فاطمه اقوامی
فکر کن چشم هزاران یا شاید هم میلیونها نفر به تو دوخته شده باشد و بخواهی برایشان حرف بزنی... آن هم نه یک حرف معمولی که باید واژههایت بهترین انتخاب و کلامت بر روی وزینترین نتها تنظیم باشد... فکرش هم زلزلهای چند ریشتری به جان آدمی میاندازد... حتی او هم که سالهاست روزگارش بر همین منوال میگذرد میگفت هنوز هم ترس دارد از این ماجرا...
یک روز مثل همه روزهای خوب خدا، فرصتی دست داد تا ساعتی خارج از قاب جعبه جادو پای صحبتهای او بنشینیم تا برای من و شما که بارها چهرهاش را دیدهایم و از اجرای برنامهاش لذت بردیم از دنیای زندگی و حرفهایاش سخن بگوید... اگر بخواهم به کلام خودش مهمان این هفته مجله را به شما معرفی کنم باید بگویم او قبل از آنکه «راحله امینیان» مجری این روزهای برنامه به خانه برمیگردیم باشد یک همسر و مادر است... برای خواندن این گفتگوی صمیمانه با ما همراه باشید.
صحبتمان را از دوران شیرین کودکی شما شروع کنیم. دوران کودکیتان چطور گذشت؟
من متولد 26 شهریور سال 57 هستم. کودکی ما مصادف با یک دوران جدید سیاسی در جامعه بود و به همین خاطر یک دوران خاصی شد. بعد مدت کوتاهی جنگ بر کشور ما تحمیل شد و تمام دوران کودکی ما در آژیر خطر، بمباران، خبر شهادت اقوام و اطرافیان و شرکت در مراسم عزاداری شهدا گذشت. دایی من سال 61 شهید شدن و پیکرشان 12 سال بعد آمد و این سختی چشمانتظاری خانواده را من هم درک میکردم. مسأله تحریم هم یکی از مسائل آزاردهنده آن دوران بود. در کل دوران کودکی ما از لحاظ اجتماعی خیلی راحت نگذشت اما به لحاظ خانوادگی چون من فرزند اول و نوه اول خانواده مادری بودم خیلی در ناز و نعمت بزرگ شدم و همه دلشان میخواست کاری کنند که به من خوش بگذرد.
وقتی در دوران مدرسه «دوست دارید در آینده چه کاره شوید؟» را به عنوان موضوع انشاء میگفتند هیچوقت به گویندگی فکر میکردید؟
بدون اغراق نه. من آرمان و آرزویم دندانپزشکی بود. تا روزی هم که وارد سازمان صدا و سیما شدم فکر نمیکردم که روز و روزگاری گذر من به این سازمان بیفتد و حتی درسم و رشته تحصیلیام تحتالشعاع آن قرار گیرد. من دیپلم که گرفتم تقدیر مرا به سازمان صداوسیما کشاند و این حرفه آنقدر برای من در آن دوره جوانی جذابیت داشت که ترجیح دادم در رشته دیگری درس بخوانم و کلا سازمان مسیر زندگی را عوض کرد.
این تغییر مسیر زندگی چطور اتفاق افتاد؟
نسل ما همیشه در آزمون و خطاهای مسئولین بود. من سال 75 دیپلم گرفتم. آن زمان اولین سالی بود که کنکور دو مرحلهای شد و نظام جدیدیها هم در کنار ما نظام قدیمیها کنکور دادند. و به همین خاطر در حق بچههای دوره ما خیلیها اجحاف شد. بعد از مرحله اول کنکور به واسطه خالهام که در سازمان مشغول فعالیت بودند به یکی از سردبیرهای برنامه رادیویی معرفی شدم و وارد سازمان شدم. کار چندانی انجام نمیدادم فقط همراه خالهام که صدابردار بودند در شیفت رادیو میرفتم و آنجا مینشستم و شرایط را میدیدم. در مرحله دوم کنکور همه چیز تحت الشعاع حضورم در سازمان قرار گرفت. چون با توجه به آن شرایط پیشآمده نمیتوانستم در تهران دندانپزشکی قبول شوم، به خاطر اینکه برای کار در سازمان در تهران بمانم، رشته روانشناسی را انتخاب کردم.
...