عاطفه میرافضل
دو عامل سبب به قهقرا رفتن سازمان مجاهدين خلق ايران شد که در سال 1344 شمسی توسط تعدادي از جوانان، براي مبارزه مسلحانه با رژيم شاه تأسيس شده بود؛ افكار ماركسيستي و جنگ قدرت براي به دست گرفتن رهبري سازمان. از اواخر سال 1353 و اوايل 1354 شمسی سازمان منافقين در ديدگاهها و مواضع ايدئولوژيكي خويش تجديد نظر نمود و به اين نتيجه رسيد كه آنچه در گذشته به آن اعتقاد داشتند، نميتواند مبناي يك حكومت قرار گيرد. سازمان تصور ميكرد كه اسلام نميتواند مسائل اقتصادي را حل و فصل كند و در قالب يك حكومت، اداره مملكت و كشور را عهدهدار شود و ايدئولوژي اسلامي يك تفكر سازنده نيست. اين تغيير نگرش نسبت به مسائل گوناگون اسلامي و نيز گرايش به سمت تفكرات ماركسيسم ـ لنينيسم، باعث واكنش جدي اعضاي متديني گرديد كه با هدف سرنگوني رژيم طاغوت و روي كار آمدن نظام اسلامي وارد سازمان شده بودند. از جمله اين افراد مجيد شريفواقفي و مرتضي لبافنژاد بودند كه پس از اين تغيير مواضع سازمان، دچار تسویه حسابهای درون گروهي شده و به شهادت رسيدند. مجید شریفواقفی دانشجویی زبده، بااستعداد و نخبه بود که پس از انقلاب دانشگاه آریامهر به نام وی، شریف نامگذاری شد.
شروع
مجید شریفواقفی در سال 1327 در تهران متولد شد. 12 روزه بود
که پدرش حبیبالله که کارمند اداره فرهنگ و هنر و استاد زریبافی بود به اصفهان
منتقل شد. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در آن شهر گذراند. طی دوران تحصیل در ردیف شاگردان
ممتاز قرار داشت و در کنار تحصیل به تشکیل انجمن اسلامی دانش آموزی و تبلیغ دین
میان نوجوانان علاقمند بود.
در خاطرات دوستانش آمده است؛
در ایام محرم دسته های سینه زنی راه
افتاده بود، یکی از اشرار محله جلوی این
دسته ها سینه می زند. سید مصطفی به مجید می گوید: حیف! آقا خونشان ریخته شده، اما
چه کسی آمده و جلوی این دسته دارد سینه می زند. مجید با وجود آن که سن کمی داشت،
جواب داده که: تو برو و عظمت این خون ریخته شده را ببین که بعد از هزار و اندی سال
در چنین روزی، شرورترین آدم ها هم دیگر کار خلاف نمی کنند و می آیند عزاداری می
کنند .
یکی از دوستان مجید برای برادر وی تعریف کرده بود که یکی از نمره های مجید نوزده شده بود و او ناراحت بود. ما به شوخی به او گفتیم؛ حالا همه نمره هایت بیست است، بگذار یکی از آن ها نوزده باشد. او گفت: نه! من نگران نمره نوزده نیستم، دنبال این هستم که ببینم چه کرده ام که موجب شده است اینجا خودش را نشان بدهد.
در سال 1345 وارد دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر) شد و در تیر ماه 1349 شمسی، تحصیلات خود را در رشته مهندسی برق به پایان رسانید. او در طول دوران تحصیل به عنوان یکی از دانشجویان ممتاز دانشگاه مطرح بود و از سوی وزیر دربار وقت، اسدالله علم، و معاون وزارت دربار، محمد باهری برای وی تقدیرنامههایی صادر شده بود. وی در دوران تحصیل دانشگاهی نیز از نظر اخلاقی و مذهبی شاخص بود؛ بااستعداد، متواضع، کم حرف بود. از فعالیتهای مجید شریفواقفی هنگام دانشجویی، برنامهریزی اعتصاب شرکت واحد و همراهی در اعتراضات گروه ال عال در سال 1348 - 1349 بود. در سال 1345 در زمره اولین دانشجویان دانشگاه صنعتی در رشته برق به تحصیل پرداخت و یکی از بنیانگذاران انجمن اسلامی آن دانشگاه بود.
وی در تشکیل انجمن اسلامی، تاسیس کتابخانه دانشگاه، برپایی جلسات سخنرانی، برنامه ریزی برای مبادله کتاب بین دانشجویان و راه اندازی گردش های علمی و ورزشی برای آشنایی و اتحاد بیشتر دانشجویان فعالیت داشت. با این حال با توجه به استعداد و توانمندی هایش، این گونه فعالیت ها بر موفقیت های تحصیلی او تاثیر منفی نداشت. اظهار نظر مسئولان دانشگاه در ذیل برگه نمراتش به این ترتیب بود: وضعیت تحصیلی ایشان بسیار خوب است و آتیه درخشانی برای ایشان پیش بینی می شود. توجه دانشگاه به استعداد و روند تحصیلی مجید چندان بود که زمانی که موفقیت های تحصیلی وی با عضویت در سازمان و اشتغال به فعالیت های مبارزاتی کاهش یافت، مراتب را به خانواده وی اطلاع دادند.
ماجرای ازدواج
یکی از موضوعاتی که بعد از ایجاد خانههای تیمی در سازمان شکل گرفت، ازدواجهای درون سازمانی بود. لطفالله میثمی مینویسد:
«ابتدا که به این خانههای تیمی رفتم، آثار انحراف ایدئولوژیک به چشم نمیآمد. در این خانهها جوانانی بین 20 تا 40 سال فعالیت داشتند. آنان هم ایدئولوژی راهنمای عملی داشتند، هم آموزش و هم ازدواج میکردند. وقتی سرشاخه و مرکزیت موافقت میکرد، ازدواج بین جوانان صورت میگرفت. بقیه اعضا گواهی میکردند که این دو نفر با هم ازدواج کردهاند، سپس طبق احکام رساله آن دو با هم محرم میشدند. سمبل ازدواج در آن زمان عشق، گل و خون بود. دخترها علاقه داشتند با کسی که زندگیاش با شهادت و جان برکفی عجین باشد ازدواج کنند. مجید شریفواقفی پس از آنکه در رأس یکی از سه شاخه اصلی سازمان مجاهدین خلق قرار گرفت و زندگی مخفی خود را آغاز نمود با لیلا زمردیان ازدواج کرد.»
ترور خونین شریفواقفی
سازمان مجاهدین خلق که به وسیله محمد حنیفنژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان با هدف مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه بنیانگذاری شده بود، پس از دستگیری و اعدام این افراد، به دست اعضایی نظیر بهرام آرام و تقی شهرام افتاد و رهبری آن را بر عهده گرفتند. آنها که دارای عقاید مارکسیستی بودند در رأس شاخههای سازمان قرار گرفتند و آن را از مسیر اسلامی منحرف کرده و به ایدئولوژی مارکسیستی گرایش پیدا کردند.
با اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان از اسلام به مارکسیسم، مجید شریفواقفی رهبر جناح مذهبی سازمان، تغییر ایدئولوژی سازمان را نپذیرفت و بر موضع دینی و مذهبی سازمان پای فشرد. او با کمک همفکرانش به تقویت و سازماندهی جناح مذهبی سازمان پرداخت، اما منافقین اعلا م کردند که باید اعضای مسلمان همگی مارکسیست شوند و ایدئولوژی اسلامی کنار گذاشته شود. در نهایت طرح ترور مجید شریفواقفی در اردیبهشت سال 1354 به وسیله منافقین به اجرا درآمد مرکزیت سازمان در اسفند ماه 1353، از طریق لیلا زمردیان همسر شریفواقفی، که ضمنا رابط وی با سازمان بود، دریافت که شریفواقفی که به دلیل مخالفت با انحراف ایدئولوژیک قبلا از مرکزیت تصفیه شده بود، «مسلح» است. لیلا در یک متن انتقاد از خود پس از اینکه از طرف مسئولش متهم شده بود که حقایق را نمیگوید اعتراف کرد که از همان آذر ماه 1353 میدانسته که شوهرش مسلح است ولی گزارش نکرده است. ضمنا صمدیه لباف نیز یکی دوبار به وحید افراخته گفته بود که دیگر به دلایل اعتقادی نمیخواهد با سازمان کار کند. این مسأله نیز شایبه ارتباط منظم مخالفین را برای هسته مرکزی سازمان تقویت کرد و لذا تصمیم به مذاکره اولیه با مخالفان گرفتند.
طبق قراری که از طریق لیلا زمردیان به شریفواقفی ابلاغ شد، وحید افراخته و او در ساعت 4 بعداز ظهر روز 16 اردیبهشت ماه 1354 در سه راه بوذرجمهری نو (15 خرداد شرقی)، باید یکدیگر را میدیدند. قبلا محسن سیدخاموشی و حسین سیاهکلاه در یکی از کوچههای خیابان ادیبالممالک مستقر شده بودند و در انتظار ورود شریفواقفی به سر میبردند. طبق برنامه، لیلا، همسر شریف بیآنکه از جریان ترور مطلع باشد او را تا محل ملاقاتش با وحید همراهی کرد و جدا شد. قرار بود در این ملاقات آخرین حرفها زده شود و وحید احتمالا و صرفا به لحاظ تاکتیکی جهت انحراف ذهن شریف موافقت سازمان را به مجید شریفواقفی اعلام دارد. وحید وی را به داخل خیابان ادیب برد و زمانی که به کوچه محل استقرار دو عضو دیگر رسیدند و خواستند از آن عبور کنند، حسین سیاهکلاه یک گلوله از روبرو به صورت شریفواقفی و وحید افراخته نیز گلولهای از پشت سر به او شلیک کرد. جسد او به سرعت در صندوق عقب اتومبیلی که از قبل آماده بود قرار گرفت، وحید و دو نفر دیگر با رانندگی محسن خاموشی به سوی بیابانهای مسگرآباد حرکت کردند. در آنجا شکم شریفواقفی توسط خاموشی و سیاهکلاه پاره شد و در آن، محلول بنزین و کلرات و شکر ریختند و آتش زدند. پس از سوزاندن جسد، آن را قطعه قطعه کردند و در چند نقطه دفن نمودند. به علت سوزاندن و مثله کردن جسد، یکی از دستهای حسین سیاهکلاه مقداری سوخت که در نتیجه نتوانست در برنامه بعدی، که قرار بود ساعت 6 بعد از ظهر اجرا شود (ترور صمدیه لباف) شرکت کند.
سیدمحسن سیدخاموشی، از عوامل اصلی ترور شریفواقفی، اعترافات دهشتناکی درباره این حادثه دارد؛ که عین آن را در حضور والدین او نیز تکرار کرد و از تلویزیون رژیم شاه پخش شد:
«من و عباس در جاده مسگرآباد، همانجایی که (وحید افراخته) علامت داده بود، رفتیم ولی جایی برای سوزاندن جسد نبود؛ زیرا همان لحظهای که ماشین را پارک کردیم، یک گله گوسفند و چند مرد نزدیک ما شدند. در هر صورت ما از منطقه دور شدیم و در امتداد جاده قدیم پیش رفتیم. بالأخره جایی یافتیم در 18 کیلومتری جاده مسگرآباد، که چالههای زیادی داشت. بعد از مدتی معطلی، بالأخره جسد را از ماشین پایین انداختیم و کلرات را روی جسد ریختیم، مخصوصا (روی) صورت او، بعد بنزین ریخیتم، بعد دستهای خود را و ماشین را تمیز کردیم؛ بعد مقداری هم بنزین روی دست و پای عباس ریخته شد. در همان حال فندک را زد: از جسد شعله طولانی بلند شد و از دست و پای عباس هم شعله بلند شد؛ مقداری عقب رفته، من روی او پریدم و او را زمین زده و شعله را خفه کردم. وقتی بلند شدیم، متوجه شدیم که شعله به در صندلی عقب ماشین گرفته؛ به سرعت داخل ماشین پریده و ماشین را از شعلهها دور کردم... در گودالی جسد را انداخته و کلرات و بنزین روی آن ریختیم. جیبهای آن را تخلیه کردیم؛ 20 عدد قرص سیانور داشت و مقداری نوشته که آیه قرآن در آن بود و حدود 400 تومان پول.»
سرنوشت لیلا زمردیان
لیلا زمردیان در پایان توسط مأمورین عملیاتی کمیته مشترک ضد خرابکاری که به منظور شناسایی و دستگیری اعضای گروههای تروریستی مشغول به کار بودند، کشته شد. مأموران خیابان ری به هنگام گشت در حوالی میدان شاه سابق به یک زن چادری جوان ظنین شده و چون قصد تعیین هویت او را داشتند، وی با استفاده از ازدحام جمعیت و ترافیک سنگین مبادرت به فرار میکند و به اخطارهای مأمورین توجه نمیکند و علاوه بر آن تظاهر به داشتن اسلحه میکند. او در کوچه شترداران از ناحیه لگن خاصره و پا مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و چون از فرار نومید میشود، با جویدن قرص سمی سیانور خودکشی میکند و در راه رسیدن به بیمارستان فوت میکند.
در سال 1357 مادر لیلا زمردیان نامهای برای دادگاه انقلاب اسلامی فرستاد که طی آن تقاضا کرده بود، از تهرانی یا آرش، رئیس ساواک سؤال کند که لیلا به دست چه کسی شهید شده است. و سرانجام طبق اظهارات بهمن نادریپور در دادسرای انقلاب اسلامی تهران، درباره لیلا زمردیان، منوچهر وظیفهخواه اقداماتی انجام داد که هر چند دستگیری او اتفاقی نبود، اما نادریپور با اطمینان مینویسد: مطمئن هستم که با سیانور خودکشی کرده است.