کد خبر: ۳۷۷۵
تاریخ انتشار: ۳۱ تير ۱۳۹۹ - ۱۶:۳۶
پپ
صفحه نخست » پرونده 1

فاطمه اقوامی.

طوري آرام و بيصدا در لايههاي مختلف جامعه ميخزند که کسي متوجه حضورشان نميشود... عجلهاي براي شکار به خرج نميدهند... در کمين مينشينند تا بهترين فرصت براي شکار را پيدا کنند... چشمان تيزبينشان اطراف را براي شناسايي طعمهها ميکاود... آنها درست مثل «گاندو» عمل ميکنند... گاندو گونهاي از کروکوديل در ايران است که به شکارچي کمينگر معروف است... اينها هم به کمين نشستهاند تا از غفلتي استفاده کنند و طعمه خويش را ببلعند... فرقي نميکند اين گاندوهاي دنياي نفوذ، نامشان چه باشد؛ جيسون، نازنين، کاووس و يا حتي ديگران... آنها براي بلعيدن سرمايههاي اين سرزمين پهناور دندان تيز کردهاند... هرچند که سربازان گمنام ما آماده مبارزه با حمله گاندوها هستند اما نبايد از آنها غافل شد... چرا که تجربه ثابت کرده آنها بيش از آنکه فکر کنيم به ما نزديکاند... آنقدر نزديک که رد پايشان در اطراف مسئولين عاليرتبه ديده شده است و اين يعني زنگ خطر... در اين بخش از پرونده ميخواهيم با برخي از اين گاندوها آشنا شويم...

«مایکل» بدون روتوش

اول از همه برويم سراغ «جيسون رضائيان» که چند شبي با نام مستعار «مايکل هاشميان» مهمان خانههاي ما بود و روايت فعاليتهاي خائنانه او را در سريال گاندو به تماشا نشستيم. او يک دو تابعيتي ايراني ـ آمريکايي است که در پوشش خبرنگار روزنامه «واشنگتن پست» فعاليتهاي جاسوسي خود را انجام ميداد. او که از سال 2012 به عنوان خبرنگار در ايران فعاليت ميکرد اواخر تيرماه 93 به جرم جاسوسي بازداشت شد. رضائيان يکي از مهرههاي اصلي سرويساطلاعاتي آمريکاست که مأموريتش جمعآوري اطلاعات از فضاي سياسي ايران و برخي از نهادهاي امنيتي و سياسي بوده است.

بدون شک هيچ منبعي براي شناخت او و فعاليتهايش به اندازه اعترافات خودش جذاب و خواندني نيست. اين اعترافات مدتي بعد دستگيري او در جلسه مسئولين اطلاعات سپاه با نمايندگان مجلس مطرح و توسط برخي نمايندگان انتشار يافت.

جيسون رضائيان که با روشهاي نوين جاسوسي کاملا آشنا بوده سعي داشته اطلاعات بسيار مهمي در حوزههاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي جمعآوري کند. او مدتي مسئول پايگاه اطلاعاتي آمريکاييها در تهران بوده و از روز بعد دستگيري آمريکاييها خواستار آزادي او شدند.

وي با يکي از عناصر مؤثر به نام «آلن اير» (سخنگوي فارسي زبان وزارت خارجه آمريکا در زمان اوباما) ارتباط برقرار کرده و زير نظر او کارهايي را به انجام رسانده است.

رضائيان در اعترافات خود اعلام ميکند من سرهنگ جنگ نرم و اولين کسي هستم که به آمريکاييها اطلاع دادم فتنه 88 راه به جايي نميبرد؛ چرا که به نظر او جمهوري اسلامي توانسته در اين فتنه صفها را از هم جدا کند.

او درباره برنامهها و راهبرد خود ميگويد ما بايد به گونهاي برنامهريزي ميکرديم که در فتنه‌‌هاي آينده، خانواده شهدا با عکس شهيدان خود به ميدان بيايند و مقابل جمهوري اسلامي بايستند(!)

«گريسيک» که در عرصه جاسوسي و بينالمللي در آمريکا شهرت دارد، از ديگر افرادي است که جيسون با او ارتباط بسيار ويژهاي داشته است. او تلاش ميکرده از طريق ارتباط گرفتن با گريسيک، اطلاعاتي از شرايط ويژه نظام رهبري تهيه کند و براي آن سوي مرزها بفرستد.

براساس اعترافات رضائيان تيم او شبکه ارتباطي قوياي در بدنه اجرايي نظام جمهوري اسلامي و افراد مرتبطي در مرکز استراتژيک رياست جمهوري، دفتر مجمع تشخيص مصلحت نظام، به ويژه در نهاد رياست جمهوري و وزارت امور خارجه و حتي مجلس شوراي اسلامي و سازمان ميراث فرهنگ داشتهاند. فردي از افراد وزارت امور خارجه که ابتداي نامش«ش» است ارتباط نزديکي با جيسون رضاييان داشته و تمام اخبار تيم مذاکرهکننده را در اختيار وي قرار ميداده؛ جيسون به طور کلي در تيم رسانهاي آقاي ظريف فعال بوده و آقاي «س» در نهاد رياستجمهوري هم ارتباط ويژهاي با آنها داشته است و اطلاعات وسيعي در اينباره به اين جاسوس منتقل ميکرده است.

تيم جيسون در سفرهاي آقاي روحاني کاملا فعال بوده و در هواپيماي او نيز حضور داشتند. آنها در خصوصيترين جلسات رئيسجمهور شرکت و اخبار اين جلسه را به شبکههاي جاسوسي منتقل مي‌‌کردند. جيسون در يک گزارشي به آمريکاييها ميگويد: «من به قدري به رئيسجمهور نزديک شدم که حتي طعم و مارک آدامسي که ميجود را شناسايي کردم و ميدانم ايشان به چه آدامسي علاقه دارد.»

يکي از روشهاي اين تيم جاسوسي، تقرب و آلودهسازي بود که هم به لحاظ سياسي و اجرايي و هم به روشهاي آلودهسازي به اشخاص مهم نزديک ميشدند. به نحوي که اگر موفق نميشدند با خود مسئول ارتباط اخلاقي پيدا کنند سراغ فرزندان، برادران و خانوادههاي او ميرفتند و از آنها مستند تصويري تهيه و از آن فيلمها بهعنوان باجخواهي استفاده ميکردند.

جيسون رضائيان در اعترافات خود ميگويد: من دماسنج تغيير رفتار نظام اجتماعي در ايران بودم؛ مأموريت من نفوذ در لايههاي زيرين اجتماعي بود. گزارشهاي من مورد وثوق آمريکاييها بود و با اين هدف بود که بدانيم ذائقه مردم در مسائل سياسي و فرهنگي در ايران چقدر تغيير کرده است.

يکي از اصليترين مأموريتهاي جيسون رضائيان بررسي اثرات تحريم در زيربناهاي اقتصادي کشور بوده است. او در اعترافات خود ميگويد ما بهگونهاي عمل ميکرديم که چه کنيم تا مردم به خيابانها ريخته و در مقابل نظام جمهوري اسلامي بايستند. سرمايهگذاري در اختلافات قومي از ديگر امور ويژهاي است که جيسون رضائيان و تيم همراهش از سوي صهيونيستها مأمور انجام آن بودند.

نزديک شدن به تيم هستهاي و جمعآوري اخبار تيم مذاکرات هم در تيم سابق و هم در تيم فعلي از ديگر کارهاي ويژهاي بود که اين جاسوس برعهده داشته است. آنها در استانبول سرپلي داشتند که اخبار را از آقاي «ش» در وزارت امور خارجه ايران گرفته و به وسيله شبکه خبرنگاران آموزشديده خودشان اخبار را ارسال ميکرد.

جيسون رضائيان اعتراف ميکند که آنها بخشهاي حقيقي اقتصادي را شناسايي کرده و اطلاعات آنها را براي گنجاندن در ليست تحريمها به کشورها و سرويسهاي بيگانه ميدادند، لذا افراد حقيقي و حقوقي که نامشان به ليست تحريمها اضافه ميشده در واقع اطلاعاتشان از جانب اين تيم ارسال شده است.

اين جاسوس کارکشته قبل از اينکه اوباما رأي بياورد طي يک نامه خود را معرفي ميکند و مينويسد من «جيسون آدام کاظم رضائيان» با اين ويژگيها هستم و رزومه خود را براي اوباما ميفرستد. او هم در اولين فرصت زماني براي ملاقات تعيين ميکند؛ جيسون در آن نامه مينويسد من امروز در ايران نفوذم در سطحي است که از بالاترين چهرهها تا مقامات نفوذ کرده و در ارتباط هستم.

شخصي به نام «ب.خ» که از چهرههاي معروف اقتصادي در کشور و در گلوگاههاي اقتصادي خارجي حوزههاي بانک فعال بوده يکي از سرپلهاي اصلي جيسون رضائيان محسوب ميشود. آنها به گونهاي کار ميکردند که دريابند چگونه ميشود به درآمدهاي ايران ضربه زد. همچنين بر روي واردات کار ميکردند که اگر ايران دو درصد عوارض واردات خودرو را کاهش دهد اين مبلغ از درآمدهاي گمرکي ايران کسر ميشود و باعث ضربه زدن به بودجه ايران و واردات خودرو و قطعات ميشود. لذا سبب ورشکست شدن صنعت خودروي ايران ميشود.

اينها تنها بخشي از کارنامه سياه اوست و کاملا مشخص ميکند چرا از همان روزهاي ابتدايي دستگيرياش مقامات ارشد آمريکايي در پي آزادي او بودند و بارها در اين باب سخن گفتند. اين مهره آنقدر براي آنها ارزشمند بود که حتي سرنوشت توافق هستهاي که در آن زمان مراحل پايانياش را ميگذراند به قضيه آزادي جيسون رضائيان گره زدند. «جان کري»، وزير امور خارجه آمريکا تقريبا در تمامي جلسات مذاکره نامي از او پيش ميکشيد. «وندي شرمن» معاون وزير امور خارجه آمريکا از اين هم جلوتر رفت و در يکي از مذاکرات عنوان کرد درصورتي که جيسون در تبادل قرار نگيرد، کل مذاکرات ملغي خواهد شد. نهايتا پيگيريهاي آنها جواب داد و جيسون رضائيان 26 ديماه 94 يعني 18 ماه پس از دستگيري در ازاي دريافت يک ميليارد و هفتصد ميليون دلار پول بلوکه شده ايران در آمريکا، مبادله شد.

حالا بايد روزنامههاي خارجي و رسانههاي داخلي که همنوا با آنها جيسون رضائيان را بيگناه جلوه داده و فعاليتش را در حد يک خبرنگار ساده تقليل ميدادند پاسخگو باشند که آيا آمريکا حاضر است براي آزادي براي همه شهروندانش اينطور به آب و آتش بزند و حاضر است براي آزاديشان يک ميليارد و هفتصد ميليون دلار هزينه کند؟! البته خوب است وزير امور خارجه هم درباره صحبتشان در زمان دستگيري جيسون رضائيان توضيحي به ملت ايران بدهند که چطور يک جاسوس با اين مشخصات ميتواند دوست ايشان باشد؟! «محمد جواد ظريف» در سخنراني خود در ايام بازداشت جيسون رضائيان، در دانشگاه نيويورک در ارتباط با اين جاسوس آمريکايي خطاب به حضار گفته بود: «متأسفانه دوست شما و دوست من، جيسون، به يک جرم خيلي جدي متهم شده و من اميدوارم که تبرئه شود. اما او بايد در دادگاه با اتهاماتش روبرو شود. او شهروند ايران است. باعث تأسف است که يک عامل پايينرتبه سعي کرده از او بهرهبرداري کند.»

یک جاسوس زیگزاگی

در آغاز دهه 80 تصميم مديران رسانه ملکه انگليس بر اين بود که تلويزيون فارسي اين مجموعه را راهاندازي کنند که براي اين کار نياز به تربيت نيرو و ايجاد شبکهاي در داخل کشور بود. براي همين يک آکادمي به نام «زيگزاگ» تأسيس ميشود تا نيروي انساني مورد نياز براي شبکه در حال تأسيس بي.بي.سي فارسي را آماده کند و دقيقا در همين محفل يکي از مأموران اصلي جنگ نرم به نام «نازنين زاغري» فعاليتش را آغاز کرد.

نازنين زاغري سال 57 در تهران متولد شد و در دانشگاه تهران مترجمي زبان انگليسي خواند. او در سال 81 با حضور در عرصه مطبوعات وارد دنياي سياست شد. زاغري چند سالي هم در سازمانهاي بينالمللي نظير صليبسرخ جهاني و سازمان بهداشت جهاني در تهران مشغول به کار شد. سال 86 تصميم ميگيرد براي ادامه تحصيل به خارج از کشور برود و براي همين از دانشگاه «متروپوليتن لندن» درخواست بورس ميکند و تقاضايش هم پذيرفته ميشود.

در دوران تحصيل، او در همايشي با موضوع غرب آسيا که دانشگاه SOAS (يکي از مراکز تربيت نيروي سرويس جاسوسي انگليس MI6) برگزار کرده بود شرکت ميکند و در همان جا با «ريچارد رتکليف» آشنا ميشود و با او ازدواج ميکند و به واسطه همين ازدواج تابعيت انگليسي ميگيرد.

نازنين زاغري کمي بعد به عنوان عضو اصلي هسته مرکزي زيگزاگ فعاليتش را بر ضد جمهوري اسلامي آغاز کرد. پروژه زيگزاگ پروژهاي بود که نيروي رسانهاي ضد انقلاب تربيت ميکرد. تمام مراحل آموزشي اين نيروها به عهده زاغري بود. او به پشتوانه بودجه سه ميليون دلاري که پارلمان هلند در اختيار اين پروژه قرار ميداد دورههاي مختلف تربيت خبرنگاران ايراني ضد انقلاب را مديريت و بهخاطر اين فعاليتها به صورت مستقيم از
بي.بي
.سي حقوق دريافت ميکرد. عملکرد تيم آموزش موفقيتآميز بود و تلويزيون بي.بي.سي فارسي در زمستان 1387 در آستانه دهمين دوره انتخابات رياستجمهوري راهاندازي ميشود اما کمي بعد و با اوج گرفتن فتنه 88 که نقش اين شبکه در اغتشاشات ايران لو ميرود فعاليتهاي آن در داخل کشور غير قانوني شده و عملا آکادمي زيگراگ توان تربيت نيروهايش تضعيف ميشود.

از سال 1389 زاغري در کنار فعاليت خود در بي.بي.سي به يک مؤسسه ديگر به نام The Training Station
هم مي
پيوندد. اين مؤسسه بودجه خود را از سازمانهاي دولتي انگلستان و آمريکا دريافت و در کشورهاي مختلف عمليات نفوذ و براندازي را اجرا ميکرد. سه پروژه اصلي اين مؤسسه با نامهاي «ايران 1»، «ايران2» و «زنان» همگي با همکاري مستقيم زاغري عملياتي شد. دروسي که به شرکتکنندگان اين دوره داده ميشد همگي آشکارا در زمينه تغيير رژيم بود. خبرنگاراني که در اين دورهها تربيت ميشدند در واقع جاسوساني بودند که اخبار کشور را در قالب خبر به آژانسهاي خارجي مانند بي.بي.سي تحويل ميدادند. در اين دورهها تمام شيوههايي که يک جاسوس بايد براي کسب اخبار و اطلاعات بشناسد آموزش داده ميشد. حقوق ماهيانه زاغري در اين پروژهها به ماهانه 11 هزار دلار بالغ ميشد.

زاغري که از مجرمانه بودن اقدامات خود اطلاع داشت به شدت ضوابط امنيتي را رعايت ميکرد. او حتي درنامهاي از عدم رعايت ضوابط امنيتي توسط برخي عوامل The Training Station به شدت انتقاد کرده است.

خلاصه آنکه زاغري با توجه به اين فعاليتها در فروردين 95 هنگام خروج از کشور بازداشت شد. با بازداشت او مقامات انگليسي به تکاپو افتادند. رسانههاي خبري با مطرح کردن اين نکته که او فقط براي سر زدن به خانوادهاش به ايران آمده ميخواستند روي فعاليتهاي جاسوسي او سرپوش بگذارند اما «بوريس جانسون» وزير امور خارجه وقت انگليس ناخواسته حرفهاي ايرانيان را تأييد کرد و در سخناني فعاليت اصلي زاغري را لو داد. او گفت: «وقتي نگاه ميکنيم نازنين زاغري چه ميکرده ميبينيم او صرفا به مردم روزنامهنگاري ياد ميداده است.» البته جانسون بعدا تحت فشار رسانهها و مقامات انگليس اين صحبتهاي خود را پس گرفت. حالا «جرمي هانت» جانشين او پيگير وضعيت معامله مبادله زاغري است که اين نشاندهنده اهميت اين مهره براي حکومت انگليس است.

دوربین‌هایی بر فراز منطقه ممنوعه

اواخر سال 96 بود که خبري مهم در صدر اخبار قرار گرفت. خبر اين بود که 8 نفر از اعضاي يک شبکه نفوذ بسيار مهم بعد از ماهها رصد نيروهاي امنيتي به دام افتاده و دستگير شدند. هدف اين شبکه نفوذ در مراکز علمي، نظامي و اقليمي از طريق برخي NG‌ها بود که به صورت تخصصي در حوزههاي زيستمحيطي فعال بودند و پروژههايي را دنبال ميکردند. يک نمونه از اين پروژهها بررسي اقليمي بحران آب در ايران بود. اين تيم در مطالعات خود اعلام کرد ايران در مرحله ورشکستگي سرزميني قرار دارد و تنها راهحل کشت فراسرزميني است. يعني اين گروه سياستهاي کشاورزي ـ اقتصادي ايران را به جاي مديريت منابع و کشاورزي درست به سمت واردات محصولات کشاورزي به خصوص محصولات تراريخته سوق دادند.

يکي از افراد اين تيم «سيد کاووس امامي» بود. او 16 سال در آمريکا زندگي و تحصيل کرد اما در نهايت تابعيت کانادا گرفت. اين فعال محيطزيست دکتراي جامعهشناسي دارد و استاد علوم ارتباطات بود. پدرش سناتور زمان پهلوي و نماينده دو دوره مجلس شوراي ملي بود که به دلايل نامعلوم سفرهايي به اسرائيل سفر داشت. سيد کاووس به گفته خودش فردي لائيک بود و اعتقادي به دين نداشت.

او در سال 1386 مؤسسهاي به نام «ميراث پارسيان» را با تيمي سفارششده از طرف سرويسهاي جاسوسي غرب راهاندازي کرد. تمرکز اين گروه مطالعه و تحقيق بر روي بحرانهاي زيستمحيطي ايران به ويژه مسأله آب، چگونگي قحطي و خشکسالي بود که البته در پوشش اين فعاليتها اقدام به شبکهسازي و جذب نيرو ميکرد.

جالب اينجاست که تحقيقات زيست محيطي اين گروه دقيقا در مکانهايي بود که مرکزي نظامي يا امنيتي وجود داشت. آنها ابتدا اطلاعات اين مکانها را از طريق سرويسهاي جاسوسي ميگرفتند و بعد چتر فعاليتهاي زيستمحيطي خود را در اين مکان ميگستراندند تا بتوانند اطلاعات دقيقتري به دست آورند. کار مهم و اساسي اين گروه نصب دوربينهاي منحصر به فرد و دستگاههاي فوق پيشرفته بود که البته قصه تلخ ماجرا اينجاست که اين اتفاق با مجوزهاي قانوني از طرف دستگاههاي مسئول در محيطزيست انجام ميشد. دستگاههاي پيشرفته اين گروه در پوشش شناسايي گونههاي کمياب حيواني و گياهي از سايتهاي موشکي، نظامي و امنيتي تصوير برميداشت و اين اطلاعات را با رمز به سرويسهاي جاسوسي ارسال ميکرد.

سيد امامي جايگاه بالايي نزد سرويسهاي بيگانه داشت تا جايي که افسر عاليرتبه سازمان اطلاعاتي آمريکا براي ورود به ايران از او اجازه ميخواست و افسر ديگري در طول دوران مأموريت، منزل امامي را براي سکونت انتخاب ميکند. سيد امامي و تيمش منطقهاي قرق شده در دروس تهران براي خود ترتيب داده بودند که تمام منازل آن از طريق راهروهاي زيرزميني به هم راه داشت تا در صورت خطر امکان فرار را براي آنها فراهم کند.

سيد امامي در اعترافات اوليهاش لايه سطحي ارتباطات خود را لو ميدهد اما وقتي ميبيند نيروهاي امنيتي دستشان حسابي از اسناد و مدارک پر است به محض بازگشت به سلول به سرعت و به روش بسيار حرفهاي خودکشي ميکند و اينگونه به پرونده خيانت خود پايان ميدهد.

جاسوسی با رنگ و لعاب فمینیستی

خرداد 95 جاسوسي ديگر به دام دستگاه اطلاعاتي کشور افتاد. اين جاسوس که تابعيت ايراني ـ ايرلندي ـ کانادايي داشت کسي نبود جز «هما هودفر» از فعالان گروههاي فمينيستي و از بنيانگذاران مؤسسه «ولوم» (WLUML).

هما هودفر سال 1329 در تهران متولد شد و بعد از دريافت ليسانس از دانشگاه تهران ابتدا به انگليس و سپس براي ادامه تحصيل در مقطع دکترا به کانادا رفت. او بعد از مدتي توانست با حمايت بنياد هلندي «هيفوس» در تأسيس سازمان زناني که تحت قوانين اسلامي زندگي ميکنند نقش داشته باشد. اين سازمان به نام«ولوم» شناخته ميشود. ولوم و هيفوس هر دو زير نظر وزارت خارجه هلند فعاليت ميکنند. اين بنيادها در پوشش «همکاريهاي انساندوستانه» و «توانمندسازي» و تحت عناوين بنيادها و سازمانهايي نظير «شبکه اميديار»، «بنياد فورد»، «گروه آتيه»، «دانشگاه سواز لندن»و... برنامههاي خود را در حوزههاي زنان، پيش ميبرند.

هدف اصلي بنياد ولوم پايان دادن به احکام ديني در حوزه زنان با ارائه تفاسير جعلي از اسلام است. در سياستهاي اين بنياد هلندي تأکيد شده است که برنامهها و کمپينهاي آن بايد مبتني بر قداستزدايي از دين و قوانين مذهبي، تأکيد بر تسلط و اختيار زنان بر بدن و جنسيت خود براي برگزيدن تجرد، حفظ برابري جنسيتي و تلاش براي تغيير قوانين ديني بر همين مبنا باشد. بنيانگذاران اصلي اين بنياد، «مريم هلي لوکاس» الجزايري وهما هودفر هستند. چندي بعد هما هودفر از هيفوس اجازه ميگيرد که «شادي صدر» نيز به آنها بپيوندد تا کمکي باشد در راستاي تحقق برنامههاي اين بنياد.

بنياد ولوم که به طور مستقيم با سرويسهاي اطلاعاتي غرب در ارتباط است روي قداستزدايي از احکام ديني تأکيد دارد و مروج اين ايده است که زنان بايد مجرد بمانند و روابط خارج از ازدواج داشته و حتي بدون اين رابطه صاحب فرزند شوند.

هودفر که شخصيتي دانشگاهي و علمي است خيلي زود به اهميت جنگ نرم پي ميبرد. او وقتي هنوز صحبتي درباره جنگ نرم درميان نيست کتابي منتشر ميکند و در اين زمينه سخن ميگويد. او از همان زمان اعتقاد داشت ميشود در پوشش فعاليتهاي اجتماعي از جمله سلامت، محيطزيست فرهنگ غربي را در کشورهاي اسلامي مثل ايران ترويج کرد.

او در سال 1379 کتاب ديگري منتشر ميکند که در آن سعي دارد به راهحلهايي در زمينه استفاده سياسي از فعاليتهاي فرهنگي ـ اجتماعي برسد. او اين کتاب را که در حقيقت دستورالعمل شورش و اعتراضات اجتماعي است با همکاري يک خبرنگار افغاني به نام «نيلوفر پذيرا» مينويسد.

حقالتأليف اين کتاب توسط مؤسسه «حقوق و دموکراسي» مشهور به «R&D» به او پرداخت شده است. شايد برايتان جالب باشد بدانيد که يکي از اعضاي هيئت مديره اين مؤسسه که در کانادا فعاليت ميکند از فعالين فرقه ضاله بهائيت است.

فعاليتهاي هودفر در راستاي اهداف تعيين شده در سال 1385 پروژه ديگري را کليد زد. هدف اين بود که طرحي ضد اسلامي و فمينيستي در افغانستان اجرا شود که هودفر اين مسئوليت را بر عهده گرفت. طرح اصلي اين بود که يک سند جديد ازدواج در آنجا اجرا شود که در آن به اسم حقوق زنان تمام حقوقي که اسلام براي مرد در نظر گرفته مثل حضانت، اجازه خروج از منزل و... حذف و ناديده گرفته شود.

ولوم در حقيقت اين هدف را دنبال ميکرد که ارزشها و سنتهايي که از قديم در کشورهاي اسلامي وجود داشته و براساس حقوق متقابل زن و مرد بود، مورد هدف قرار دهد تا هم فرهنگ اين کشورها را به آن نحوي که دلخواهشان است تغيير دهند و هم مسير را براي پروژههاي بعدي هموار کنند.

يکي از برنامههاي ديگر ولوم که در ايران هم با جديت دنبال شد و برخي عوامل داخلي آگاهانه يا ناآگاهانه در مسير تحققش گام برداشتند «زنانه کردن چهره مجلس» بود. اين اتفاق در انتخاب سال 94 در ايران اجرايي شد. آنها معتقد بودند با اين کار وضعيت فرهنگي کشورهاي اسلامي تغيير پيدا ميکند و احکام اسلامي با چالش روبرو ميشود. يعني در حقيقت هدفي که ولوم با برنامههايش دنبال ميکرد تغيير سبک زندگي در کشورهاي اسلامي بهخصوص ايران بود.

هودفر به صورت علني مخالف جمهوري اسلامي بود و براي سقوط آن نقشه ميکشيد. او در يک گفتگو در سال 89 انقلاب اسلامي را عامل اصلي عقبگرد وضعيت اجتماعي و حقوقي زنان معرفي کرد. در حاليکه آمارها خلاف اين را ثابت ميکنند.

اما مسأله مورد توجه در کارنامه هودفر اين است که او در معاونت وقت امور زنان رياستجمهوري ايران نفوذ پيدا کرده و برنامههايش را از اين طريق با فراغ بال بيشتري پيگيري ميکرد. در معاونت امور زنان جلسات سخنراني براي او ترتيب داده ميشد اما او نه به خاطر سخنراني که با هدف جاسوسي و به دست آوردن اطلاعات به آنجا رفت و آمد ميکرد. اين مطلب در يکي از ايميلهاي او به مقام ارشدش قابل رؤيت است. او در اين ايميل مينويسد: «اين تجربه يعني در ايران بودن پس از 6 سال دست داده است. زمان بيشتري لازم است تا شبکهام را احيا کنم. اين بعدازظهر ميروم تا با دفتر زنان ملاقاتي داشته باشم و معاون امور زنان را ملاقات کنم. اميدوارم بتوانم چيزهاي فراواني درباره سياستهايشان در سال پيش رو متوجه شوم.»

سرانجام اين جاسوس هم در خردادماه 1397 به خاطر گردآوري اطلاعات غيرقانوني، جاسوسي، گرفتن پول از دولتهاي خارجي براي طرحهاي غيرقانوني، ترويج فرهنگ غربي از جمله آزادي جنسي و همجنسبازي درميان زنان و همکاري با بنيادهاي برانداز دستگير و راهي زندان شد.

پدر و پسر جاسوس

و اما بگذاريد معرفي آخرين جاسوس را اختصاص بدهيم به خاندان مشهور نمازي. جد اين خاندان «آيتالله شيخ فتحالله نمازي» معروف به شيخالشريعه عالم بزرگواري است که در مبارزه و مجاهدت سابقه دارد. پسران او هم راه پدر را ادامه دادند اما نسل بعدي به ناگاه دچار دگرگوني شد و خاندان نمازي به عنوان يک خانواده غربگرا در دوران پهلوي دوم وارد فضاي سياسي کشور شدند. «محمدباقر نمازي» يکي از نوادگان شيخ الشريعه همراه پدر راهي هندوستان شد. محمدباقر تحصيلات ابتدايي و متوسطه خود را در يکي از مدارس انگليسي ـ مسيحي آن زمان هندوستان که تحت استعمار انگليس بود، گذراند. بعد از ديپلم هم باز وارد يکي از دانشگاههايي شد که متعلق به انگليسيها و مسيحيها بود. او بعد از مدتي به ايران برگشت و در فروردين سال 1339 در سازمان برنامه و بودجه تازه تأسيس مشغول به کار شد. اين سازمان او را براي ادامه تحصيل به آمريکا فرستاد. بعد از اتمام درس و بازگشت به ايران او خيلي تند پلههاي ترقي را طي کرد و توانست به معاونت سازمان برنامه و بودجه رسيده و به مراسم دستبوسي شاه برود. او در دوران پهلوي سمتهاي مختلفي بر عهده داشت که آخرين سمت مهم او استانداري خوزستان با حکم شاه بود. بعد از مدتي انقلاب پيروز شد و نمازي پياده از مرزهاي ايران فرار کرد و همراه همسر و فرزندش به پاکستان رفت و از آنجا راهي آمريکا شد و تابعيت آن را دريافت کرد.

در زماني که ايران درگير جنگ بود نمازي در آمريکا روابطش را پيدا ميکرد. او در دهه 70 مؤسسهاي در ايران به نام «همياران غيردولتي ايران» به ثبت رساند که با نام اختصاري «همياران غدا» شناخته ميشد. اين مؤسسه که در ظاهر با هدف توانمندسازي سازمانهاي غيردولتي تشکيل شده بود، در حقيقت محفلي بود براي بسيج تشکيلات اجتماعي بر عليه نظام جمهوري اسلامي. هدف واقعي اين بود که شبکهاي از تشکلهاي مردمي درست شود تا جامعه را از فضاي جمهوري اسلامي به سمت دموکراسي غربي هدايت کند. ايده اصلي اين بود که براي ايجاد يک تحول بزرگ در زمينه از بين بردن جمهوري اسلامي به سه مرحله نياز است: 1. فرهنگ سازي يا جابهجا کردن ارزشها و افکار غربي به جاي ارزشهاي اسلامي 2. نهادسازي در قالب تشکيل سازمانهاي غير دولتي 3. شبکهسازي از طريق اتصاب به سازمانهاي غير دولتي به همديگر.

فعاليتهاي محمدباقر نمازي در ارتباط با نهادها و بنيادهاي استعماري کمکم رو به افزايش گذاشت. يکي از پروژههاي که او در آن مشارکت داشت گلف 2000 نام داشت. مجري اين طرح دانشگاه کلمبيا و مديريت آن بر عهده «گري سيک» مشاور امنيت ملي کاخ سفيد بود. تمرکز اين طرح بر روي کشورهاي حاشيه خليج فارس و هدف اصلي آن ايجاد شبکه نخبگان غربگراي غرب آسيا بود. در ايران اين پروژه در جهت توانمندسازي جريان چپ براي بهرهگيري از اينترنت و راه اندازي جنگ رواني و براندازي نرم مطرح شد. گلف 2000 در ايران اهداف زيادي را دنبال ميکرد که بخشي از آن ترويج مسيحيت در ايران بود. ترويج ارزشهاي نظام سرمايهداري، حقوق بشر غربي و دموکراسي آمريکايي، ايجاد زمينه براي فروش کالا و رونق تجاري از طريق نمايش چهره مثبت از آمريکا و روند اعتمادسازي تجاري اهداف ديگر اين پروژه بود. حامي اصلي اين پروژه بنياد فورد بود.

محمدباقر نمازي در پروژههاي مختلفي دست داشت. يکي از اين پروژهها بررسي وضعيت اشتغال جوانان در شهرستان اردکان و توانمندسازي آنان بود. نکته عجيب اين پروژه آن بود که شرکت نفتي شل سرمايه آن را تأمين ميکرد. اين سرمايه گذاري مشکوک باعث اعتراض در مجلس هفتم شد. نمايندگان متوجه شده بودند شرکت نفتي شل در قالب اين پروژه در حال مديريت NGOهاي ايرانيست.

مؤسسه همياران غدا در پروژه ديگري با همکاري گفتمان جهاني مستقر در قبرس کنفرانسي به نام «گفتمان و اقدام ميان مردم ايران و آمريکا» به راه انداخت. بحث بر سر اين بود که چطور ميشود در آموزشوپرورش دوره پيشدبستاني ايران اثرگذاشت. چطور ميتوان ميان نهادهاي علمي ايران وآمريکا رابطه برقرار کرد و چطور ميشود با کمک مسأله اشتغال زنان و سازمانهاي غيردولتي، محيطزيستي زمينه را براي استحاله جمهوري اسلامي به يک کشور تابع غرب فراهم کرد.

«محمدباقر نمازي» در پروژههاي ديگري هم بر عليه نظام جمهوري اسلامي ايران فعاليت داشت. پنجم اسفندماه 1394 با دستگيري محمدباقر نمازي مهر پاياني بر اقدامات او زده شد.

«باب کورکر» سناتور آمريکايي در گفتگويي اين اقدام نيروهاي امنيتي ايران را گروگانگيري خواند. جالب است که گروگانگيري اسمي بود که آمريکاييها در سال 58 نسبت به دستگيري جاسوسان خود در لانه جاسوسي انتخاب کرده بودند.

پسر کو ندارد نشان از پدر

«سيامک نمازي» فرزند محمدباقر هم راه پدر را ادامه داد. سيامک نمازي که از دانشگاه آمريکا مدرک روابط بينالملل گرفته بود پس از بازگشت به ايران در سن 28 سالگي مدير شرکت «آتيه بهار» شد. شرکتي که به علت ارتباط تنگاتنگ با مديران تکنوکرات اقتصادي بين تجار کشورهاي خارجي مشهور شده بود. در همين شرکت بود که سيامک نمازي واسطه عقد قراردادهاي نفتي مسألهدار استاتاويل، توتال و کرسنت با وزارت نفت ايران شد و با پورسانتهاي نجومي منافع بزرگي از اقتصاد ايران را به جيب زد. نمازي در توجيه اين قراردادهاي زيانبار براي ايران در مصاحبه با خبرگزاري بلومبرگ چنين گفت: «رشوهدادن امري متداول است، رشوه شيوه زندگياست.»

او به همراه پدرش، پروژه واردات داروهاي ضدبارداري از شرکت دارويي «باير آلمان» را بر عهده گرفت. سياست «فرزند کمتر، زندگي بهتر» در واقع بخشي از نقشه جامع آمريکا براي کاهش جمعيت کشورهاي اسلامي بهخصوص ايران بود که در بدنه دولت سازندگي ترويج شد. نمازيها که هم ترويج فرهنگ غربي و هم کسب سود اقتصادي را با هم ميخواستند، از اين فرصت براي دلالي قرصهاي ضد بارداري استفاده کردند.

اين موارد فقط گوشهاي از کارنامه سياه خيانتهاي اين پدر و پسر را به نمايش ميگذارد و صرفا براي آشنايي است چرا که ليست فعاليتهاي ضد ملي آنها آنقدر زياد و پيچيده است که در اين مجال نميگنجد و بحث و مطلب جداگانهاي ميطلبد.

پایانی بر همه آنچه گفته شد

مطمئنا شبکه نفوذ و فعاليتهاي آن به همين چند نفر محدود نيست و شاخهها و ريشههاي آن بسي گسترده است و هر روز در يک زمينه سر برميآورد. اين نوشتار فقط در پي آن بود که با يک تلنگر کوچک حواسها را به سمت اين مقوله مهم جلب کند و ما را به سمت مطالعه در اين زمينه و شناسايي آنها سوق دهد که بر همه ما واجب است در هر مسئوليتي که هستيم، چنين شبکههايي را خوب بشناسيم و زمينههاي مبارزه با آن را فرا گيريم تا مبادا گزندي بر پيکر ميهن عزيزمان وارد آيد.

منابع:

در اين پرونده از مباحث سايتهاي تسنيم،مشرق،کيهان، خبرگزاري دانشجو، بخشهاي مختلف مستند ديدني «خارج از ديد 2» و مستند «منطقه ممنوعه» بهره گرفته شده است.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: