کد خبر: ۳۳۸۵
تاریخ انتشار: ۱۳ آبان ۱۳۹۸ - ۱۷:۳۱
پپ
صفحه نخست » نمای نزدیک

باران زعیمی

صدای ظریف و کودکانه‌اش که بدون توجه به فضای اتوبوس در حال بلبل زبانی بود نظرم را جلب را کرد. با آن لهجه شیرین شیرازی حرف‌های مادر را برای دختر‌خاله‌اش تکرار می‌کرد. چند دقیقه پیش هنوز پیش مادرش نشسته بود و مرتب میان حرف‌های او می‌پرید و سؤال می‌کرد:

ـ رفتیم حرم من چکار کنم؟

ـ هرچه دوست داری از امام رضا‌علیه‌السلام بخواه

ـ هرچی؟

ـ هرچی بخواهی

ـ مثلا پلی استیشن؟

مادر لبخند زد و با مکثی کوتاه گفت: «آره... مثلا سلامتی، برکت. مثل همون ماشین که امام رضاعلیه‌السلام بهمون داد.» حالا دختر کوچولو در حالیکه با یک گل کوچک سفید بازی می‌کرد خیلی جدی همان حرف‌ها را به دخترخاله می‌گفت: «وقتی رسیدیم حرم هرچی دلت می‌خواد از امام رضا‌علیه‌السلام بخواه. یادته ماشین نداشتیم؟ پارسال من خیلی دعا کردم و از امام رضاعلیه‌السلام ماشین خواستم که بهمون داد. الان هم می‌خوام این گل رو بدم به امام رضاعلیه‌السلام » گوش سپرده بودم به این گفتگوی کودکانه دلنشین که با محتوای بزرگانه‌اش تا مقصد ادامه داشت. چقدر دلم می‌خواست این فسقلی‌های زیبا و بامعرفت را محکم بغل کنم و ببوسمشان!

حظ برده بودم که به ساعت نکشیده یک دختر کوچک شش ساله ظرف معرفتش را پر کرده است. کلاس درس عرفان‌اش را در همان اتوبوس شلوغ خط واحد برگزار کرده و با چند دقیقه گفتگوی ساده مادرانه فهمید امامی که برای زیارتش می‌رود حی و حاضر است. او را می‌بیند، صدایش را می‌شنود و مرجع مطمئن دعاهایش است. پس برای حضور در محضرش و خواستن مطالبات و حتی تشکر از او برنامه ریخت، چیزی که ما با وجود انبوه حاجات‌ خیلی وقت‌ها یادمان می‌رود. یادمان می‌رود صاحب دامانی که به آن چنگ می‌زنیم شاهد و حاضر است. صدایمان را می‌شنود و پاسخ می‌دهد اما زنگارهای دنیایی نشسته بر گوش و چشم دلمان مانع دیدن و شنیدن می‌شود.

خوش به حال بزرگ‌هایی که با چشم و گوشی باز آن حجم عظیم رأفت و مهربانی خورشید ایران را درک می‌کنند و قدر می‌دانند. خورشیدی که انوارش همه را در آغوش گرفته و بر خوان مهربانی و لطف خود نشانده است تا نه فقط هر سال که هر روزمان را به واسطه حضورش با عشق شروع کنیم و با عافیت به پایان برسانیم. عافیت مگر غیر از این است که با این‌ همه بلایا و سختی‌های تحمیلی یا طبیعی همچنان پایدار مانده‌ایم و به رغم زخم خوردن از گرگ صفتان، روز به روز دلهامان به یکدیگر نزدیک‌تر می‌شود؟

دیدی که سیل می‌آید و نابود می‌کند و می‌رود اما پشت بندش این همه دل بسیج می‌شود تا دردها را کم کند و در غیاب فلان و بهمان مسئول بی‌خیال و خوشگذران خسارت را جبران کند. این همدلی‌های عجیب، اتفاقی نیست. سرچشمه می‌خواهد. باور کنی یا نکنی سرچشمه‌اش اقیانوس امامتی است که به آن دل سپرده‌ایم. همان است که پس از هر سختی سیل نور به راه می‌اندازد و همه را یک دست می‌کند و با خود می‌برد. این تنها سیلی است که دوست دارم در آن غرق شوم.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: