باران زعیمی
عضو یکی از این کتابخانههای مجازی شدم تا حداقل در وانفسای پایین بودن رکورد کتابخوانی در ایران که با افزایش قیمت کاغذ در ماههای اخیر به نقطه صفر کلوین خود نزدیک شده، سهمی در افزایش چند ثانیهای آن داشته باشم. یکی از خوبیهای آن هم این بود که به لطف اپلیکیشنهای مربوطه، به شکل آنلاین از تازههای کتب قرار گرفته روی سایت باخبر میشدم.
اما جدیدترین کتابی که سایت محترم کتابخوانی پیشنهاد داد یکی از کتابهای دهه 70 میلادی از نویسنده مردمشناس آمریکایی اما برزیلیالاصل، کارلوس کاستاندا بود. از آن دست کتابهای عرفان سرخپوستی که مانند بسیاری از عرفانهای دستساز بشری دارای ویترینی جذاب از تجربیات متفاوت یک انسان در برخوردهای خاص با دنیا و مافیهاست. در ظاهر جذابیت خاطرات نوشتاری کارلوس کاستاندا آنقدر بوده که 12 کتابش به 17 زبان ترجمه شده و حدود 8 میلیون نسخه از آنها به فروش رفته است. جالب اینکه آموزههای این کتابها که نگاهی به اصطلاح جدید به دنیا را آموزش میدهد حتی برای بخشی از قشر جوان مذهبی نیز جالب توجه و البته کاربردی است! قشری که رابطه پررنگی با بنیانها و ریشههای اعتقادیاش ندارد.
«دنیا مانند مار است زیرا وقتی آن را لمس میکنی نرم و دلپذیر است اما زهری دارد بس کشنده. پس از هرچه در دنیا برایت جذاب و خوشایند است فاصله بگیر و به آن وابسته نشو زیرا آنچه هنگام مرگ با خود میبری اندک است. غم و اندوه دنیا را هم از خودت دور کن زیرا مطمئنی بالأخره از آن جدا میشوی»
اشتباه نکنید! این جملات دُن خوان، استاد سرخپوست کاستاندا نیست که میخواست دنیای کلیشهای «خور و خواب و خشم و شهوت» را برای شاگردش متوقف کرده و توصیفی جدید از آن را در ذهن او ایجاد کند. این جملاتی است که اگر متعلق به یکی از سازندگان «ایسم»های انسانی بود، هر بخش آن زینتبخش یکی از پیجهای روشنفکرانه یا محافل آرمانگرایانه یا پایاننامههای دانشجویی روانشناسانه میگردید. عبارت فوق بخش کوچکی از گنجینه آموزههای شگفتانگیز و کامل امام اول ما شیعیان است که در سایه بیهنری و بیانگیزگی جامعه دینی مهجور و مغفول مانده و جهانی را تشنه نگه داشته است.
امروز نه وجود آموزههای بودا و پائولو کوییلو و دُن خوان و نیچه و فروید و آدام اسمیت و امثالهم عجیب و مهم است نه تلاشهای گسترده وطنی برای بازنشر این افکار ناقص الخلقه، چرا که آنها کار خودشان را انجام میدهند. مهم این است که ما کار خود را انجام ندادهایم. نتوانستهایم با زبان هنر، واسط جهانی شدن این آموزهها شویم و حتی اگر جمله قصاری از بزرگان دین ما فراگیر شده به واسطه سرقت ادبی ـ فرهنگی آقای «کوروش کبیر» بوده است و لاغیر!
راه حل این معضل هم برگزاری 4 تا همایش خسته کننده و تکراری و خاص خواص نیست بلکه باید با این عبارات زندگی کرد، حداقل همانطور که با «کیمیاگر» و «شازده کوچولو» زندگی کرده، روایت خود را از آنها نشر دادهایم. رها کردن سرچشمه جوشان و زلال و گوارا و سیراب شدن از شیر سماور جرم گرفته تا کی؟!