کد خبر: ۴۲۰۵
تاریخ انتشار: ۱۲ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۴:۵۱
پپ
صفحه نخست » نمای نزدیک

زهره معراجی

دوباره امشب از آن شب‌هایی است که بی‌خوابی به سراغم آمده. بدترین کار در این مواقع توی رختخواب ماندن و غلت زدن است .همه تجربیات تلخ، همه بغض‌ها وهمه غم‌ها درست در همین موقع چنان محاصره‌ات می‌کنند که دوباره تمام آن‌ها را در یک نیمه شب زندگی می‌کنی و رنج می‌کشی در حالی که جسمت آرام روی تخت افتاده.

هوای تراس خنکای نافذی دارد، یک حس مور مور شدن دلچسب. نفسی تازه می‌کنم و با چشمهای بسته بوی برگ‌ها و صدای جیرجیرک‌ها را مزه مزه می‌کنم. پیش خودم فکر می‌کنم آدم‌های دیگر، الان‌شان چگونه است؟

لابد همین الان که جیرجیرک خانه ما پاهای نازکش را روی بال‌هایش می‌کشد، کسی در گوشه‌ای از خیابان سر گرسنه روی زمین گذاشته، و کسی توی زباله‌ها دنبال معجزه‌ای می‌گردد که زندگیش را از این رو به آن رو کند. لابد همین الان نوزادی به دنیا آمده و کسانی را با گریه شوق خوشحال کرده. یکی هم لابد چمدانش را بسته تا برای همیشه راهی شود و خانواده‌ای را سیاه‌پوش کند! صدای کش‌دار آژیر آمبولانسی خلوت شب را پاره می‌کند و مرا تا اتاقک آمبولانس با خودش می‌برد .جوان، بیست و چند سال بیشتر ندارد. صورتش را نمی‌بینم. دو نفر بالای سرش هستند و وضعیت حیاتی‌اش را کنترل می‌کنند.

پیک موتوری است. برعکس همیشه‌، یک امشب کلاه ایمنی نگذاشته. عجله داشته پس مسیر تونل توحید را انتخاب کرده. میانبری که هم راه رسیدن را کوتاه می‌کند، هم راه نرسیدن را‌! داخل تونل پر از دود است. ظاهرا هواکش‌ها خوب عمل نمی‌کنند. مجری مسئول نمی‌دانم چرا هواکش‌ها را تعمیر یا تعویض نکرده‌، فقط اعلام کرده موتور‌سواران وارد تونل نشوند، نمی‌دانم جوانک این خبر را شنیده یا نه‌؟ داخل تونل از شدت دود وکمبود اکسیژن سرگیجه می‌گیرد، با آینه بغل یک سواری برخورد می‌کند... فقط یک امشب کلاه ایمنی نگذاشته بود.

کنار مدارکی در جیب پیراهنش، یک کارت اهدا عضو است، که با همان خانواده‌اش را پیدا می‌کنند. زیاد وقت پزشک اورژانس را نمی‌گیرد. بخش مراقبت‌های ویژه و کما...

و مادری که در راه است. از خیابان نواب تا بیمارستان امام خمینی‌، هزار بار مرده و زنده شده است. یعنی همه آرزوهای مادرانه‌اش امشب به آخر می‌رسد‌؟ همه بیست و سه سالی که تمام لحظه‌های زندگی‌شان را در هم تنیده بود‌؟ کل کتاب زندگی این جوان همین بود‌؟ از یتیمی تا پیک موتوری و ذوق هیئت با بچه‌های محله و تونلی بی‌انتها ؟

هنوز جیرجیرک پاهای نازکش را روی بال‌هایش می‌کشد وهنوز برگ‌ها بوی خوبی دارند‌، پیش خودم فکر می‌کنم آدم‌های دیگر الان‌شان چگونه است‌؟ لابد الان مادری پای سجاده برای سلامتی جوانکش دعا می‌کند، شاید کلیه‌ای برای اهدا پیدا شود .

گفته بودم بدترین کار ماندن در رختخواب است!

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: