فاطمه اقوامی
عکاس: فرناز بهشتی
شکارچيان حرفهاي را ديدهايد؟ در کمال صبر و حوصله، آماده مينشينند به انتظار تا شکارشان در تيرس قرار بگيرد... آن وقت اسلحهشان را در دست ميگيرند... همه جوانب را در نظر ميگيرند... موقعيت را ميسنجند و در لحظه طلايي شليک ميکنند و تمام... تير آنها معمولا به خطا نميرود چرا که با انگيزه روي هدفشان متمرکز ميشوند و فرصت را حتي به قدر ثانيهاي از دست نميدهند...
حکايت برخي از ما آدمها بيشباهت به شکارچيان نيست... البته کار اينها شکار پرنده و چرنده نيست... اينها مهارت زيادي در شکار هدفهاي بزرگ و قيمتي دارند... مثلا طلا و نقره المپيادهاي کشوري و جهاني را با سلاح تلاش و کوشش خود نشانه رفتهاند... «سارا محمدي» که اين هفته مهمان مجله ماست، يکي از اين دست آدمهاست... دختر دهه هشتادي پر شور و نشاطي که تا به حال افتخارات و مدالها رنگارنگي را در ميادين علمي و حتي ورزشي شکار کرده است... بياييد با هم پاي صحبت اين جوان نخبه سرزمينمان بنشينيم و از روايت موفقيتهايش کيف کنيم و لذت ببريم.
شاید در باور خیلی افراد نخبهها از همان دوران کودکی با بقیه فرق دارند و مثل بچههای دیگر اهل شیطنت و بازی نیستند، تو به عنوان یکی از نخبههای عزیز کشورمان بگو دوران کودکیات چطور گذشت؟
به نظر من دوران کودکی شیرینترین دوره زندگی هر شخصی است. یکی از خوبیهای آن دوران برای من این بود که در خانواده پدری و مادری نوههای هم سن و سال من زیاد بودند و من فرصت بازی با آنها را داشتم. براساس چیزهایی که مادرم از دوران کودکی من تعریف میکند، بچه شیطان و بازیگوشی بودم. برنامه کودک و دیدن کارتون را هم خیلی دوست داشتم اما در کنار اینها به کتاب هم علاقه خاصی داشتم که این علاقه از خانواده سرچشمه میگرفت. مادرم از شش ماهگی کتابهای مخصوص کودکان را بالای سر من میگرفتند و آن را ورق میزدند تا من شکلهای آن را ببینم. یادم میآید 6 سالم که بود یک ضبط صوت از این مدلهای قدیمی داشتم که با آن قبل از خواب نوارهای داستان مختلف را گوش میدادم. از دیگر ویژگیهای دوران کودکی من شرکت در کلاسهای مختلف ورزشی و هنری بود. مادرم میگوید ما تو را در کلاسهای مختلف ثبتنام کردیم تا ببینیم به کدامیک علاقه نشان میدهی، که دایره علاقه تو گسترده بود و به همه آن کلاسها را دوست داشتی و ادامه دادی.
یکی از آن کلاسها شطرنج بود که من فعالیتم را در آن به صورت جدی ادامه دادم و سال 86 یعنی وقتی 6 سالم بود اولین مقامم را در این رشته کسب کردم. در طول سالهایی که در این رشته فعالیت میکردم موفق به کسب چند مقام منطقهای، استانی و چند رتبه کشوری شدم اما از سال 92 تقریبا آن را کنار گذاشتم و فقط گاهی از اوقات در مسابقات شرکت کردم.
علاقه به زیستشناسی از کی به لیست علاقهمندیهای گستردهات اضافه شد؟
راستش نکته عجیب ماجرا اینجاست که من علاقه خاصی به زیستشناسی نداشتم و از آن دست آدمهایی بودم که درسهای مفهومی چون ریاضی و فیزیک را دوست داشتم و کلا از فضای درسهای حفظی دور بودم و رابطه خوبی با آن نداشتم. آنقدر که دوستانم در مدرسه قبل از امتحانات هر کدام توضیح یک فصل زیستشناسی را بر عهده میگرفتند تا من بتوانم نمره خوبی کسب کنم. علاقه من در آن زمان قبولی در رشته مهندسی مکانیک بود اما براساس فکر خودم و کمی هم با اصرار خانواده تصمیم گرفتم رشته پزشکی رشته تحصیلی آینده من باشد که قاعدتا براساس آن در دبیرستان هم وارد رشته تجربی شدم.
آن زمان یک برنامه بلند مدت در ذهنم داشتم. برنامهام این بود یک سال در المپیاد شرکت کنم اگر نتیجهبخش بود که بسیار عالی، اگر نشد دوباره سال بعد هم این راه را تجربه کنم و اگر باز هم نشد به سراغ کنکور بروم که خدا را شکر همان سال اول طلای کشوری را به دست آوردم و در سال بعد از آن هم به نقره جهانی رسیدم. وقتی در مسیر المپیاد زیست قدم گذاشتم و چند وقتی در این زمینه مطالعه کردم تازه آن موقع بود علاقه به زیستشناسی پیدایش شد.
اصلا چرا به فکر شرکت در المپیاد افتادی؟
من از دور بچههای المپیاد ریاضی را میشناختم. کمی درگیر فضای المپیاد ریاضی بودم. خوبی المپیاد و مزیت آن این است که برخلاف کنکور که همه مجبور هستند همه درسها را بخوانند شما در زمینهای که علاقهمند هستید درس میخوانید و عمق آن درس را حس میکنید. این تخصصی کار کردن لذتبخش است.
وقتی با زیستشناسی آشنا شدی چه جذابیتهایی داشت که باعث شد به آن علاقهمند شوی؟
جذابترین بخش زیستشناسی این است که همه چیز تجربی است. اساس علوم تجربی بر این است که شما یک فرضی دارید و میتوانید آن را آزمایش و تجربه کنید و این اساس زیبایی علوم تجربی منجمله زیستشناسی است که آنها را لذتبخش میکند و ادم از هر قسمتش لذت میبرد. قدم گذاشتن در مسیر المپیاد و خواندن دروس زیستشناسی باعث میشود با چیزهایی روبرو شوید که قبلا برایتان مهم نبوده مثلا من از وقتی خواندن مباحث المپیاد زیست را شروع کردم مانند گذشته به پارک نمیروم یعنی نگاهم به اطراف تغییر کرده و به همه موجوداتی که در محیط هستند توجه میکنم. این تغییر نگاه از جذابیتهای این مبحث است.
مباحثی که در زیستشناسی مطرح میشود و شگفتیهایی که میبینی، چه تأثیری در ارتباطت با خدا داشته است؟
مانند این میماند که شما از روی جلد یک کتاب بخواهید به قدرت نویسندگی نویسندهاش پی ببرید یا اینکه آن کتاب را باز کنید، کامل بخوانید و تازه در مرحله بعد به سراغ تفسیرهای آن کتاب هم بروید. در صورت دوم است که متوجه میشوید نویسنده کتاب چه قدرت در نوشتن داشته است. قدرتی که حتی با خوانش سطحی و اولیه نمیتوان به آن دست پیدا کرد. دنیا و آفرینش هم دقیقا همین است تا وقتی با یک نگاه روزمره و سطحی نگاه میکنید تا حدی از کتاب آفرینش و خدایی که آن را خلق کرده است، دریافت داریم اما وقتی دقیقتر میشویم تازه به عظمت بیانتهای خلقت پی میبریم.
کمی از روزهای درس خواندن برای المپیاد و سختیها و شیرینیهایش برایمان تعریف کن.
تابستان سال 95 با یکی، دو ساعت مطالعه در روز کار را شروع کردم و هر چقدر ماجرا جدیتر میشد این میزان افزایش پیدا میکرد و تقریبا در اواخر تابستان به 8،9 ساعت مطالعه رسید. با شروع شدن دوران مدرسه این ساعات کمتر میشد اما فشار بیشتر بود چون هم باید به کارها و درسهای مدرسه میرسیدم و هم به مباحث المپیاد. کسانی بودند که از لحاظ ساعت بیشتر از من درس خواندند اما آن نتیجهای که میخواستند نگرفتند به نظر خودم دلیلش این بود که شاید من کمتر درس میخواندم اما آن چیزی که میخواندم با جان و دل میخواندم یعنی واقعا آن را یاد میگرفتم.
شرکت در المپیاد در روحیات و مسیر زندگیات تأثیری داشت؟
المپیاد خیلی من را تغییر داد. من آدم فعالی بودم و در حیطههای مختلف فعالیت داشتم اما درسخوان نبودم. فقط در حدی میخواندم که نمرات مدرسهام خوب باشد. وقتی وارد المپیاد شدم هم فضای رقابتی آن و هم حجم مطالب که کاملا جدید بود، من را در چالش قرار داد به عبارتی در آب افتادم تا شنا کردن یاد بگیرم و خدا را شکر یاد گرفتم.
المپیاد غیر از تغییر نگاه من به درس خواندن باعث شد نسبت به اینکه وقتم را چطور میگذرانم حساس باشم. اگر مشغول کاری شوم که کار مفیدی به نظر نمیرسد و لازم نیست انجام دهم، احساس کنم کار بیهودهای انجام میدهم و عذاب وجدان میگیرم. این مسأله را به لطف شرکت در المپیاد فهمیدم. یکی از خوبیهای المپیاد رقابت موجود در آن است. رقابتی که بسیار شدید است اما ما یاد میگیریم این رقابت را سالم و زیبا ژیش ببریم. شاید هیچ جای دیگر نمیتوانستیم این مسأله را به این خوبی یاد بگیریم.
تا جایی که میدانم سیستم اعلام نتایج المپیاد به صورت تدریجی است، آن روزها برایت چطور گذشت؟
سیستم المپیاد به این صورت است که یک مرحله ابتدایی دارد. از بین همه شرکتکنندگان هزار نفر انتخاب میشوند. این هزار نفر اردیبهشت سال بعد در آزمون مرحله دوم شرکت میکنند و 40 نفر از بین آنها انتخاب میشوند. برای این چهل نفر یک دوره دوماهه برگزار میشود و در پایان امتحانی برگزار میشود که براساس نتایج آن 8 نفر به مدال طلای کشوری دست پیدا میکنند.
یادم هست وقتی از امتحانات به خانه برمیگشتم گریه میکردم و به مادرم میگفتم چرا اینطوری شد؟! من میخواستم بهتر درس بخوانم و امتحان بدهم. مادرم همیشه در جواب من حرف خیلی خوب میزد. میگفت تو نهایت تلاشت را کردی آن چیزی که دست تو نبوده حکمت خداست. این جمله خیلی به آرامش من کمک میکرد.
نتایج المپیاد در 3، 4 روز اعلام میشود. هر چقدر نتایج بیشتر اعلام میشد دلم من هم به آرامش بیشتری میرسید.
و خلاصه معلوم شد شما یکی از آن 8 نفر هستی و به مدال طلا دست یافتی. از حس و حال آن روز بگو.
شاید باورتان نشود ولی واقعا حس خاصی نداشتم. من از بچههایی نبودم که خیلی عشق پزشکی یا حتی عشق زیستشناسی داشته باشم و با گرفتن این مدال به آرزوی دیرینهام رسیده باشم. آن زمان این اتفاق خیلی برایم عجیب نبود. اما هر چقدر زمان گذشت تازه متوجه شدم چه موهبتی نصیبم شده است. تازه آن زمان اوج لذتم را بردم. من تا مدتها میگفتم تصمیم من برای رفتن به سراغ زیستشناسی و پزشکی از دلم نبوده و یک تصمیم عقلی است. ولی الان که دو، سه سال از آن جریان میگذرد همیشه خدا را شکر میکنم که در این مسیر قرار گرفتم.
واکنش خانواده نسبت به این اتفاق چه بود؟
مادرم که بیشتر هم در جریان درس خواندن من بود، خیلی خوشحال شد و اینطور هم که خودش میگوید حدسش را میزده که من به مدال طلا دست پیدا کنم. پدرم هم به من تبریک گفتند اما طلا گرفتن من برایشان خیلی اتفاق بزرگی نبود. به نظرم دلیلش این است که پدرم معتقدند اینها همه گذراست و مهمتر از این مسائل بحث اخلاقیات است و بیشتر روی این جنبه تکیه دارند. میگویند نهایتا دانشگاه خواهی رفت، درس خواهی خواند ولی آنچه که میماند نگرش تو به زندگی و معنویات است.
از افتخارات دیگرت هم برایمان بگو.
در سال 2015 در مسابقات جهانی ریاضی در کشور چین به مقام چهارم رسیدم. این رقابتها به زمانی برمیگردد که من درگیر رشته ریاضی بودم. رقابت WMI که آن هم در زمینه ریاضی است از دیگر مسابقاتی بود که در آن مقام اول در سطح کشور را به دست آورم و شانس حضور در رقابتهای جهانی را هم داشتم که به خاطر ورود به مسیر المپیاد زیستشناسی، از بخش جهانی این رقابتها صرفنظر کردم. در المپیاد هم همانطور که اشاره کردم در سطح کشور مدال طلا و در بخش جهانی به مدال نقره دست پیدا کردم. کسب مقام سوم در مسابقات جهانی زیستشناسی دانشگاه مسکو هم از دیگر مقامهایی است که به دست آوردم. امسال هم موفق شدم طلای پنجمین دوره مسابقات دانشمغز را تصاحب کنم.
عنوان «مسابقه دانشمغز» برای من و مطمئنا بسیاری از مخاطبان خوب مجله ما عنوانی ناآشنا و البته جذاب است. لطفا کمی درباره این مسابقات و نحوه برگزاری آن برای ما توضیح بده.
مسابقات دانشمغز زیر نظر ستاد فناوری شناختی ریاستجمهوری برگزار میشود. این مسابقات بیشتر در زمینه پزشکی است و دارای سه حیطه مختلف نوروساینس، نوروآناتومی و نورولوژی است. بخش نورولوژی آن مربوط به پزشکی است. نوروآناتومی شناخت اولیه درباره مغز و سیستم عصبی انسان است. بخش نوروساینس آن هم که با روانشناسی و روانپزشکی ارتباط دارد زمینه جدید و واقعا جذابی است. در توضیح این بحث باید بگویم که برخی مسائل مثلا احساس خوشحالی تا 50 سال پیش تعریف دقیق و واقعی نداشت. احساس خوشحالی صرفا یک واژهای بود که ما حتی نمیدانستیم وقتی شما میگویید خوشحالید با زمانی که من میگویم خوشحالم یکی است یا فرق دارد. نوروساینس که مطرح شد این مسائل را حل کرد. ما داریم به جایی میرسیم که بتوانیم تشخیص دهیم کارکرد مغز به چه صورت است. مسأله جذابی که وجود دارد این است که شما اگر دستتان را بخواهید بالا بیاورید قبل از اینکه این کار را انجام دهید از سیگنالهای مغزتان ما میتوانیم تشخیص دهیم شما میخواهید دستتان را بالا بیاورید. یعنی حتی قبل از اینکه خودتان تصمیم بگیرید میشود از طریق نوروساینس متوجه شد که شما این تصمیم را خواهید گرفت.
برای این مسابقات 30 نفر انتخاب میشوند و دورهای را میگذرانند که در انتهای دوره یک آزمون نهایی در 6 مرحله برگزار میشود. یک مرحله تشخیص از روی عکس، ام.آر.آی و دیگر تکنیکهای تصویربرداری است. پرسش و پاسخ شفاهی مرحله دیگری از این آزمون است که در آن یک شخص بهعنوان بیمار شرححال خود را بازگو میکند. شما میتوانید از او سؤال بپرسید، آزمایش درخواست کنید، خودتان معاینه کنید و... و نهایتا تشخیص و حتی پیشنهادهای درمانی خود را ارائه کنید. در مرحله دیگری باید پاسخگوی سؤالات چهارگزینهای باشید. یک بخش هم مربوط به سؤالات emq است. یعنی چند گزینه از بیماریهای مربوط به نورولوژی و نوروساینس مطرح میشود که شما باید آن را به به نمونه ارائه شده، مرتبط کنید. بخش هیستولوژی آزمون دیگری است که از طریق میکروسکوپ باید بافتهای مختلف و مشکلات احتمالی آن را تشخیص دهید.
فقط بهخاطر اینکه سهمیه المپیاد داشتی و میتوانستی هر رشته میخواهی انتخاب کنی، چرا رشته پزشکی را انتخاب کردی یا واقعا به آن علاقه داشتی؟
من بعد از اینکه علاقهام به مهندسی مکانیک را کنار گذاشتم دومین انتخابم پزشکی بود. فارغ از اینکه پزشکان در همه جای دنیا به واسطه خدمتشان ارج و قرب خاصی دارند، کاری که پزشک انجام میدهد مستقیما نجات جان مردم است و بسیار کار لذتبخشی است. من بیشتر از آنکه بخواهم به کسی خدمت کنم از اینکه از این خدمت کردن لذت میبرم، میخواهم به خودم کمک کنم. اینکه شما بهعنوان پزشک بتوانی برای بیماریای که تا قبل از این هیچ راهی برایش نبوده، به افراد زیادی آسیب زده و مشکلات فراوانی ایجاد کرده، راهی را پیدا کنید که این مشکل حل شود بسیار شیرین و لذتبخش است.
به نظز خودت مهمترین عامل موفقیتت در طول این سالها چه چیزی بوده است؟
بعد از کمک خدا و تلاش خودم، حمایت خانواده. من تا همین اواخر این قضیه که چقدر خانواده میتواند در موفقیت کسی تأثیرگذار باشد را خیلی جدی نمیگرفتم. اما الان کاملا به این مسأله باور دارم. من از حمایت خانواده به صورت کامل برخوردار بودم و از طرفی به هیچعنوان استرس و فشاری از سوی آنها برای من وجود نداشت که به نظرم ایدهآلترین اتفاقی که میتوانست بیفتد همین بود.
در رسیدن به موفقیتها باید این را درنظر داشت که تلاش خود انسان عامل مهمی است اما از سوی دیگر بحث حکمت و مصلحت خداوند هم وجود دارد. در طول این سالها برخی از مواقع نتیجهای که میخواستم نگرفتم و بعد از مدتی متوجه شدم همان نتیجه نگرفتن در مراحل بعدی به من کمک کرد.
به نظرت یک فرد موفق دارای چه ویژگیهایی است؟
چند وقت پیش جملهای شنیدم با این مضمون: «موفقیت یک اتفاق بیرونی ولی رضایت یک اتفاق درونی است.» به نظر من رضایت خیلی بیشتر از موفقیت اهمیت دارد. نهایت چیزی که همه ما میخواهیم به آن برسیم خوشبختی است که برخلاف تصور، خوشبختی لزوما با موفقیت به دست نمیآید بلکه با رضایت ایجاد میشود. به نظر من هر آدمی در هر حیطهای اگر در نهایت کاری کرده باشد که از خودش رضایت داشته باشد به معنای واقعی موفق است.
هدفت در زندگی چیست و میخواهی به کجا برسی؟
از جایی به بعد به این نتیجه رسیدم که دیگر مهم نیست، قرار است به کجا برسم. بیشتر از مقصد، مسیر رسیدن و استفادهای که من از مسیر کردم اهمیت دارد. میخواهم هر جایی که رسیدم در انتها وقتی به عقب نگاه میکنم بگویم من بهترین انتخاب را کردم.
اینکه به عنوان یک نخبه شناخته میشوی تأثیری در زندگیات داشته است؟
به نظرم خیلی این اسامی مهم نیست. حتی گاهی اوقات این عناوین اثر منفی هم دارد و ممکن است حتی انسان را گرفتار غرور کند. اما برخی مواقع این اسامی خوبیهایی دارد مثلا امکان پژوهش، امکان دسترسی به آدمهای متخصص را بهتر و راحتتر برایتان فراهم میکند. با وجود همه مشکلات اینکه جایی به اسم بنیاد ملی نخبگان وجود دارد که به ما اهمیت و بها میدهد، دلگرم کننده است. در کل این اسامی هم اثر مثبت دارد هم منفی، یکسری درها را به روی شما باز میکند، برخی درها را به روی شما میبندد.
به عنوان یک نخبه بزرگترین ضعف نظام آموزشی ما را در چه میبینی؟
متأسفانه ضعف ما در آموزش این است که چیزهایی که به صورت تئوری یاد میگیریم را بلد نیستیم وارد عمل کنیم. همچنین بلد نیستیم بین مطالبی که یاد میگیریم ارتباط برقرار کنیم. این قضیه تا حد زیادی به ضعف سیستم برمیگردد و مقداری هم مربوط به ضعف سیستم در تدریس آن مباحث است. ضعف سیستم در پرورش طرز تفکر ما هم بی تأثیر نیست. ما در مدرسه چقدر یاد گرفتیم چه حرفی را بشنویم؟ چه حرفهایی را به هم ربط دهیم؟ و بر چه اساسی نتیجهگیری کنیم؟
نظام فکری و آموزشی ما هنوز آن هدفمندی لازم را پیدا نکرده است. ما یکسری چیزها را یاد میگیریم و فردا آنها را فراموش میکنیم بهخاطر اینکه به کار ما نمیآید و بهخاطر اینکه یاد نگرفتیم چطور آنها را به زندگی واقعی ربط بدهیم.
شما سال گذشته یکی از نخبگانی بودی که در دیدار با رهبر انقلاب حضور داشتی و مباحثی را مطرح کردی، کمی از آن فضای آن دیدار برایمان تعریف کن.
من اولین و فکر میکنم هنوز هم تنها دانشآموزی هستم که در چنین دیدارهایی در حضور رهبر سخنرانی کردم. انتخاب من به عنوان یگکی از سخنرانان به این جا برمیگشت که قرار بود یک نفر اتفاقاتی که باشگاه نخبگان رخ میدهد و مشکلاتی که در حیطه المپیاد و آموزش و پرورش وجود دارد مطرح کند و از بین بچهها چون مدال من نسبت به بقیه بالاتر بود و از طرفی احساس میکردم بهتر میتوانم حرفها را بیان کنم، انتخاب شدم. شب قبل از دیدار متن سخنرانیام را نهایی کردم و باید کاملا بر متن مسلط میشدم که برای این کار وقت کمی داشتم. وارد حیاط بیت رهبری که شدیم حس عجیبی داشتم و کاریزمای محیط مرا تحت تأثیر قرار داده بود. ما باید از درب پشتی و از قسمت سخنرانان وارد میشدیم. استرس زیادی داشتم. فارغ از رهبر بودن و حس درونی خودم به ایشان، به هر حال قرار بود در حضور شخص اول مملکت صحبت کنم و صحبت کردن در این موقعیت کار آسانی نیست. خلاصه در صف سخنرانان به انتظار نشستیم. من تمام مدت نحوه صحبت و تسلط دیگر سخنرانان را زیر نظر داشتم و سعی میکردم از آن استفاده کنم. وقتی نوبت من شد و پشت تریبون رفتم انگار همه آن استرسها محو شد. من بودم و حضرت آقا و حرفهایی که میخواستم بزنم.
بعد از دیدار پیش رهبر نرفتی تا از جلو با ایشان صحبت کنی؟
فرصت نشد یعنی من هنوز درگیر فضا و حسی که داشتم بودم. اما همین از پشت تریبون کنار آمدم و نشستم از اینکه جلو نرفته بودم، پشیمان شدم. به خاطر همین بعد از نماز با مسئول هماهنگی بیت رهبری صحبت کردم و از ایشان خواستم این فرصت را برای من مهیا کنند که خدا را شکر این اتفاق افتاد و من بعد از نماز پیش آقا رفتم. وقتی کنار ایشان قرار گرفتم قلبم تند تند میزد. برگه سخنرانیام را به آقا دادم و از ایشان درخواست یادگاری کردم که ایشان هم چفیهشان را به من دادند. خیلی حس خوبی بود.
اگر یکبار دیگر این فرصت را داشته باشی که با یکی از مسئولین دیدار داشته باشی براساس دغدغهای که داری و مسألهای که میخواهی با او مطرح میکنی، چه کسی را انتخاب میکنی؟
راستش من فکر میکردم ارتباط برقرار کردن با مسئولین خیلی کار سختی است اما براساس تجربه شخصی من این کار چندان هم مشکل نیست. چند ماه پیش ما دیداری با رئیسجمهور داشتیم. در مسیر من دست به کار شدم و خطاب به رئیسجمهور و وزیر آموزش و پرورش که در آن دیدار حضور داشتند، نامههایی نوشتم و نکاتی که مدنظرم بود مطرح کردم. خیلی جالب بود من هنوز سوار اتوبوس برگشت نشده بودم که یکی بچهها که هنوز در محل دیدار بود به من زنگ زد و گفت به من گفتند پشت نامههایت اسم و شماره تماس نیست. زنگ بزن و این اطلاعات را بده تا بتوانند نتیجه پیگیری را اطلاع بدهند. دو سه روز بعد متوجه شدم مسألهای که مطرح کردم به وزارتخانه ابلاغ شده است و رونوشت ابلاغیه هم برایم ارسال شد که واقعا تجربه خوبی بود.
به نظرت مهمترین مسأله علمی کشور که در حال حاضر چیست؟
این سؤال خیلی سخت است. ما دنبال حل خیلی مسائل را میرویم ولی متأسفانه نتیجه دلخواه را نمیگیریم چرا که باید ریشهایتر به مسائل نگاه کنیم. یکی از اساسیترین مسائل این است که دانشآموزان ما باید در دوران مدرسه مهارتهای زندگی یاد بگیرند. یکی از اساتید ما تعریف میکرد و میگفت تازه کنکور داده بودم و در رشته پزشکی دانشگاه تهران قبول شده بودم. قصد داشتم برای بنیاد نخبگان ثبتنام کنم. به من گفتند باید یک شماره حساب داشته باشم. به خاطر همین به بانک نزدیک دانشگاه رفتم تا حساب بانکی افتتاح کنم اما وقتی وارد بانک شدم اصلا نمیدانستم باید چه کاری انجام دهم. چرا دانشآموز ما بعد از 12 سال درس خواندن، نمیداند برای عملیات بانکی چه کاری باید انجام دهد؟! چرا نمیداند وقتی با دوستانش به مشکلی برمیخورد چه طور حلش کند؟! این مهارتها خیلی اساسیتر از انتگرال گرفتن است. به نظر جای آموزش این مهارتها در مدرسته خالی است. درست است که جدیدا یکسری کتاب به دوره آموزش مدرسه اضافه شده که کتابهای خوبی هم هستند اما مشکل اینجاست که معلمهای ما برای آموزش این مباحث آموزش ندیدهاند. این مهارتها باید به صورت ساختاری آموزش داده شوند.
اگر شرایط تحصیل در خارج از کشور برایت فراهم شود میروی؟
این شرایط فراهم بود و حتی خیلی جدی قصد انجام این کار را داشتم اما پشیمان شدم. اگر قرار باشد همه ما برویم پس کشور خودمان چه میشود؟! وظیفه ماست که بمانیم و اینجا را بسازیم. شاید در آینده برای تحصیلات بروم ولی به احتمال زیاد برمیگردم. به نظرم نه به عنوان وظیفه که یک بحث دلی است و من واقعا دوست دارم بتوانم به بهترین نحو در همین جا پیشرفت کنیم.
به نظرت دلیل اصلی مهاجرت نخبگان یا همان فرار مغزها چیست؟
خیلی نمیخواهم وارد مسائل اقتصادی اجتماعی بشوم ولی واقعیت این است که شرایط زندگی در آن سوی مرزها برای نخبگان خیلی مهیاتر است در آنجا برای به ثمر رسیدن ایده علمی شما کلی زیر ساخت وجود دارد اما متأسفانه در کشورمان خودمان در بسیاری از موارد شاهد این هستیم که اگر ایده علمی داشته باشید بعد از تحمل دردسرهای فراوان، آخر هم به نتیجهای نمیرسید و یک طرح شکست خورده روی دستتان میماند و آن وقت یک نفر از طرح شما کپیبرداری میکند و به سود میرسد. ولی در کشورهای غربی شما میتوانید طرحتان را ارائه دهید و امکانات هم برای پیشبرد طرح تان وجود دارد و به کسی هم اجازه داده نمیشود از طرح شما سوء استفاده کند.
اوقات فراغت را چطور میگذرانی؟
خیلی خودم را محدود به چیزی نمیکنم. دوست دارم حیطههای مختلف را تجربه کنم. مثلا من رشته های ورزشی زیادی مثل والیبال، شنا، بسکتبال و حتی فوتسال را تجربه کردهام.
الان مشغول چه فعالیتهایی هستی؟
مشغول تحصیل و یکسری کارهای پژوهشی کوچک. البته قصدش را دارم که در آینده به کارهای پژوهشی بیشتری بپردازم. تدریس کار دیگری است که این روزها انجام میدهم. فعالیت در انجمنهای مختلف دانشگاه فعال از دیگر مشغولیتها من است. در یکسری از حلقههای کتابخوانی هم شرکت دارم. چون ما در دنیای امروز متأسفانه خیلی وقت کتاب خواندن نداریم، خوبی این حلقهها این است که این گروهها آدم را ملزم به خواندن میکند. از طرفی از آنجا که دانشکده ما نزدیک دانشکده ادبیات است، شانس این را دارم که برخی سهشنبهها سر کلاس استاد شفیعی کدکنی حاضر شوم.
آرزویت چیست؟
من آرزو نمیکنم، اراده میکنم. ارادهام این است حال خوبم خوب بماند.
و به عنوان آخرین صحبت شعر یا جملهای که برای خودت انگیزهبخش بوده، تقدیم خوانندگان خوب مجله ما کن.
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل/ که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم