عقاب داشت از گرسنگی میمرد و نفسهای اخر را میکشید. کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه گندیده آهو بودند. جغد دانای پیری هم بالای شاخه درختی به آنها خیره شده بود. کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را میبینی به خاطر غرور احمقانهاش دارد جان میدهد؟ اگه بیایدو با ما همسفر شود نجات پیدا میکند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟
جغد خطاب به انان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچوقت از دست نخواهند داد.
...