کد خبر: ۳۴۴۶
تاریخ انتشار: ۲۲ آبان ۱۳۹۸ - ۱۷:۲۰
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال

رهبر معظم انقلاب

دلم قرار نمي‌گيرد از فغان بي‌ تو

سپند‌وار ز كف داده‌ام عنان بي ‌تو

ز تلخ كامي دوران نشد دلم فارغ

ز جام عشق لبي تر نكرد جان بي ‌تو

چون آسمان مه آلوده‌ام ز تنگ دلي

پر است سينه‌ام از اندوه گران بي‌ تو

نسيم صبح نمي‌آورد ترانه شوق

سر بهار ندارند بلبلان بي ‌تو

لب از حكايت شب‌هاي تار مي‌بندم

اگر امان دهدم چشم خونفشان بي ‌تو

چو شمع كشته ندارم شراره‌اي به زبان

نمي‌زند سخنم آتشي به جان بي‌ تو

ز بي‌دلي و خموشي چو نقش تصويرم

نمي‌گشايدم از بي‌خودي زبان بي تو

عقيق سرد به زير زبان تشنه نهم

چو يادم آيد از آن شكرين دهان بي تو

گزارش غم دل را مگر كنم چو امين

جدا ز خلق به محراب جمكران بي تو

*************

لبیک یا حق

علیرضا قزوه

خدا را حلقه کعبه‌ست این یا حلقه مویت

چه دور افتاده‌ام از حجر اسماعیل پهــلویت

تمام عاشقان بر گرد گیسوی تو می‌چرخند

بخوان امسال ما را هم به بیت الله گیسویت

شبی از خط نسخ روی ماهت پرده را بردار

شکسته قلب‌ها را خط نستعلیق ابرویت

نه تنها چشم‌هایت سوره والشمس می‌خوانند

به المیزان قسم، تفسیر یوسف می‌کند رویت

تعالی‌الله خود لبیک اللهم لبیکی

چه لبیکی که در هفت آسمان پیچیده هوهویت

**********

به مناسبت سالروز شهادت آیت‌الله مطهری و روز معلم

شمع نور افشان

عبدالمجيد فرائی

علم مظهر عشق است، تا جان در بدن دارد

به خاطر ياد و نام لاله‌ها و ياسمن دارد

چو شمعی ذوب می‌گردد، برای نور افشاندن

دلی لبريز، از آزادی و عشق وطن دارد

معلم، عالم و دلداده بازار فرهنگ است

درونش فطرتی بيدار، اما ممتحن دارد

چنان كوشيده در تهذيب نفس خويش آن عاشق

خداخواه و خداجو، خصلت يك بت‌شكن دارد

سرای دل چنان آراسته، جای خدا باشد

خدا، در اول و فرجام كار و هر سخن دارد

معلم، صالح و فرهيخته باشد، جهان سازد

تو گويی يك معلم، در درون صد فوت و فن دارد

تمام عالمان در مكتب او، درس آموزند

مقامی شامخ و شايسته در هر انجمن دارد

كمال و علم می‌بخشد، به مشتقان اين عالم

مگر يك تن، برای ياد دادن صد دهن دارد

معلم عاشق تعليم و درس و بحث می‌باشد

خود اين‌جا، دل برای يادگيری در يمن دارد

بدان، قدر چنان گوهر، اگر چه هست كمياب است

برای نشر دانش دل، به كار سوختن دارد

غلام آنچنان استاد، بايد بود در هر جا

ارادتمند او باشد (فرائی) جان به تن دارد

***********

گل و گلبن

امام خمینی

بهار آمد، جوانى را پس از پيرى ز سر گيرم

كنار يار بنشينم ز عمر خود ثمر گيرم

به گلشن باز گردم، با گل و گلبن درآميزم

به طرف بوستان دلدار مهوش را به برگيرم

خزان و زردى آن را نهم در پشت سر، روزى

كه در گلـزار جان از گل‏عذار خود خبر گيرم

پر و بالم كه در دى از غم دلدار، پر پر شد

به فـروردين به ياد وصل دلبر بال و پر گيرم

به هنگام خـزان در اين خراب آباد، بنشستم

بهار آمد كه بهر وصل او بار سفر گيرم

اگر ساقى از آن جامى كه بر عشاق افشاند

بيفشاند، به مستى از رخ او، پرده بر گيرم

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: