زهرا رضوی
سفر تجربهای لذتبخش
از تحرک جسم و جان در پرتو طبیعت است. ما انسانها هم که از همان دوران قدیم اهل
سفر بودهایم. به قول حافظ؛
رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم/ تا به
اقلیم وجود این همه راه آمدهایم
بر پایه آیه مبارکه «قل سیرو فی الارض فانظروا کیف کان عاقبه الذین من قبل*» و به عنوان تفریح به علاوه تفکر، خوب است در سفر به هرجا و مکانی که میرسیم، این سؤالات را در ذهن داشته باشیم که، در این مکان قبلا چه کسانی زندگی میکردند؟ امکانات و وسایل زندگیشان چه بوده؟ چقدر از زندگی خود را صرف طاعت و عبادت پروردگار میکردهاند و اگر انسانهایی نافرمان از احکام و دستورات خداوند بوده یا متکبر بودهاند؛ الان چه کسی حتی آنها را میشناسد؟ انسانهایی که روزی قدرت و ثروت فراوان داشتند، آیا در حال حاضر اثر کوچکی از قدرت و ثروتشان دیده میشود؟ آیا سزاوار است به اندک آبرو و موضوعات زودگذر؛ دل خوش کنیم؟ آیا شایسته است که دچار روزمرگی شده، روز و شب خود را به دلمشغولیهای بیهدفی که اثری از خداوند متعال در آن نیست، بگذرانیم؟
چه خوب است در این راستا در عظمت خالق بیبدیل، پدیدههای بینظیر هستی، انفکاکپذیری انسانیت از انسان، مباحث نانوشته و ناگفته تاریخ تفکر کنیم؛ تا شاید مصداق حدیث «یک ساعت تفکر، بهتر از هزاران سال عبادت است» شویم!
شروع
چندی پیش، برای یک سفر یک روزه به همدان رفته بودیم. از همان ابتدای سفر درنظر داشتیم که به یکی از معروفترین مکانهای دیدنی این استان سری بزنیم؛ غار علیصدر! جادهها برای رسیدن به روستای علیصدر، هموار و مناسب نبودند. خصوصا در نیمهشب و در مسیر بازگشت رانندگی سخت میشد. وضعیت تابلوهای راهنمایی هم چندان خوب نبود و گوگلمپ بیشتر کمکمان میکرد. به روستا که رسیدیم؛ به دنبال محل پارک کردن ماشین میگشتیم که فهمیدیم قرار است در خیابان که معبری عمومی است برای جای پارک ماشین، مثل پارکینگ اختصاصی پول بدهیم!
همزمان که آن آقای مسئول، با ادای جملاتی در حال توضیح دادن این مفهوم بود در ارتباط با درآمدزا بودن این مکان توریستی، به فکر فرو رفتم.
بازاری که کساد نیست
نوبت به گرفتن بلیتها که رسید متوجه شدیم یک گیشه نزدیک در ورودی قرار داده شده اما بسته است. گیشه اصلی هم به قلب بازار انتقال داده شده بود. به احتمال قوی، هدف از این انتقال میتوانست رونق بازار موردنظر باشد. میدانید چرا؟ برای آنکه بازار کسب، کساد نباشد هر مسافری مجبور بود برای تهیه بلیط از قلب شهربازی و بازار بگذرد تا به گیشه مورد نظر برسد، مثل سفر کوتاهی از یک شهر به شهری دیگر، و این یعنی وسوسه شدن برای پول خرج کردن بیشتر.
آغشته به اشتغال قشر جوان
شاید همه گردشگران متفقالقول باشند که بیشتر کارکنان غار، جوان بودند؛ و در این میان، صحنههای جالبی هم پدید آمده بود؛ مثلا دیدن یک جوان پشت کامپیوتر وسط غار آن هم چندین متر زیر زمین!
به گفته خودشان، غار علیصدر، برای جوانان بومی منطقه، ماهیانه به طور متوسط چهار میلیون تومان درآمد ایجاد کرده و این مایه خرسندی است. هر چند که با وجود تغییرات آب و هوایی طول سال، با وجودی که دما در درون غار و در تمام فصول ثابت است اما در زمستان، کسی به غار نمیآید و این یعنی این شغل، ثبات ندارد و طبق گفته یکی از کارکنان، این کسادی شش ماه از سال را در برمیگیرد.
در همین اثنا، به یاد جمله رهبر انقلاب میافتم با این مضمون که، هرجا که کار را به دست جوانان مؤمن انقلابی سپردیم؛ پیشرفت کردیم. میشود گفت غار علیصدر هم آغشته به اشتغال قشر جوان شده است و به خاطر همین است که در گردشگری این منطقه، پیشرفت کردهایم!
صف طولانی یا عدم مدیریت؟
برای ورود به غار، باید حتما جلیقه میپوشیدیم و لازمه جلیقه پوشیدن، ایستادن در یک صف نسبتا شلوغ بود. البته که با در نظر گرفتن برخی تمهیدات که نه، حتی فقط همین که تعداد جلیقهها را افزایش میدادند وضعیت بهتر میشد. با افزایش تعداد جلیقهها و کوتاه شدن صف انتظار هم هرج و مرج کمتر میشد و هم باعث میشد که سانسمان با اذان همزمان نشود!
به هر زحمتی بود وارد غار شدیم. شگفتیهای غار، آنقدر زیاد بود که شاید گنجاندنش در کلمات، سخت و پیچیده به نظر بیاید.
غار و هزار سال عبادت
در میانه بازدید، به خودت میگویی که ای کاش آن مطالب راهنما و اطلاعاتی را که راجع به پیشنیه، مساحت، عمق، دما در طول سال و... نوشته بود، میخواندم؛ چون در آنجا، نه راه پیش داری و نه راه پس! یعنی اگر وارد شدی، باید تا آخرش بروی! البته اینترنت هم جواب نمیدهد که اگر از سر کنجکاوی، خواستی اطلاعاتی به دست بیاوری، راحت جستجو کنی و بهتر است اگر راهنمایی پیدا کردی؛ سؤالاتت را بپرسی و یا از همان جوانان کمک بگیری!
بگذریم! ردپای دلانگیز آب، از همان ابتدا لطیف و اثرگذار بود. قسمتهایی را میبینی که مثل چشمه، آب از آن بیرون میآید که هیئتش مرا به یاد عکسی در کتاب درسی جغرافیا انداخت؛ گلفشان!
ناگفته نماند، یکی از بدترین حسهای جهان هم وقتی است که از ابتدای ورود به غار، با زیر ذرهبین گرفتن تمام سنگهای بالا و پایین، بهشان دست بزنی و چند قدم بعد یک تابلو نوشته باشد: از دست زدن به سنگها، خودداری نمایید! و بعد با خودت فکر کنی که شاید بعضیهایشان، سمی بودهاند و باید منتظر بیماریهای ناشناخته باشی! بالأخره، الکی که روی تابلو یک چیزهایی نمینویسند. البته، اگر احتمالات بیشماری که از زمین و آسمان به سمتتان میآید، رهایتان کرد آن وقت میتوانید به خودتان دلداری بدهی؛ برای اینکه سنگها، کثیف و دستی نشود؛ آن را نوشتهاند!
در ادامه مسیر، برخی قسمتها، عمق آب بیشتر میشد و تا شانزده متر هم میرسید که بازدید از آنجا، فقط با قایق ممکن بود! جالب اینکه دانشمندان و متخصصان مربوطه برای هر تالار اسمی گذاشته بودند؛ از اسم حیوانات گرفته تا نام خدا.
بدون شک میتوان گفت یکی از بهترین لحظات، اوقاتی بود که آیات قرآن را همراه با معنی در قسمتهای مختلف میدیدم. آن مجال اندیشیدن، مهر تأییدی بر ابتدای مطلب و اهمیت موضوع سیر و تفکر در سیره پیشینیان شده بود که ارمغانش فهم بود و نه وهم! و در این نیم نگاه، غار مظهر تفکر شده بود و معادل عبادت هزار ساله.
آزادیهای یواشکی
در قایق بودم، در حال دیدن و بازدید کردن و هر از چندگاهی، دست فرو بردن در آب زلال، که ناگهان صدایی آمد. ابتدا فکر کردم صدای قرآن خواندن نوجوانی 15 ـ 16 ساله به گوشم میخورد. ولی چند ثانیه بعد متوجه شدم خانمی در حال آواز خواندن با صدای بلند است. از تضاد به وجود آمده در ذهنم بهت زده شدم. البته که این اتفاق جدیدی نیست و متأسفانه برای عدهای شال و روسری، بار اضافهای بر روی سر محسوب میشود. انگار نه نامحرمی هست و نه خدایی! و هستند هموطنانی که به بهانه نبود آزادی در ایران، لجبازی میکنند و به راحتی آزادیهای موجود نشأت گرفته از دین و شریعتمان را با سوءاستفادههای مدنی، دستمایه سیاسیکاریهای خود کرده و میکنند! شاید هم از روی غفلت و بیخبریشان و شئونات حضور در فضاهای اجتماعی را لحاظ نمیکنند که البته این موضوع نظارت بیشتر مسئولین مربوطه و امر به معروفهای دلسوزانه ما را میطلبد.
بدتر اینکه سیگار کشیدن هم علیرغم وجود تابلوهای هشدار دهنده منع مصرف دخانیات، دیده میشد.
لایک قرمز برای با هم بودن
اگر منصفانه نگاه کنیم؛ یک تفریح خانوادگی در مکانی دیدنی مثل غار علیصدر، به همه انتقادات و اشکالات موجود در آن میچربد! تفریح یعنی فرصتی برای با هم بودن و خوشگذراندن.
تا با همیم، قدر با هم بودن را بدانیم؛ شاید فردایی باشد که عزیزانمان، نباشند! تا میتوانیم به آنها عشق بورزیم و از این فرصتها به نحو مناسب استفاده کنیم. این نحو مناسب، برای یک جوان یعنی؛ تا میتوانی دست از مطالعه نکش و با اطرافیانت مهربان و همدل باش تا او که هر روز ما را میبیند، از رفتارمان خشنود گشته، یک لایک قرمز زیبا برایمان بگذارد.
پینوشت
*سوره روم. آیه 42