند: دولت آمریکا که دوست ملت ایران یا من نیست که از خطر برای من نگران باشد. من تشخیص دادم این‌ها توطئه دارند که اگر من در ایران باشم، مانع انجام توطئه آن‌ها خواهم بود و اگر نباشم توطئه خود را انجام می‌دهند. لذا پس از دیدار بلافاصله اعلام کردم جمعه به ایران می‌روم.»

توطئه‌ای برای جان خورشید

به دنبال انتشار خبر بازگشت امام، بختیار و درباریان با همکاری و مساعدت آمریکایی‌ها به فکر راه چاره‌ای افتادند تا هر طور شده سد راه امام برای بازگشت به ایران شوند.

خبر این توطئه‌ها سریع پیچید. خبرگزاری‌ فرانسه‌ گزارش‌ كرد كه‌ دو گروه‌ به‌ نام‌های‌ «جبهه‌‌ حافظ‌ سلطنت‌» و «كمیته‌‌ دفاع‌ از شاه‌» امام‌ خمینی‌ را تهدید به‌ قتل‌ كرده‌اند. به‌ همین‌ جهت‌ پلیس ‌فرانسه‌ گارد حفاظت‌ از امام‌ خمینی‌ را دو برابر كرد.

بختیار و فرماندهان نظامی دركمیسیون‌ امنیتی‌ اول به این نظر رسیدند که هواپیمای امام را منفجر کنند اما در آخر بختیار تصمیم دیگری‌ گرفت‌. به‌ گزارش‌ «گری‌سیك»‌ مشاور امنیتی‌ كاخ‌ سفید، طرح‌ بختیار این‌ بود «كه‌ هواپیمای‌ آیت‌الله خمینی‌ را به‌ جزیره‌‌ قشم‌ انتقال‌ داده‌، وی‌ و همراهانش‌ را در آن‌ جزیره‌ در بازداشت‌ نگه‌ دارد.»

وقتی‌ خبر توطئه‌ بختیار به‌ كاخ‌ سفید رسید، واکنش كارتر ابتدا فوق‌العاده‌ مثبت‌ بود و با خوشحالی‌ گفت‌: عالی‌ است‌. امّا همه نظرات این‌قدر ناسنجیده نبودند و نظرات مخالفی ابراز شد و در نهایت كاخ‌ سفید نتوانست‌ تصمیم‌ قاطعی‌ اتخاذ كند.

سرانجام‌ خود بختیار هم به‌ این‌ نتیجه‌ رسید كه‌ این‌ توطئه‌ مشكل‌ او را حل‌ نخواهد كرد و اگر بخواهد از بازگشت‌ آیت‌الله خمینی‌ به‌ ایران‌ جلوگیری‌ كند، سرنگون‌ خواهد شد.

رهبری از قلب یک اتاق 2 در 3

منزل امام در پاریس یک خانه کوچک و کاملا ساده بود. به قدری ساده که باعث حیرت همه خبرنگاران خارجی شده بود. گاهی مصاحبه‌گران می‌گفتند: «در اتاقی 2 در 3 و بدون تشریفات و برو و بیا و بدون میز و صندلی، یک روحانی سخن می‌گوید و به دنبال آن ایرانی به حرکت در می‌آید.»

این سادگی به حدی بود که حتی گاهی اعتراض همراهان امام را در پی داشت. آیت‌الله مسعودی‌خمینی می‌گوید: «یک روز آقای امینی و آقای منتظری به حضرت امام گفته بودند: «چرا اینجا [در منزل امام در نوفل‌لوشاتو] وضعیت غذایی این‌گونه است؟ نان هم به میزان کافی وجود ندارد تا انسان سد جوع کند.» امام سرشان را بلند کرده و فرموده بودند: «به همین زندگی بسازید که خوب زندگی‌ای است.» یک بار هم آقای اشراقی به امام گفته بود: «ما از بس در اینجا نان و سیب‌زمینی خوردیم، پوسیدیم!» امام در جواب گفته بودند: «اگر می‌خواهی غذای حسابی بخوری، برو ایران و چلوکباب بخور تا حالت جا بیاید.»

مردی که جهان را تکان داد

محمد هاشمی تعریف می‌کند: هفته آخر حضور امام در پاریس مجله‌ای به نام «لکسپرس» که در فرانسه منتشر می‌شد عکس امام را روی جلد چاپ کرده بود و زیر عکس ایشان این جمله را نوشته بود: «مردی که جهان را تکان داد». پوستر مربوط به این مجله حدود یک متر و هفتاد، هشتاد سانتی‌متر بود که در تمام چهارراه‌هاهی پاریس زده شده بود.

این مرد دوست‌داشتنی

بسیاری از همراهان امام در نوفل‌لوشاتو از علاقه و شیفتگی ساکنین نسبت به رفتار و منش ایشان خاطرات بسیاری نقل کرده‌اند. حجت‌الاسلام محمد افشاری در این رابطه می‌گوید: «یک روز یکی از ایرانی‌های مقیم پاریس که از پزشکان بدون مرز بود به من گفت که آن خانمی که آنجا ایستاده همسر من است. دیدم یک خانم جوان با روسری داخل جمعیت و روبروی ما ایستاده است. پرسیدم: «ایرانی است؟» گفت: «خیر، فرانسوی است». پرسیدم: «این جا چه کار می کند؟» گفت: «این کار هر روز این خانم است. به محض این که کار اداری‌اش تمام می‌شود به این مکان می‌آید و آن قدر می‌ایستد تا امام از منزل بیرون بیاید و به نماز برود و ایشان حضرت امام را ببیند. وقتی امام از نماز برمی‌گردد ایشان هم به منزل می‌رود.»

امام‌ خمینی‌ره‌ یک روز قبل از بازگشت به ایران طی پیامی خطاب به‌ ملت‌ و دولت‌ فرانسه‌ از مهمان‌نوازی‌ آن‌ها تشكر كردند. ایشان‌ در آخرین‌ ساعات‌ آخرین‌ روز، رئیس‌ پلیس‌ نوفل‌لوشاتو را به همراه گارد حفاظت به‌ حضور پذیرفتند. در پایان این دیدار متن‌ تشکر امام از زحمات‌ پلیس‌ كه‌ به‌ زبان‌ فرانسه‌ ترجمه‌ شده بود، پس‌ از قرائت‌ به‌ آنان‌ تسلیم‌ شد.

در آخرین لحظاتی که امام مشغول آماده شدن برای حرکت به سمت فرودگاه بودند دو دختر فرانسوی‌ جلو اقامتگاه‌ ایشان آمدند و از آقای‌ فردوسی‌پور وقت‌ ملاقات‌ با امام‌ خواستند. او عذرخواهی کرد و توضیح داد امام مشغول جمع‌آوری وسایل هستند و نمی‌توانند دیداری داشته باشند. آن دو دختر یك‌ شیشه‌ محتوای‌ خاك‌ كه‌ لاك‌ و مهر شده‌ بودند به‌ وی‌ دادند تا به‌ امام‌ برساند و دو عكس‌ با امضای‌ امام‌ برای‌ آن‌ها بیاورد. آن‌ها توضیح ‌دادند كه‌ رسم‌ مردم‌ فرانسه‌ این‌ است‌ كه‌ كسی‌ را كه‌ خیلی‌ دوست‌ دارند هنگام ‌خداحافظی‌ نفیس‌ترین‌ چیز یعنی‌ خاك‌ فرانسه‌ را هدیه‌ می‌كنند. امام‌ خمینی‌ نیز در پاسخ ‌آن‌ها دو عكس‌ امضا كردند و برای‌ آن‌ها ارسال‌ نمودند.

مگر کوروش را می‌خواهند وارد ایران کنند؟!

امام تصمیم گرفته بودند به محض رسیدن به ایران به بهشت زهرا رفته و در آن‌جا برای مردم سخنرانی کنند. بر همین اساس کمیته استقبال در پی تهیه هلی‌کوپتری برای انتقال امام از فرودگاه به بهشت‌زهرا بودند. اما این امر با مخالفت امام روبرو شد. حجتالاسلام فردوسیپور جریان را اینگونه تعریف میکند:

«آیتالله شهید بهشتی زنگ زدند که برای تشریف‌فرمایی حضرت امام مقدماتی تهیه دیده‌ایم:

1. استقبال بسیار عظیم و گسترده خواهد بود. فرودگاه مهرآباد را قالی فرش میکنیم.

2. شهر را چراغانی و تزئین خواهیم کرد.

3. حضرت امام خمینی را با هلیکوپتر به بهشت زهرا میبریم زیرا ازدحام آنقدر زیاد است که با ماشین خطرناک است.

و از این قبیل مطالب را یادداشت کردم و به عرض امام رساندم. فرمودند: «برو متصل شو به ایران و به این آقایان بگو مگر کوروش را میخواهند وارد ایران بکنند؟! یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران برمی‌گردد. من با هلی‌کوپتر به بهشت زهرا نخواهم رفت...»

طبق اوامر آن حضرت با ایران تماس گرفتم و گفتم امام بزرگوار اینطور میفرمایند. شهید مظلوم دکتر بهشتی اصرار داشت که امکان ندارد، ازدحام به قدری زیاد است که حضرت امام زیردست پای مردم له میشوند و... دوباره محضر امام رسیدم و گزارش دادم، فرمودند: «من باید مانند سایر مردم حرکت کنم ولو زیر دست و پا بروم و له بشوم...»

البته با وجود این مخالفت‌ها کمیته استقبال هلی‌کوپتری محض احتیاط آماده کردند تا در صورت نیاز از آن استفاده شود.

پرواز انقلاب

هواپیمای امام خمینی حدود ساعت 1 به وقت فرانسه و 3 و 30 دقیقه به وقت تهران از فرودگاه شارل دوگل به سمت ایران به پرواز درآمد. همه افراد حاضر در این هواپیما نگران و مستأصل بودند جز یک نفر، و آن روح خدا بود. عسگر اولادی یکی از مسافران پرواز انقلاب می‌گوید: «وارد هواپیما که شدیم امام در صندلی جلوی هواپیما نشستند و بنده هم صندلی سوم پشت سر امام. هیچ کاری هم نداشتم و فقط حالات امام را نگاه می‌کردم... مقداری از شب که گذشت خلبان آمد خدمت امام و عرض کرد که اگر میل داشته باشید، می‌توانید بروید و بر روی تخت من استراحت کنید. بعضی از کسانی که در آنجا بودند، از روی نگرانی که نکند برای امام نقشه‌ای کشیده باشد، گفتند که مصلحت نیست و امام نباید برود و بعضی هم گفتند که خود امام باید تصمیم بگیرند. امام فرمودند: می‌روم کمی استراحت کنم. من و تعدادی دیگر حرکت کردیم که همراه ایشان برویم، امام فرمودند: همه سر جای خود بمانید و لازم نیست. فقط سید احمدآقا و شهید عراقی ایشان را به محل استراحت بردند.

حدود یک ساعت گذشت و امام تشریف آوردند، وضو گرفته بودند. وقتی نشستند به تهجد مشغول شدند و آرامش خاصی داشتند. اما همگی ما نگران بودیم که وقتی وارد مرز می‌شویم نکند هواپیمای ما را بزنند. عمدتاً یک وضع روحی فوق‌العاده بدی داشتیم، کسی در چهره‌اش رنگی نبود غیر از امام که آرامش خاصی داشتند و مشغول ذکر بودند.

بعد از مدتی خبرنگارهایی که در انتهای هواپیما سوار بودند، برای مصاحبه به قسمت جلو و خدمت امام آمدند. یک خبرنگار که شاید آمریکایی بود، پرسید: «شما به عنوان مقتدرترین انسان در حال وارد شدن به ایران هستید، لطفا بگویید چه احساسی دارید؟» امام فرمودند: «هیچ». این خبرنگار خیال کرد که یا حرفش را نتوانسته است برساند یا بد ترجمه کرده و یا امام متوجه نشده‌اند سؤالش چه بوده، برای همین مجددا پرسید: «شما در طول تاریخ ایران به عنوان مقتدرترین انسان در حال وارد شدن به ایران هستید، از این ورود مقتدرانه چه احساسی دارید؟» وقتی که ترجمه کردند امام فرمودند: «هیچی» و آهسته ادامه دادند،«الا ان اقیم حقا و ابطل باطلا»؛ مگر اینکه حقی را استوار کنم و باطل را سرنگون سازم.»

تقاضای شیطانی از خلبان هواپیما

هنگامیکه هواپیما به باند فرودگاه رسید، اجازه فرود داده نشد، در نتیجه حدود ده دقیقه در آسمان تهران به پرواز خود ادامه داد اما در نهایت موفق شد در فرودگاه مهرآباد فرود آید. عسگراولادی روایت می‌کند: «هواپیما آرام آرام نزدیک باند آمد و یک دور زد و اوج گرفت دو مرتبه برگشت و با آرامش نشست. نفهمیدیم قضیه چه بود. چند سال بعد آن خلبان مصاحبهای کرد و گفت از من یک کار شیطانی خواسته شده بود که من در دنیا و قیامت نمیتوانم جواب بدهم، بدینجهت بالا رفتم و به خودم مسلط شدم و دو مرتبه پایین آمدم.»

خرم آن لحظه که دلدار به یاری برسد

هواپیمای امام ساعت 8:45 دقیقه در باند فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست. با گشوده شدن در خروجی هواپیما ابتدا همراهان امام و خبرنگاران خارج شدند. سپس 9:30 دقیقه گروهی از منتخبین کمیته استقبال وارد هواپیما شدند و رأس ساعت 9:37 دقیقه و 30 ثانیه امام از هواپیما خارج شدند.

فرایند انتقال امام از فرودگاه به بهشت زهرا یکی از خاطرات شنیدنی آن روزهاست که مطمئنا به کرات شنیده‌اید. حاج احمد خمینی می‌گوید: «در فرودگاه، مرحوم آیت‌الله طالقانی با آیت‌الله منتظری و سایر افرادی که آنجا بودند، همه معتقد بودند به این‌که امام نباید به بهشت زهرا بروند؛ چون که راه بهشت‌زهرا خیلی شلوغ است و ما می‌گفتیم اگر برویم به میان مردم عادی چه می‌شود، ولی امام گفتند: خیر، من باید بروم بهشت زهرا. باید یادآور شوم که طرح رفتن به بهشت زهرا را امام خودشان وقتی در پاریس بودیم اعلام کردند. با وجود اصرار آن مستقبلین برای منصرف کردن امام از این تصمیم، ما عازم بهشت زهرا شدیم؛ چون امام خودشان چنین تصمیمی داشتند.»

در طوفان مهر ملت

بعد از سخنرانی در بهشت‌زهرا قرار بود امام با هلی‌کوپتر به محل اسکان منتقل شود اما حجم جمعیت استقبال‌کننده به حدی بود که این کار را با مشکل روبرو کرد. حجت الاسلام ناطق‌نوری در خاطراتش می‌گوید:«سخنراني‌ امام‌ كه‌ تمام‌ شد به‌ آقايان‌ گفتم‌: «يك‌ دالان‌ درست‌ كنيد تا به‌ طرف‌ هلي‌كوپتر برويم‌.» هنوز به‌ هلي‌كوپتر نرسيده‌ بوديم‌ كه‌ هلي‌كوپتر بلند شد، اين‌جا نه‌ راه‌ پيش‌ داشتيم‌ و نه‌ راه‌ پس‌. در اثر كثرت‌ جمعيت‌ به‌ جايگاه‌ هم‌ نمي‌توانستيم‌ برگرديم‌. به‌ قول‌ معروف‌ جنگ‌ مغلوبه‌ شد، هر كس‌ زورش‌ بيشتر بود ديگري‌ را پرت‌ مي‌كرد. آقايان‌ مفتح‌ و انواري‌ حالشان‌ بد شد و افتادند. من‌ و حاج‌ احمدآقا مانديم‌. پهلوانان‌ زيادي‌ آن‌جا بودند، هر كدامشان‌ عباي‌ امام‌ را مي‌گرفتند و به‌ سمت‌ خودشان‌ مي‌كشيدند. عمامه‌ امام‌ از سرش‌ افتاد. در اين‌ لحظات‌ حساس‌ از بس‌ كه‌ مردم‌ را هل‌ مي‌دادم‌ مچ‌هاي‌ دستم‌ از كار افتاد و يقين‌ حاصل‌ كردم‌ كه‌ امام‌ زير پاي‌ جمعيت‌ از دنيا مي‌رود و مأيوسانه‌ فرياد مي‌كشيدم‌: «رها كنيد، امام‌ را كشتيد.» كار از دست‌ همه‌ خارج‌ شده‌ بود. يك‌ وقت‌ ديدم‌ امام‌ به‌ جايگاه‌ برگشت‌. هنوز برايم‌ مبهم‌ است‌ كه‌ در اين‌ شلوغي‌ چطور شد كه‌ ايشان‌ به‌ جايگاه‌ بازگشت‌. واقعاً عنايت‌ خدا و دست‌ غيب‌ ايشان‌ را از داخل‌ جمعيت‌ برداشت‌ و در جايگاه‌ گذاشت‌!.... يك‌ آمبولاس‌ مربوط‌ به‌ شركت‌ نفت‌ ري‌ آن‌جا بود. گفتيم‌: «آمبولانس‌ را بياوريد دم‌ جايگاه‌.» عقب‌ آمبولانس‌ سمت‌ جايگاه‌ واقع‌ شد. احمدآقا دست‌ امام‌ را گرفت‌ و سوار آمبولانس‌ شدند.... خيلي‌ سريع‌ بغل‌ راننده‌ نشستم‌ و گفتم‌: «برو.» گفت‌: «كجا؟» گفتم‌: «از بهشت‌زهرا بيرون‌ برو.» كمك‌ ماشين‌ را زد و از پستي‌ و بلندي‌ سنگ‌هاي‌ قبر ماشين‌ حركت‌ كرد و آژير مي‌كشيد و از بلندگوي‌ آمبولانس‌ مي‌گفتم‌: «برويد كنار حال‌ يكي‌ از علما به‌هم‌ خورده‌، بايد او را به‌ بيمارستان‌ برسانيم‌.»

يك‌ مقداري‌ كه‌ به‌ سمت‌ تهران‌ آمديم‌، هلي‌كوپتر از بالا آمبولانس‌ را ديده‌ بود و در يك‌ فرعي‌ كه‌ واقعاً گل‌ بود نشست‌، ما هم‌ با آمبولانس‌ خودمان‌ را به‌ هلي‌كوپتر رسانديم‌. مجدداً جمعيت‌ به‌ ما هجوم‌ آورد؛ ولي‌ با زحمت‌ توانستيم‌ امام‌ را سوار هلي‌كوپتر كنيم‌....»

حالا این هلی‌کوپتر باید در جایی فرود می‌آمده است که براساس خاطرات ناطق‌نوری قرار می‌شود در نزدیکی بیمارستان امام‌خمینی فرود آید:

«هلي‌كوپتر در محوطه‌ بيمارستان‌ نشست‌. در اثر صداي‌ تق‌‌تق‌ هلي‌كوپتر تمام‌ پزشك‌ها و پرستارها بيرون‌ دويدند تا ببينند چه‌ اتفاقي‌ افتاده‌ است‌. تصور مي‌كردند درگيري‌ و كشتاري‌ شده‌ و عده‌اي‌ را آورده‌اند.وقتي‌ پياده‌ شدم‌ پزشكان‌ مي‌پرسيدند: «چه‌ اتفاقي‌ افتاده‌ است‌؟» من‌ سريعا درخواست‌ آمبولانس‌ كردم‌. يكي‌ از پزشكان‌ گفت‌: «اين‌جا بيمارستان‌ است‌ آمبولانس‌ براي‌ چه‌ مي‌خواهي‌؟» گفتم‌: «ما يك‌ بيمار داريم‌ بايد جايي‌ او را ببريم‌.» گفت‌: «خوب‌ همينجا بيمارستان‌ است‌.» گفتم‌: «خير نمي‌شود بيمار ما اينجا باشد، بايد او را ببريم‌.»... در هلي‌كوپتر را كه‌ باز كرديم‌. تا اين‌ پرستارها و پزشكان‌ امام‌ را ديدند همه‌ فرياد كشيدند و با هجوم‌ آن‌ها بساط‌ ما به‌ هم‌ ريخت‌. خانمي‌ دست‌ امام‌ را گرفته‌ بود و مي‌كشيد و گريه‌ مي‌كرد. با زحمت‌ خانم‌ را جدا كرديم‌. امام‌ و احمدآقا و آقاي‌ محمد طالقاني‌ سوار شدند و ماشين‌ حركت‌ كرد.

هر كسی‌ خودش‌ می‌ترسد آن‌جا برود!

در شرایط حساس پیروزی انقلاب اسلامی یکی از دغدغه‌های نیروهای انقلاب حفظ جان امام بود. حجت‌الاسلام ناطق‌نوری در این باره می‌گوید: در تمام‌ روزها و شب‌هایی‌ كه‌ درگیری‌ در خیابان‌ها بین‌ مردم‌ و طرفداران‌ رژیم‌ پهلوی‌ جریان‌ داشت‌، گاهی‌ از صدای‌ شلیك‌ گلوله‌ و انفجارهای‌ پی‌درپی‌ نگران‌ جان‌ امام‌ می‌شدیم‌. به‌ اتفاق شهید عراقی‌ نزد امام‌ رفتیم‌ و گفتیم‌: آقا در همسایگی‌ محل‌ اقامت‌ شما، یك‌ خانه‌ را تدارك‌ دیده‌ایم‌ و از پشت‌بام‌ مدرسه‌ هم‌ راه‌ ورود به‌ آن‌ را درست‌ كرده‌ایم‌، حفظ‌ جان‌ شما در این‌ شرایط‌ حساس‌ لازم‌ است‌ تا اگر خدای‌ نكرده‌ محل‌ اقامت‌ شما را بمباران‌ كنند، جان‌ شما سالم‌ بماند اجازه‌ دهید شما را به‌ آن‌جا منتقل‌ كنیم‌. هر چه‌ اصرار كردیم‌ ایشان‌ نپذیرفت‌ و در آخر جمله‌ای‌ فرمودند كه‌ ما را خلع‌ سلاح‌ كرد. فرمودند: هر كسی‌ خودش‌ می‌ترسد آن‌جا برود.

من با این زن‌ها شاه را بیرون کردم

شهید شیخ فضل‌الله محلاتی تعریف می‌کردند:«هنوز جریان ۲۲ بهمن پیش نیامده بود. این سیل جمعیت می‌آمد... بعضی روزها پنجاه ـ شصت نفر غش می‌کردند زیر دست و پا... امام هم خیلی صدمه خوردند، مرتب روزی چندین ساعت بلند می‌شدند و می‌نشستند. مدتی صبح‌ها مردها می‌آمدند دیدن امام و زن‌ها بعدازظهر می‌آمدند. یک روز مرحوم شهید مطهری به امام عرض کرد، که آقا اگر اجازه بدهید زن‌ها که می‌آیند، این‌جا حالشان به هم می‌خورد دیگر برنامه زن‌ها را تعطیل کنیم. امام فرمودند: نخیر من با این زن‌ها شاه را بیرون کردم، این‌ها بیایند مانعی ندارد. به هر حال این برنامه مرتب ادامه داشت و تظاهرات و اعتصابات بود تا این‌که جریان ۲۲ بهمن پیش آمد.»

از تهدید تا اظهار عجز

در خاطرات مرحوم آیت‌الله مهدوی‌کنی آمده است: خوب به یاد دارم شخصی با صدای کلفت و خشن به مدرسه رفاه تلفن کرد و ما را تهدید به بمباران کرد. من به او گفتم ما از این تهدیدها هراسی نداریم. ما شاگردان آن امامی هستیم که لرزه بر اندام شاه انداخت و او را فراری داد... هر کاری می‌خواهید بکنید. اتفاقا روز 22 بهمن از رادیو، صدای همین مرد را شنیدم که التماس می‌کرد و سوره قل هو الله را می‌خواند و اظهار عجز می‌کرد و دست بیعت داد و خود را به نام طوفانیان معرفی می‌کرد.

دستور از جای دیگر است

مرحوم فلسفی در خاطراتشان می‌نویسند: «روز 21 بهمن‌ماه فرماندار نظامی ساعت دو بعدازظهر در رادیو اعلام کرد که از ساعت چهار بعدازظهر رفت و آمد در خیابان‌ها به کلی ممنوع است... امام بلافاصله دستور دادند قلم و کاغذ آوردند و اعلامیه‌ای نوشتند»

امام، این اعلاميه‌‌ را «خدعه‌ و خلاف‌ شرع» خوانده و از مردم خواستند‌ «به‌ هيچ‌وجه‌ به‌ آن‌ اعتنا نكنند.» ایشان به مردم وعده دادند: «برادران‌ و خواهران‌ عزيزم‌! هراسي‌ به‌ خود راه‌ ندهيد كه‌ به‌خواست‌ خداوند تعالي‌ حق‌ پيروز است‌.»

پس از انتشار این اعلامیه برخی گروه‌ها به دیدار امام آمدند و از ایشان خواستند تا با دستور خود مردم را به خانه‌هایشان بازگردانند. چنانکه اعتمادیان می‌گوید: «در آن هنگام عده‌ زیادی از جمله اعضای نهضت آزادی و جبهه‌ ملی و مهندس بازرگان نزد امام رفتند و گفتند که جلوی مردم را بگیرید وگرنه کشتار می‌شود و خونریزی به راه می‌افتد. آن‌ها بعد از ناامید شدن از قانع کردن امام به خدمت آیت‌الله طالقانی رفتند و ایشان را واسطه قرار دادند.»

ولی‌الله چهپور نیز در مورد این ماجرا، می‌گوید: «ما نزد آیت‌الله طالقانی نشسته بودیم که ایشان به امام تلفن کرده و گفت که این کار را نکنید، چون مردم به خیابان‌ها رفته و به دست نظامیان کشته می‌شوند بدین ترتیب طرفداران انقلاب از بین می‌روند. امام در جواب فرمودند هیچ اتفاقی نمی‌افتد و شما نگران نباشید. بار دوم نیز ایشان به اصرار آقایان، با امام تماس گرفت و همین پاسخ را دریافت کرد. بار سوم نیز آیت‌الله طالقانی تماس گرفته و این بار تا حدودی با تهدید به امام گفت گفت ما فردا جواب این خون‌ها را چگونه خواهیم داد. امام پاسخ دادند که اگر خود آقا فرموده باشند چه می‌گویید؟ آقای چهپور می‌گفت که یک‌باره، آقای طالقانی گوشی تلفن را زمین گذاشت و با چشمانی اشک‌آلود گفت که دستور از جای دیگر است.»

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: