کد خبر: ۳۹۲
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۳
پپ
وقتی دلمان می‌خواهد کم نیاوریم
صفحه نخست » ج مثل جوان



نیلوفرحاج قاضی

از همان عنفوان زندگی، کودکی شیرین سخن بودم و دلم می‌خواست از کسی کم نیاورم. بعدتر که وارد دبستان شدم جزو خودشیرین‌های کلاس به حساب می‌آمدم و کسی حوصله‌ام را نداشت. حتی یک‌بار که بعد از سؤال معلم برای دهمین بار داوطلب شدم که جواب سؤال را بدهم در کنار فریاد ایششش بچه‌ها خانم معلم هم تذکری داد و با مهربانی گفت: «عزیزم. بذار بچه‌های دیگه جواب بدن.» و من کلی توی ذوقم خورد و تا مدت‌ها در خاطرم ماند. بزرگ‌تر که شدم حاضر جواب هم شدم. حسود‌ي‌ام مي‌شد وقتي وقتي می‌دیدم بعضی‌ها خیلی راحت و بدون برنامه‌ریزی و تمرین قبلی هر موقع که دلشان بخواهد كه لازم باشد، جلوي بقيه از جاي‌شان بلند مي‌شوند يا حتي بلند نمی‌شوند و مثل بلبل حرف مي‌زنند و ديگران را مجذوب حرف زدنشان مي‌كنند. بعد دائم از خودم می‌خواستم که خودم را به این توانمندی مجهز کنم. و آن‌قدر تمرین کردم و جلوی آینه با خودم حرف زدم تا در حرف زدن تأثیرگذار باشم. حتی وقتی کتابی می‌خواندم و از دیالوگی خوشم می‌آمد حتما آن را حفظ می‌کردم تا در موقع لزوم از آن استفاده کنم حتی اگر بی‌ربط باشد.

به این ترتیب من هم بلبل شدم. حتی خیلی‌ها حسرتم را می‌خوردند و می‌خواستند چم و خم این کار را یادشان بدهم. به خصوص تازه عروس‌هایی که مورد حمله قوم محترم شوهر قرار می‌گرفتند و من هم خالصانه کمکشان می‌کردم! کنار این حاضرجوابی، به بلبلی کردن دیگران هم تذکراتی جدی می‌دادم و اگر کسی حالم را می‌گرفت حتما موضوع را پیگیری می‌کردم تا تلافی کنم یا از سر نصیحت پندهایی به او می‌دادم که؛ ...مثلا با این جوابت می‌خوای چی رو ثابت کنی؟ هوم؟ این‌که خیلی بلدی؟

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: