فاطمه اقوامی
عکاس:فرناز بهشتی
دوران کودکیتان چطور گذشت؟
سارا رجایی: در دوران کودکی خیلی بچه آرام و درسخوانی بودم برعکس برادرم که دو سال کوچکتر از من است خیلی شیطنت داشت. او گاهی اوقات در کوچه بازی میکرد اما من بیشتر خالهبازی میکردم و اهل بازیهای داخل کوچه نبودم. مادرم سعی داشت مرا دخترانه و او را پسرانه تربیت کند. کلا من دوران فعالیت و جنب و جوشم از زمان دانشگاه شروع شد. تا قبل از این دوران به نظرم حتی میشود مرا جزو آدمهای درونگرا به حساب آورد.
از وقتی ما در مقطع ابتدایی درس میخواندیم مادرم مشغول به کار شدند و من هر چه بزرگتر شدم کمکم مسئولیت کارهای خانه را به عهده گرفتم. دلم نمیآمد مادرم خسته که از سر کار میآید تازه بخواهد به کارهای خانه برسد، به خاطر همین کمکش میکردم.
محسن عطایی: من یک برادر بزرگتر و یک خواهر کوچکتر از خودم دارم. در دوران کودکی دوست داشتم در مورد لوازمی که میبینم و به هر چیزی که دستم میرسد، کنجکاوی کنم. بالتبع وقتی این کنجکاوی مقدارش زیاد شود رنگ شیطنت به خود میگیرد. کلا دوران کودکی آرامی نداشتم و پر از اتفاقات و به هم ریختن وسایل بود. یادم میآید یک ساعت کوکی قدیمی داشتیم. خیلی دوست داشتم بدانم درون آن چیست. یک بار بازش کردم و وقتی خواستم دوباره آن را ببندم یک کیسه لوازم اضافه از آن به جای ماند و در نتیجه دیگر کار نکرد. سر همین اتفاق در خانوادهمان مثال شده بود که هر چیزی را میخواهی خراب کنی بده دست محسن. در مدرسه هم روال همین بود. نه خیلی شاگرد زرنگی بودم نه خیلی تنبل. درس میخواندم اما در کنارش بیشتر به شیطنتها و کنجکاویهای خودم میرسیدم. به نظرم یکی از دلایلی که کشیده شدم سمت عکاسی خبری همین خصلت کنجکاوی بود.
در دوران دبیرستان در چه رشتهای تحصیل کردید؟ مسیر ورود به هنر عکاسی از همان دوران رقم خورد؟
رجایی: خانواده مادری من اکثرا اهل هنر هستند و به اصطلاح هنر در خونشان است. من و برادرم هم این را به ارث برده بودیم و از همان دوران کودکی نقاشیمان خوب بود. مدرسه دبیرستان من در کنار یک هنرستان قرار داشت. آرزویم این بود سال دوم که قرار است تعیین رشته کنم به آنجا بروم. بعد پایان ساعت مدرسه، سری به هنرستان میزدم و کارهای هنری که بچهها انجام داده بودند را نگاه میکردم و وقتی به خانه میآمدم سعی میکردم مثل همانها را درست کنم. آن زمان دلم میخواست در رشته گرافیک تحصیل کنم. کلا به کارهای هنری علاقهمند بودم و دلم میخواست گرافیک بخوانم اما زمانی که موعد انتخاب رشته شد، پدرم با تحصیل در هنرستان مخالفت کردند. پدرم به خاطر موقعیت اجتماعی خانواده خود، دوست داشتند من در رشته تجربی تحصیل کنم. من هم در این رشته ثبت نام کردم. اما وقتی درباره دورس رشته تجربی و رشتههای دانشگاهی آن تحقیق کردم متوجه شدم اصلا به این رشته و درسهایش علاقهای ندارم. از آنجایی که حفظیاتم خیلی خوب بود تصمیم گرفتم رشتهام را عوض کرده و رشته انسانی را انتخاب کنم. از انتخابم هم راضی بودم و این رشته را دوست داشتم. زمان انتخاب رشته دانشگاه هم خیلی فکر کردم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که رشته روانشناسی و رشتههای مشابه آن، گزینه خوبی است. میدانستم در آینده قرار نیست در این رشته کار کنم ولی به نظرم آمد این رشته به درد خودم و آیندهام میخورد. خلاصه آنکه رشته علوم تربیتی را انتخاب کردم و در دانشگاه علامه طباطبایی مشغول تحصیل شدم. آن زمان دانشکده روان شناسی کنار بیمارستان روزبه بود. همان ترم اول با اعتماد به نفس کامل به بیمارستان روزبه رفتم و گفتم من دانشجوی روانشناسی دانشگاه علامه هستم و میخواهم بیایم اینجا کار کنم. البته مسئول آنجا در جوابم گفت برو هر موقع لیسانست را گرفتی بیا.
عطایی: من تا اول دبیرستان به کامپیوتر و فضاهای کاری مرتبط با آن مثل هک، امنیت شبکه و... علاقه زیادی داشتم. کمی هم با برنامه فتوشاپ و کار با آن آشنایی داشتم. سال دوم دبیرستان قصدم این بود در رشته کار و دانش درس بخوانم. دو مدرسه بود که باید انتخاب میکردم در کدام یک از آنها میخواهم درس بخوانم. پدرم استخارهای گرفتند و و براساس همان مدرسه را انتخاب و در رشتهای به نام کامپیوتر ـ گرافیک ثبتنام کردم. یک رشته عجیب که باید درسهای رشته گرافیک و رشته کامپیوتر را با هم میخواندیم. این رشته به طور آزمایشی روی ما اجرا و بعد هم برچیده شد. من در آنجا به فضای گرافیک علاقه بیشتری پیدا کردم و در این زمینه کار میکردم اما در دوران دانشگاه دوباره سراغ کامپیوتر رفتم و رشته کامپیوتر را با سختی زیاد به پایان بردم چون دیگر چندان از این رشته خوشم نمیآمد. علتش هم این بود که در زمینه زیاد آموزش دیده بودم و تقریبا همه چیز را میدانستم. مثلا همان زمان، کنار تحصیل رشته کامپیوتر، در زمینه امنیت شبکه در جایی مشغول به کار بودم و مدارک مربوط با آن را از کشور ترکیه دریافت کرده بودم.
با این اوصاف چطور شد که به دنیای عکاسی قدم گذاشتید و فعالیت در این عرصه را آغاز کردید؟
رجایی: سال اول دانشگاه که بودم به مادرم گفتم دلم میخواهد در جایی مشغول کار شوم. ایشان هم من را به یک خبرگزاری تازه تأسیس که میشناختند، معرفی کردند و من مدتی در آنجا کار تنظیم خبرها و ویرایش متون را انجام میدادم تا اینکه یک روز برای تهیه گزارش یک نشست نیاز به عکاس پیدا کردند. از آنجایی که تازه کارشان را شروع کرده بودند و نیروی عکاس در اختیار نداشتند من اعلام آمادگی کردم که این کار را انجام دهم. بعد از مراسم وقتی عکسها را دیدند، ابراز رضایت کردند و گفتند چقدر عکسهای خوبی گرفتی. همین جرقهای شد تا من به سراغ رشته عکاسی بروم. برای آموزش در کلاسی ثبتنام کردم و از مادرم وامی گرفتم و دوربینی خریدم و بعد رفتم در یک روزنامه دوره کارورزی گذراندم. آن موقع دستمزد برایم مهم نبود، فقط میخواستم یاد بگیرم تا بعدا بتونم از آن استفاده کنم. بازپرداخت وام دوربین که تمام شد، دوباره وام گرفتم و یک لنز خریداری کردم و آنقدر کار کردم تا بالأخره در خبرگزاری مشغول به کار شدم.
عطایی: آن زمان که کار میکردم خیلی اتفاقی برای یکی از کارهای گرافیکی نیاز به عکاسی پیدا کردم. از یکی از دوستانم خواستم یا دوربینش را به من قرض دهد یا خودش برایم آن عکس را بگیرد. اما او به درخواستم جوابی نداد. سرهمین قضیه حرصم درآمد و رفتم یک دوربین خریدم و کارم را انجام دادم و همین شد سرآغاز ورود من به رشته عکاسی و کنار گذاشتن کامپیوتر. البته این را هم بگویم همان دوستی که دوربین را در اختیارم نگذاشت، در راه شناخت عکاسی و کادربندی خیلی کمکم کرد و حتی اولین شغل عکاسی خبری را او برایم جور کرد.
یادتان میآید اولین باری که عکاسی حرفهای انجام داد، در مورد چه موضوعی بود؟
رجایی: من کارم را در خبرگزاری دانشجو شروع کردم و یک سال برای عکاسی تمام برنامههای سیاسی که خیلی هم برنامههای مهمی به حساب میآید، میرفتم. عکاسی از اجلاس سران کشورهای عدم تعهد اولین برنامهای بود که برای خودم خیلی حرفهای و مهم به شمار میرفت.
قبلا در حوزه عکاسی خیلی فعال بودم و حتی شده بود در یک روز برای عکاسی 4 برنامه میرفتم. تقریبا از هر برنامه خبری که دوست داشتم عکاسی کردم و دیگر چیزی نمانده است که بخواهم حسرتش بخورم. بعد از ازدواج فعالیتم در این عرصه را کمتر و تقریبا آن را به برنامههای مرتبط با بانوان مثل ورزش بانوان محدود کردم. در حال حاضر بیشتر به حوزه عکاسی مستند میپردازم.
عطایی: همسرم در حال حاضر چه در عرصه خبری چه مستند بیشتر حول موضوع زنان عکاسی میکند و اینطور نیست که کلا فعالیتش را کنار گذاشته باشد بلکه زمینه فعالیتش را از خبری به مستند تغییر داده است. ما در عکاسی میگوییم عکس خبری نمیماند ولی عکاسی مستند ماندگار و تأثیرگذاریاش بیشتر است. معمولا عکاسها ناخودآگاه بعد از مدتی عکاسی خبری به سمت عکاسی مستند کشیده میشوند.
سبکهای مختلف عکاسی کدامند؟
عطایی: عکاسی سبکها و انواع مختلفی دارد. سبکهایی چون خبری، مستند، مدلینگ، صنعتی، تبلیغاتی، طبیعت و... برخی از این سبکها به هم پیوسته هستند و نمیشود آنها را از هم جدا کرد. عکاسی خبری و مستند تقریبا در یک مجموعه قرار دارند و همان چیزی هستند که ما به عنوان عکاسی ژورنالیستی میشناسیم. البته یکسری اختلافات در این تقسیمبندیها وجود دارد.
کسی که وارد هنر عکاسی می شود حتما باید حوزه خاصی را انتخاب کند؟
عطایی: مطمئنا اینطور موفق تر است. زمانی که شما حوزه خاصی را انتخاب میکنید موفقیتتان بیشتر است. چون تمرکزتان در یک بخش است. هر کدام از این سبکها و حوزهها مسائل خاص و روندکاری مخصوص به خود دارند که اگر شما تخصصیتر کار کنید موفقیت بیشتری به دست میآورید. مثلا در عکاسی مستند شما باید تمام حواستان پی سوژه و موضوع عکاسی باشد و درگیری ذهنیتان زیاد است اما در عکاسی صنعتی یا تبلیغاتی شما باید خلاقیت بیشتری به خرج دهید.
خانم رجایی با توجه به اینکه شما در حوزه عکاسی مستند فعالیت دارید و در این زمینه نمایشگاهی هم برگزار کردید کمی درباره عکاسی مستند و موضوعی خودتان روی آن کار کردید، برایمان بگویید.
عکاسی مستند من پیرامون زندگی و فعالیتهای اجتماعی خانم دکتر «طاهره لباف» بود که در نمایشگاه عکس «نشان زندگی» به نمایش درآمد. در عکاسی خبری یک اتفاق میافتد، شما عکاسی میکنید و تمام میشود. در عکاسی خبری به اصطلاح شما باید شکار لحظهها کنید ولی عکاسی مستند به این صورت نیست. مثلا من که روی زندگی خانم دکتر لباف کار کردم 7 ماه درگیر عکاسی بودم. البته اینطور نبود که همش من مشغول عکاسی باشم.گاهی فقط کنارش بودم و عکاسی نمیکردم. حتی به جایی رسیده بود که انگار من دستیارخانم دکتر بودم در سفری که برای کمک به زلزلهزدههای کرمانشاه رفته بودیم من مردم را برای ویزیت پیش خانم دکتر هدایت میکردم. در عکاسی مستند وقتی میخواهی روی زندگی یک نفر کار کنی اینقدر باید به او نزدیک شوی و اعتمادش را جلب کنی تا بتوانی راحت به عکاسی بپردازی. نمیشود از همان روز اول شروع به عکاسی کرد. مثلا من در سفری به جاسک روی زندگی یک خانم کار کردم. روز اول فقط با او صحبت کردم و آشنا شدم. همین که آن آدم قبول کند تو از او عکاسی کنی خودش یک مرحله مهم است. برای کار عکاسی روی زندگی خانم دکتر لباف دفعه هم من دو، سه باری زنگ زدم تا بتوانم وقتی پیدا کنم و حضوری خدمتشان برسم و درباره کار توضیح دهم. یک روز جمعه تماس گرفتم و گفتم اگر فرصت دارید من به دیدنتان بیایم خانم دکتر لباف گفتند جمعه است و دور هم هستیم و اتفاقا آبگوشت هم داریم، در خدمت باشیم. همین که این را گفتند من حاضر شدم و رفتم و نشستم با ایشان صحبت کردم و این شد باب آشنایی ما. میدانستم اگر آن روز نروم دیگر او را پیدا نمیکنم. در عکاسی مستند باید در کنار عکاسی با سوژه همراه باشی و موقعیت او درک کنی. من چند ماه همیشه همراه خانم دکتر بودم. حتی چند باری برایشان مریض اورژانسی آوردند. گرچه عکاسی از استرس و فعالیت دکتر لباف سوژه خوبی برای کار مستند من بود اما من عکس نمیگرفتم. چون شرایط حکم میکرد کمکش کنم تا اینکه بخواهم به عنوان یک عکاس، به کارم بپردازم.
عکاسی مستند داستان دارد. همه چیز باید مشخص باشد. هدفت باید مشخص باشد، باید سوژه را خوب بشناسی و مشخص کنی زندگی او را به چه نحو میخواهی نشان بدهی. خانم لباف خانواده مذهبی و بسیار موفقی دارند و من دوست داشتم حتما این خانواده نشان داده شود. بحث خانواده برایم خیلی مهم بود. خانم دکتر لباف 6 فرزند دارند که همگی موفق و دارای مدارج علمی بالا هستند و دو، سه تا از آنها علاوه بر موفقیت علمی حافظ قرآن هم هستند. من میخواستم در عکاسی مستند خودم بانویی را نشان دهم که هم فعالیت اجتماعی دارد و هم توانسته به خوبی خانوادهاش برسد.
نگاه عکاسها به دنیای اطراف با آدمهای دیگر متفاوت است؟
عطایی: قطعا همینطور است. شما نمیتوانید به عنوان یک عکاس مثل یک انسان معمولی نگاه کنید. شما نمیتوانید چیزی را به آدمهای دیگر نشان دهید که خودش دارد میبیند بلکه باید زوایایی از یک اتفاق را نشانشان بدهید که او خودش متوجه آن نیست. مثلا در داستان سیل آققلا و گمیشان اگر آقای محمد مهیمنی نبود و به ماجرا نمیرسید و آن عکس از بالا را نمیگرفت شاید این اتفاق در نظر مردم آنقدر پررنگ نمیشد. این عکس باعث شد مردم جذب این اتفاق شوند. شما اصولا در عکاسی باید زاویه را ببینید که هیچوقت کسی آن را نمیبیند. او باید از تمام حواسش استفاده کند و احتمالات را بررسی کند. همیشه در ذهنش مسائل پیرامون را تحلیل کند و بداند در صورت بروز یک اتفاق کجا باید بایستد تا بتواند بهترین عکس را بگیرد. به خاطر این موارد نگاه عکاسها به دنیای اطراف متفاوت میشود. اصولا آنها چیزهایی را میبینند که آدمهای عادی قادر به دیدنش نیستند. برخی فکر میکنند ما آدمهای فضولی هستیم اما اسم این کار فضولی نیست بلکه کنجکاوی است. ما بیشتر از کادر دوربین به محیط اطراف نگاه میکنیم.
رجایی: ما عکاسها همه چیز را به چشم سوژه نگاه میکنیم. من خودم به شخصه جایی که می روم به دورو برم که نگاه میکنم ناخودآگاه میگویم چه کادر خوبی است، چه نور خوبی دارد. همین چند وقت پیش برای عکاسی یک مسابقه ورزشی رفته بودم، یکدفعه دیدم خبرنگارمان کنار پنجره ایستاده و نور آفتاب خوبی به داخل میتابد، به او گفتم همان جا بایست چند تا عکس بگیرم که اتفاقا عکاسهای پرتره خوبی شد.
از سختیها و شیرینیهای کار عکاسی برایمان بگویید.
رجایی: عکاسی خبری که واقعا کار سختی است و من واقعا خیلی راضی هستم که الان فقط گاهی اوقات عکاسی میکنم. همه عکاسها به خاطر سنگینی تجهیزات در ناحیه کمر، کتف و مچ دستهایشان دچار مشکل میشود. از طرفی متأسفانه هنوز در جامعه ما جا نیفتاده که یک عکاس کارش عکاسی است و باید از هر سوژه خوبی که به نظرش میرسد عکس بگیرد. گاهی اوقات وقتی در خیابان مشغول عکاسی هستیم به ما اعتراض میکنند. در برنامهها و اتفاقات خبری هم گاهی محدودیت داریم و مثال برایمان حد و مرز تعیین میکنند.
عطایی: در عکاس خبری که بیشتر در با آدمها سر و کار داریم، اتفاقات مختلفی می افتد که جزو سختیهای کار عکاسی است. فحش میشنویم، کتک میخوریم، بازداشت میشویم، دوربینهایمان میشکند و... مثلا در برخی برنامههای خبری مسئولین و محافظین وظیفه خودشان را انجام میدهند و شما هم به عنوان یک عکاس باید بهترین عکس را بگیری و در نتیجه این میان تنشهایی ایجاد میشود. سختی دیگر کار عکاسی این است که عکاسها در حوزه عکاسی خبری بحث مالی قوی ندارند. اصولا عکاسی خبری از نظر سیستم مالی خیلی ضعیف است. یکسری از بچههای عکاس بیمه نیستند و برخی حق التصویر هستند و به ازای هر گزارش حقوق دریافت میکنند. با 50، 100 میلیون تجهیزات میروند برای 50 هزار تومن! تازه ممکن است در حین رفت و آمد هزار و یک مشکل برایشان پیش آید، وسایلشان آسیب ببیند، یا به سرقت برود و...
اما اگر بخواهیم قسمت خوب ماجرا هم را بگوییم این است که بعد از مدتی عکاسی خبری وقتی در این زمینه حرفهای شوید، آنقدر به آن علاقه پیدا میکنید که به راحتی نمیتوانید ترکش کنید. یکی از مهمترین دلایل این علاقه تنوع کاری است. یعنی یک روز برای تهیه عکس از فوتبال میروید، یک روز در ریاستجمهوری یا مجلس هستید، یک روز هم حادثهای رخ میدهید و باید خودتان را به آنجا برسانید. این قدر تنوع دارد و شما با هزاران آدم مختلف در تماسید که علاقه پیدا میکنید این حرفه را. با تمام سختیهایی که اشاره کردم، ادامه دهید.
ازدیگر خوبیهای دنیای عکاسی خبری، سیستم رفاقت بسیار قوی بین بچههای عکاس است. اگر در جامعه عکاسی برای کسی اتفاقی بیفتد، دوستان عکاس به کمک او میآیند. بچه ها سعی میکنند به هم کمک کنند. در همین داستان سیل چند وقت پیش یکی از بچهها در خوزستان موقع عکاسی یکدفعه زیر پایش خالی شد و درون آب افتاد و تجهیزاتش کاملا سوخت. بچههای عکاس دور همه جمع شدند و پول گذاشتند تا برای تعمیر تجهیزات فشار کمتری به او بیاید.
از بین عکسهایی که گرفتید میتوانید یکی را به عنوان بهترین عکس انتخاب کنید؟
عطایی: انتخاب کار بسیار سختی است چون شما هر کدام از عکسها را که میگیرید یک جور به آن علاقه پیدا میکنید.
رجایی: در لحظه این اتفاق میافتد و آدم با خودش میگوید عجب عکسی گرفتم و احساس میکنید خیلی آن را دوست دارید ولی بعدا که عکس دیگری میگیرید، میبینید به آن هم همین حس را دارید.
آیا ویرایش روی همه عکسها انجام میشود و آن چیزی که ما میبینیم با آنچه توسط عکاس گرفته شده خیلی متفاوت است؟
عطایی: ما اصلا عکس بدون ویرایش نداریم. در عکاسی خبری 50 درصد عکاسی است و 50 درصد ویرایش. در عکاسی مستند 50 درصد سناریو و داستان است، 30 یا 40 درصد سهم ویرایش و فقط 10 درصد عکاسی است. در عکاسی تبلیغات هم ویرایش بیشترین سهم را دارد. برخی میگویند عکسی که بدون ویرایش باشدو بتواند به همان صورت حرفش را بزند، عکس است اما خیلی از اساتید بزرگ دنیا هم معنقدندعکسی که ویرایش نشود، عکس نیست.
رجایی: در عکس خبری اصلا وقت ویرایش نیست و در حد بسیار کمی روی آن کار میشود اما در بقیه عکاسی بیشتر روی این قضیه وقت گذاشته میشود. البته در خبری و مستند چیزی از عکس کم و زیاد نمیشود و ماهیت عکس همان است و شما برخی ویرایشهای جزئی را اعمال میکنید.
به نظرتان یک عکاس خوب چه ویژگیهای باید داشته باشد؟
عطایی: به نظرم یه عکاس خوب باید مثل یک آدم اطلاعاتی باشد. عکاسان خبری باید زیرک باشند. حواسشان به همه جا باشد. در عین حال هنرمند باشند و درباره مسائل و حوادث اطلاعاتتان کافی به دست آورند. برای همین گفتم باید مثل بچههای وزارت اطلاعات باشند. عکاس خبری باید از خیلی رشتهها مواردی را به همراه داشته باشد. ورزشکار باشد، هنرمند باشد، خبرنگار باشد و اطلاعاتش وسیع باشد و در جریان اتفاقات و موضوعات روز باشد.
رجایی: راست میگوید یادم میآید یک بار قرار بود از یکی از اعتراضات دانشجویی عکاسی کنیم. حدود 7،8 نفر عکاس بودیم. حراست مکانی که این دانشجویان جلوی آنجا تجمع کرده بودند همه ما را دستگیر کرد و به اتاق حراست منتقل برد و گفت باید حافظه دوربینها را تحویل بدهید. آن ها میخواستند گزارش این اتفاق روی سایتها نرود. ما همه به دبیر خبرگزاریهایمان زنگ زدیم تا بیایند و مشکل را حل کنند. من در یک حرکت سریع حافظه داخل دوربین را با یک حافظه خالی جا به جا کردم و همین که دبیرمان آمد به او دادم. قرار شد نیروی انتظامی بیاید و تکلیف مسأله را روشن کند. تا آمدن نیروی انتظامی دبیر ما عکس و گزارش این اتفاق را روی سایت قرار داد.
در این مدت که مشغول فعالیت در عرصه هنر عکاسی هستید، خاطره خاصی دارید که در ذهنتان به یادگار مانده باشد؟
عطایی: کار عکاسی پر از خاطره است اما خاطرهای که من خیلی دوستش دارم مربوط میشود به اولین مرتبهای که برای عکاسی به نهاد ریاستجمهوری رفتم. قرار بود آقای احمدینژاد با بانکیمون دبیر سازمان ملل متحد دیداری داشته باشند که این برنامه تقریبا مهمی به حساب میآمد. وقتی رسیدم تمام عکاسانی که آنجا حضور داشتند از استرس من فهمیدند که من مرتبه اولی است که میخواهم در چنین شرایطی عکاسی کنم. یکی از عکاسان من را کناری کشید و توضیح داد روند عکاسی در آنجا به چه صورت است. در حین برنامه هم هر از گاهی از کنارم رد میشد و میگفت الان عکس بگیر. این خاطره به خوبی در ذهنم مانده است چون هم آن اتفاق برایم مهم بود و هم یاد گرفتم که اگر عکاس جدید وارد حیطه کاریمان میشود به جای اینکه او را طرد کنیم میتوانیم به او آموزش دهیم که هم مانع کار ما نباشد هم خود گیج نشود و بتواند کارش را به درستی انجام دهد. کلا در کار عکاسی رفاقت و همراهی با بقیه عکاسان مقوله بسیار مهمی است.
رجایی: در عکاسی خبری برای من برخی از رویدادها و اتفاقات به خاطر تاریخی بودنشان خیلی مهم است و آنها را دوست دارم. متأسفانه دیدم که در مورد بعضی از اتفاقات دوستان عکاس میگویند برای عکاسی نمیرویم اما من همیشه پیش خودم تصور میکنم که این اتفاق ممکن است دیگر هیچوقت پیش نیاید و حیف است که فرصت عکاسی در مورد آن را از دست بدهیم. مثلا یادم میآید در مراسم اجلاس کشورهای عدم تعهد بعضی از روزها ما به فرودگاه برای عکاسی میرفتیم. یک روز اعلام کردند فردا هفت صبح قرار است مُرسی رئیسجمهور مصر به ایران بیاید. چه کسی برای عکاسی میرود؟ خیلی ها به خاطر ساعت این برنامه از رفتن صرفنظر کردند اما من گفتم میروم چون قرار بود برای اولین بار رئیسجمهور مصر به ایران بیاید و این اتفاق خیلی مهمی به حساب میآمد. وقتی به فرودگاه رسیدم برای اتفاق به این مهمی دیدم فقط 3 نفر عکاس آمدهاند!
خاطره دیگری که در یادم مانده مربوط میشود به آزادی افرادی که مدتی گروگان گرفته شده بودند. یک بار خبر دادند که وزارت اطلاعات به 5 خبرگزاری مهم و اصلی اعلام کرده فردا 5 صبح میتوانند برای تهیه خبر از یک اتفاق خبرنگار و عکاس به فرودگاه بفرستند. اصلا هم در مورد خبر توضیحی نداده بودند. خبرنگار که از طرف خبرگزاری ما قرار بود اعزام شود یک خانم بود و وقتی قرار شد عکاس همراهش انتخاب شود به دبیرمان گفت میشود خانم رجایی همراه من باشد که راحت باشم. دبیرمان هم موافقت کردند. بقیه معترض شدند که این برنامه مهمی است و شاید یک کسی مثل من از پس عکاسی آن برنیاید اما در نهایت با صلاحدید دبیرمان من همراه خبرنگارمان راهی شدم. تا هفت صبح نمیدانستیم قرار است چه اتفاقی بیفتد اما بالأخره زمانی که فهمیدیم ماجرا مربوط به آزادی یکی از سفرای است که مدتی گروگان گرفته شده بوده، همه میدانستیم که این خبر مهمی است و از واکنش خانواده و اطرافیان او عکسهای خوبی میشود تهیه کرد. برای همین من سراغ مسئول آنجا رفتم تا متقاعدش کنم بگذارند عکاسان پای هواپیما بروند و از نزدیک عکاسی کنند. بعد از کلی اصرار گفت فقط به یک عکاس میتوانم اجازه بدهم، خودتان یک نفر را انتخاب کنید. چون بقیه عکاسان همه مرد بودند گفتند ما به هیچ نتیجهای نمیرسیم که از بین خودمان کسی را انتخاب کنیم پس چون خانم رجایی که تنها خانم جمع است او را بفرستیم. من به مسئول آنجا گفتم بچههای عکاس من را انتخاب کردند ولی من نمیروم. یا همه میرویم یا هیچکس. در آخر با قول دادن در مورد اینکه در کار آنها اخلالی ایجاد نکنیم اجازه دادند و جایی را برای ما مشخص کردند که از آن جلوتر نرویم هرچند وقتی آن فرد از هواپیما پیاده شد و خانوادهاش به استقبالش رفتند قولمان را فراموش کردیم.
بعد از مراسم فرورگاه قرار بود آن شخص و خانوادهاش در وزارت اطلاعات با وزیر دیداری داشته باشند. این هم بخت یار من بوده و گفتند چون شما تنها خانم جمع هعستی با ماشین آنها به وزارت برو. این بهترین فرصت بود که من از عکسالعملها و سلفی گرفتنهای آن خانواده در طول مسیر عکاسی کنم و بتوانم راحت به برنامه دیدار برسم و عکس بگیرم و در نتیجه گزارش خوبی از آب دربیاید. البته به بقیه دوستان عکاس حاضر در آن مراسم که نتوانستند خودشان را به مراسم دیدار وزیر برسانند هم یکی، دو عکس دادم.
یک عکس چه ویژگیهایی باید داشته باشد که به یک عکس ماندگار تبدیل شود؟
رجایی: عکس ماندگار همان عکسی است که کس دیگری نتوانسته آن را بگیرد و اهمیت موضوع، شرایط و موقعیت عکس هم به کمک آمده و آن را ماندگار کرده است.
عطایی: به نظر من عکسی ماندگار میشود که مردم عادی به آن علاقه پیدا کنند. مثلا مجموعه عکسهای «استنلی گرین» از تخریب دیوار برلین عکسهای ماندگاری است چون مردم آلمان کامل آن عکسها را میشناسند. یا عکس معروف امید وهابزاده از حادثه تروریستی مجلس که در آن دارند کودکی را پنجره به بیرون انتقال میدهند، به خاطر سرعت عمل و زرنگی او تبدیل به یک عکس ماندگار شد. عکسی که حتی هارآتص اسرائیل هم آن را چاپ کرد.
هم درجه اهمیت اتفاق و هم ترکیببندی هنری هر دو در ماندگاری یک عکس مهمند. مطلب بعدی تأثیرگذاری آن عکس است. اگر یادتان بیاید یک عکس مربوط به جنگ ویتنام است که در آن چند کودک برهنه که یکی از آنها هم سوخته است، به تصویر درآمده. یکی از چیزهایی که آن عکس را ماندگار کرد این بود که کل دنیا را تکان داد.
به نظرتان هنر عکاسی این قابلیت را دارد که در مورد حادثهای در جامعه تأثیرگذار باشد؟
رجایی: بله، به نظرم خیلی میتواند در این زمینه مؤثر باشد. مثلا یک گروهی وجود دارد با عنوان عکاسی از مناطق محروم که عکاسان را به مناطق محروم میبرند تا از آنجا عکاسی کنند. بارها شده از محرومیتی عکاسی شده و مسئولین با دیدن آن برای رفع آن محرومیت اقدام کردند. اگر آن عکاس چنین عکسی را تهیه نمیکرد شاید هیچوقت آن مسئول و دیگران از اتفاقی دارد آنجا رخ میدهد مطلع نمیشدند.
عطایی: نمونه نزدیکترش سیل آققلا است که بچههای عکاس با تصاویری که ثبت کردند باعث شدند این حجم از کمکهای مردمی به آنجا سرازیر شود یا در همین قضیه چون از منطقه کلات کمتر عکاسی شده بود مردم نمیدانستند اصلا آنجا سیلی آمده است.
در بحث تأثیرگذاری میتوانم به یکی از عکسهای خودم هم اشاره کنم. روزی که دکتر روحانی انتخاب شد من از یک آقایی که در ماشین نشسته و یک هزارتومانی و یک دلاری را در دستش گرفته، عکسی گرفتم. صاحب این عکس بارها به من ایمیل زده که تو مرا با آن عکس نابود کردی. پرسیدم چرا؟ میگوید هر جا میروند و من را به خاطر آن عکس میشناسند شروع میکنند به ناسزا گفتن. خودشم هم اعتراف میکرد که من اشتباه کردم اما من گفتم عکس ماندگار است و نمیشود تغییری در آن داد. تأثیرگذاری عکس از فیلم خیلی بیشتر است چون فیلم تمام میشود اما عکس خبری ماندگارتر است.
خوب است صحبتی هم درباره قسمت شیرین ماجرای زندگی داشته باشیم و شما از ماجرای آشنایی و ازدواجتان برایمان تعریف کنید.
رجایی: ماجرای آشنایی ما داستان شیرینی دارد. ما هر دو آن زمان تازه کارمان را در خبرگزاری فارس شروع کرده بودیم که برای ایام اربعین یک سفر کربلا برای ما مهیا شد. مادرم هم در این سفر مرا همراهی میکرد. همسرم هم به صورت جداگانه و با یک گروه دیگر راهی این سفر شده بود. گروهی که ما با آنها عازم شدیم برنامهریزی درستی نداشتند و کمکم افراد از گروه جدا میشدند. من و مادرم هم نمیدانستیم باید چه کار کنیم تا اینکه در یکی از موکبها یکی از خبرنگاران مرا دید و گفت خانم رجایی عکاستان آقای عطایی هم اینجاست. از اینکه دیدم در جای غریب یک آشنا پیدا شده خیلی ذوق کردم و به آن خبرنگار گفتم که او را صدا بزند. وقتی آمد برایش ماجرای جدا شدن از کاروان را توضیح دادم. او گفت یکی دیگر از خانمها هم اینجاست و میتوانید با او همراه شوید. آن شب در همان موکب ماندیم و صبح حرکت کردیم که دوباره چند عمود جلوتر آقای عطایی را دیدیم.
عطایی: بهتر است اینجای ماجرا را من توضیح بدهم. آن روز ما با دوستانمان قرار گذاشتیم که سه ساعت بعد زیر یک عمود همدیگر را ببینیم اما سر قرار هرچه من گشتم آنها پیدا نکردم البته قسمت این بود که دوباره خانم رجایی را ببینم.
رجایی: و خلاصه وقتی او دید ما سه نفر خانم تنها هستیم تا آخر با ما همراه شدند و کمکم هم در طول مسیر بقیه دوستان عکاس را پیدا کردیم و یک گروه 10، 12 نفره تشکیل دادیم. این اتفاق باعث آشنایی ما شد و یک ماه بعد از این سفر مراسم خواستگاری ما اتفاق افتاد.
عطایی: البته این را بگویم قبل از این ماجرا آقای جواد هادی یکی از همکارانمان که شناخت کاملی نسبت به هر دوی ما داشتند، پیشنهاد داده بودند ولی سفر کربلا باب آشنایی ما بود.
به نظرتان یک بانوی موفق چه کسی است؟
رجایی: به نظرم کسی است که به خوبی از عهده همه وظایفش بربیاید. هم بتواند وظایف درون خانه را به خوبی انجام دهد و هم به فعالیتهای اجتماعی بپردازد. نمونه چنین بانوی موفقی خانم دکتر لباف است.
در حوزه فعالیت شغلتان چه آرزویی دارید؟
رجایی: همیشه دوست داشتم یک عکسی بگیرم که در همه دنیا مطرح شود و همه مرا سالها به آن عکس بشناسند.
عطایی: آرزویم این است با کاری که انجام میدهم تأثیری در زندگی مردم داشته باشم و کمکی به آنها کنم.
به عنوان آخرین سؤال اگر بخواهید مفهوم زندگی را در یک قاب به تصویر بکشید از چه چیزی عکاسی میکنید؟
رجایی: از بازی بچهها عکس میگیرم چون به نظرم زندگی را میشود در بازی آنها به تصویر کشید.
عطایی: من از بالا از یک شهر عکاسی میکنم چون شما در یک شهر همه اتفاقات خوب و بد را در کنار هم میبینید. اگر بتوانیم کل یک شهر در تصویر نشان دهیم همه اتفاقات از تولد تا مرگ، خوشی و ناخوشی را در کنار هم داریم.