کد خبر: ۴۰۱۷
تاریخ انتشار: ۱۱ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۷:۵۲
پپ
صفحه نخست » نمای نزدیک

زهره معراجی

چند روزی بود که صبح‌ها صدای نوک‌زدن دارکوبی را می‌شنیدم. انگار پشت یک بلندگوی هیئتی به تنه درخت نوک می‌زد و صدایش به‌طور غریبی همه ‌جا می‌پیچید. فکر می‌کردی می‌خواهد دارکوب‌های شهر را ملتفت رزق و روزی فراوانش کند. پیش خودم فرضیه‌های متعددی طرح کردم تا شاید بشود چیزی غیر ازپرنده بودن را، عامل صدا فرض کنم. ولی صدا واضح‌تر از تئوری‌های من بود. بعد تصمیم گرفتم خودم را به منبع صدا برسانم، برای همین مسیر پیاده‌روی هر روزه‌ام شد کوچه پس‌کوچه‌های منتهی به صدا. دست آخر پیدایش کردم؛ نشسته بود روی پایه فلزی یک پروژکتور ودر فواصل معین به آن نوک می‌زد. به‌‌طور دقیق همان مواقعی که از زیر پوست درخت حشره ای پیدا می‌کرد ، سرخوش بود. از تعجب خشک شدم.
دارکوب‌ها حساب‌شان از کلاغ‌ها و قمری‌ها جداست؛ آدم‌ها را لایق معاشرت نمی‌دانند. برای خودشان کلاسی دارند
.کسی دیده دارکوب‌ها مثل قمری‌ها جای بی ربطی، مثل درز کنتور برق و دیوار لانه بسازند؟ بعد هم صاحبخانه را مجبور کنند برای پز حمایت از حیوانات هم که شده حوالی کنتور که می‌رسد تا کمر خم شود تا آب در دل قمری تکان نخورد، مبادا تخم‌هایش جوجه نشوند، نکند نسل قمری‌های شیرین‌ عقل منقرض شود. کلاغ‌ها هم که از ازل با آدم‌ها سر جنگ دارند. این یکی دارکوب هم که تمام قوانین دارکوبی را نقض کرده بود.
خواستم با گوشی فیلمی بگیرم و«لایک» هایی را به لیست افتخارآمیز «لایک» هایم اضافه کنم که دارکوب پرید، بی‌شعور!‌‌
امروز بعد از چهار پنج روز، دیگر صدای دارکوب از پایه پروژکتور نمی‌آید .شاید بعد از چند روز گرسنگی فهمیده که هر چیز بلندی، درخت نیست وهر نوک زدنی، شکمش را سیر نخواهد کرد یا این‌که آن‌قدر نوک زده که نوکش کارائی‌اش را از دست داده و آخر‌سر هم از گرسنگی مرده .
...گوشی‌ام را برمی‌دارم و در عالم مجاز به چهار‌گوشه دنیا سر می‌زنم. همان‌جا از پشت میزم نیم نگاهی به همکارانم می‌اندازم.‌ لوله اکسیژن همه‌شان به این پنجره چند سانتی وصل است و دارکوب‌وار از زندگی لذت می‌برند. تمام گوشه وکنار دنیا را نوک می‌زنند واز تفریحات آبی گرفته تا موضوعات فرزند‌ پروری، لذت مجازی می‌برند.
از تصور این‌که هر کسی برای خودش پنجره‌ای دارد که تنهایی هر جا بخواهد می‌رود و از پشت پنجره به هر پستویی ممکن است سرک بکشد، الا پستوی خانه خودش، پشتم تیر می‌کشد.
اگر پای این پنجره آن‌قدر چیزهای نامربوط تماشا کنیم که نگاه‌مان چشم‌چران شود؟ اگر دیگر همدیگر را نشناسیم، گذشته را آن‌قدر فراموش کنیم که هویت‌مان هم فراموش شود چه؟ اگر آن‌قدر هوای حالمان را داشته باشیم که یادمان برود آینده را امروز باید می‌ساختیم چه؟
وقتی زندگی کردن یادمان برود حتما از تنهایی و بیهودگی، پشت همین پنجره‌ها عمرمان تمام می‌شود .

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: