فاطمه اقوامی
برداشت اول: به نقطهای نامعلوم خیره شده بود... نمیدانست آنچه با چشم میبیند کابوسی وحشتناک است یا حقیقتا دارد اتفاق میافتد... صدایی مهیب دلش را به تلاطم انداخته بود... در میان امواج تلخ غوطهور بود که با صدای دخترکش به خود آمد... برگشت و دستان لرزان و خاکی او را در دست گرفت... دخترک نگاهی به امواج گلآلود آب انداخت که میخروشید و جلو میرفت... با بغضی در گلو پرسید: خونه ما از اینجا پیداس؟ من هر چی میگردم پیداش نمیکنم! یعنی خونه ما رو هم آب میبره؟ مادر مانده بود چه در جواب دخترک بگوید... یکدفعه بغض دخترک ترکید و با گریه گفت: مامان بهت گفتم بذار گلپری رو با خودم بیارم... حالا عروسک قشنگم رو آب میبره... بغض مادر هم با این حرف ترکید و دخترک رو در آغوش گرفت و گفت: غصه نخور مامان جون... انشاءالله خونمون سالم میمونه...
برداشت دوم: به سختی قدم برمیداشت... انگار وزنهای هزار کیلویی به پایش وصل کرده بودند... دخترک در آغوشش بود... دلش مثل سیر و سرکه میجوشید... نمیدانست بر سر خانهاش که با آن را با عشق ساخته بودند چه آمده... کوچه پس کوچهها را طی کرد و رسید پشت درب خانه... هر چه در را فشار داد باز نمیشد... دخترک را زمین گذاشت و در برابر چشمان بهتزده او با توان بیشتری در را هل داد... در کمی تکان خورد و باز شد... باورش نمیشد... حیاط خانه پر از گل بود... پایش دیگر توان نداشت... دست به دیوار گرفت و چشمانش بارانی شد... دخترک نگاهی به داخل خانه انداخت و داد زد: گل پری زندهای؟
برداشت سوم: چند بار دیگر با دخترک سعی کردند درب خانه را باز کنند اما نشد... دوتایی خسته و گریان به درب خانه تکیه زده بودند و با حسرتی تمام نشدنی داخل خانه را نگاه میکردند... یکدفعه با صدایی به خود آمدند... خواهر کنار بایستید الان بچهها میآیند سراغ خانه شما... گروه همراهش از راه رسیدند... رو به آنها گفت ان شاءالله تا بعد از ظهر خونه رو باید خالی از گل تحویل خواهرمون بدیم... علی علی... همه داد زدند یا علی و دست به کار شدند... زن مبهوت گوشهای ایستاده بود و تلاششان را تماشا میکرد... نزدیکای غروب بود که کارشان تمام شد... خسته و کوفته از خانه بیرون آمدند... موقع رفتن یکی از آنها نزدیک آمد و جلوی پای دخترک زانو زد و با لبخند یک عروسک غرق گل و خاک را به دستان دخترک گذاشت و گفت: فکر کنم شما مامان این کوچولو باشی... چیزیش نشده فقط یکم گل بازی کرده کثیف شده... حالا لبخند به جای اشک روی صورت زن و دخترک نقش بسته بود...
شروع سال 98 با یک امتحان الهی همراه شد... امتحانی سخت و بزرگ... متأسفانه برخی از استانهای کشور با امواج خروشان سیل درگیر شدند... البته فقط مردم این مناطق نبودند که طعم تلخ این اتفاق را چشیدند بلکه همه مردم ایران همراه و همنفس با این عزیزان روزهای سختی را پشت سر گذاشتند... اما همدلی و همراهی و اتحاد بین مردم این تلخی و سختی را قابل تحمل کرد و همه ایران متحد در برابر این بلای طبیعی قد علم کردند... این هفته قصد داریم در صفحات گزارش نگاهی به این رویداد تلخ داشته باشیم و جوانب گوناگون آن را از نظر بگذاریم... با ما همراه باشید.
مهمان ناخوانده
سال 98 همراه یک سامانه بارشی پرقدرت پا به میهن عزیزمان گذاشت. سامانه بارشی که بر اثر برخی سهلانگاریها و سوءتدبیرها به جای آنکه موج خوشحالی به راه اندازد، استانهای کشور را درگیر سیلی کرد که هنوز هم سایه سیاه خطرات آن از سر کشورمان دور نشده است. ماجرای این بارشها و قصه تلخ سیلاب از استان گلستان و چند روز قبل از سال جدیدآغاز شد. بارندگی کمسابقه و مداوم در روزهای پایانی سال 97 که در نهایت به طغیان رودخانهها و سرریز شدن سدها منجر شد، ابتدا شرق استان گلستان و سپس بخشهای وسیعی از شمال و شمال غرب استان را درگیر کرد و آخر سر هم شهرستانهای آققلا و گمیشان را به زیر آب برد. این دو شهر و روستاهای اطراف روزها در محاصره سیلاب بودند و مردم این منطقه خساراتهای جانی و مالی بسیاری متحمل شدند. تصاویر دردناک این اتفاق که پخش شد، نیروهای امدادی و جهادی بسیاری را روانه شمال کشور کرد تا مردم گرفتار را از خطرات برهانند. همه در پی راه چاره بودند تا این آب هر چه زودتر از منطقه خارج شود. انفجار خط راهآهن آققلا توسط سپاه یکی از این راه چارهها بود که به تخلیه آب از این منطقه کمک شایانی کرد.
تازه شرایط در آققلا به ثباتی نسبی رسیده بود و نیروهای امدادی و جهادی در کنار سپاه و ارتش مشغول خدمترسانی بودند که حادثهای غیرمنتظره کام همه مردم را تلخ کرد. روز پنجم فروردین بود که خبر سیل در کنار دوازه قرآن شیراز همه را شوک زده کرد. حادثهای که باعث جان باختن 21 نفر از هموطنانمان شد و خانوادههای بسیاری را داغدار کرد. تصاویر دلخراش و غمبار این اتفاق خیلی زود در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی دست به دست شد و زنگ خطر را بقیه استانها به صدا درآورد چرا که همه میدانستند سامانه بارشی ادامه خواهد داشت.
سامانه بارشی اکثر مناطق ایران را دربرگرفت و سیل 24 استان و 500 شهرستان کشور درگیر خود کرد و در مناطق مختلف خساراتی را برجای گذاشت. لرستان از استانهایی بود که سیل آن را بیشتر مورد هجوم قرار داد و خبر تلخ خساراتهای مالی و جانی همه نیروها را به آن سمت کشاند. پلدختر و معمولان و روستاهای اطراف آن از جمله مناطقی بودند که وضعیت بحرانی داشتند. در همان دقایق اول نماینده پلدختر و معمولان اعلام کرد که «بخشهای غربی این دو شهر زیر آب رفتهاند و مردم برای نجات جانشان به کوهها و پشتبامها پناه بردهاند. راههای ارتباطی با این مناطق، همچنین تلفن، آب و گاز به طور کامل قطع شده است و متأسفانه با این منطقه هیچ ارتباطی نمیتوانیم برقرار کنیم.»
در ابتدای کار شرایط جوی نامساعد مانع از پرواز بالگردها و امدادرسانی سریع بود و همه اینها دست به دست هم داده و شرایط را بحرانیتر میکرد تا آنکه بالأخره اوضاع کمی آرام شد و نیروهای امدادی به این شهر راه یافتند و مشغول خدمترسانی شدند. تصاویری که توسط خبرنگاران انتشار مییافت از عمق حادثه پرده برمیداشت. خانههایی کاملا تخریب شده و بقیه تا نزدیک سقف در آب و گل فرو رفته بودند. حالا وضعیت امدادرسانی بهتر شده و همه نیروها همراه مردم کار گل زدایی و بازسازی را با نهایت توان ادامه میدهند تا مردم بتوانند خیلی زود زندگی را از سر بگیرند.
و در نهایت قصه این سیل به استان خوزستان رسید. استانی که هنوز هم خطر آن را تهدید میکند و همه نیروهای دولتی و جهادی اعم از سپاه، ارتش، بسیج و ... در کنار مردم غیور این خطه در تلاشند که با انجام اقداماتی از آسیبها جلوگیری کنند. مردم بسیاری مجبور شدهاند خانه و کاشانه رها کرده و در مناطق امن در نظر گرفته شده اسکان یابند تا انشاءالله خطر از سرشان بگذرد.
اینجا ایران است، مهد همدلی و اتحاد
آنگونه سازمان اورژانس کشور در روز 15 فروردین اعلام داشت در جریان اتفاقات این چند روز ابتدای سال، 70 نفر جانشان را از دست دادهاند، 768 نفر مصدوم شده و از سرنوشت چهار نفر هم هنوز خبری نیست. تصاویر خسارات مالی و از دست رفتن زندگیها هم خودش غمنامه دیگری است که این روزها در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود. اما در کنار تمام این تلخیها، قصه همدلی و اتحاد مردم برای مقابله با اتفاقات گذشته و پیشرو، روایت شیرین و دلنشینی است که از خاطرهها پاک نخواهد شد.
از همان روزهای نخست که ماجرای سیل در گلستان آغاز شد، ارتش، سپاه، هلالاحمر، بسیج، نیروهای جهادی، روحانیون و... به جای رفتن به تعطیلات نوروزی و کنار خانواده بودند، سریع خود را به این مناطق رساندند تا هر کاری از دستشان برمیآید انجام دهند و مرهمی باشند بر دردهای اهالی این مناطق. پیام رهبر انقلاب به رئیس ستاد نیروهای مسلح و دستور برای کمک بیشتر به مناطق سیلزده باعث شد این موج کمک و همدلی خروشانتر شود و حمایت همهجانبهای از مردم سیلزده صورت گیرد. بومیهای منطقه هم بیکار ننشستند و پای پای این نیروها برای عمران و آبادی شهر و دیار خود کوشیدند. احداث یک سد با کیسههای شن توسط مردم گمیشان برای جلوگیری از ورود آب به روستا در غیاب مسئولان دولتی از آن کارهای جهادی بود که با همدلی و اتحاد به ثمر نشست و از فاجعهای جلوگیری کرد. مشابه چنین کاری در هماکنون در شهرهای خوزستان با کمک و همراهی مردم و نیروهای جهادی در حال انجام است و صحنههای زیبایی را به تصویر میکشد.
سیل کمکهای مردمی هم روانه این شهرها شد تا اقلام مورد نیاز مردم را تأمین کنند. آنهایی که در ایام اربعین به عشق امام حسینعلیهالسلام موکب برپا میکردند، این بار به خاطر مردمی که عشق امام حسینعلیهالسلام در دلهایشان موج میزند، راهی این مناطق شدند و امکانات موکب خود را برای کمک به کار گرفتند.
آنان که عشق دفاع از حرم در سر داشتند پس از صحبتهای سردار قاسم سلیمانی در جریان سرکشی به برخی مناطق سیلزده خوزستان که گفته بود: «جوانانی که سنشان اقتضا نمیکرد جهادِ زمان دفاع مقدس را درک کنند و امروز نیز خیلی اصرار دارند که بهعنوان مدافع حرم در جبهه حضور پیدا کنند، به نظر من باید بیایند به خوزستان» مشتاق از گذشته راهی این دیار شدند تا بتوانند با همدلی و اتحاد جلوی خسارات بیشتر به مردم مظلوم این منطقه را بگیرند.
خلاصه آنکه از ارتش، سپاه، بسیج، هلالاحمر، نیروهای جهادی، پزشکان داوطلب، روحانیون و... همه به صحنه آمدهاند آن هم برای یک هدف مشترک؛ خدمت. ارتش دوشادوش سپاه به مردم خدمت میکند تا گل و لای را از چهره شهر بزداید. سمتها اینجا رنگ میبازد، سرهنگ ارتش خم میشود تا بانویی بر پشت او پا بگذارد و بر هلیکوپتر امداد سوار و به محلی امن منتقل شود. روحانی شیعه مفتی اهل سنت را به دوش میکشد و از میانه آب او را به محل امن عبور میدهد تا بگوید ما ایرانیها از هر مذهب و قومیتی کنار هم هستیم. اینجا حتی سن و سال هم مطرح نیست و بین نیروهای جهادی حتی نوجوان 13 سالهای پیدا میشود که مثل یک مرد تمام عیار برای خدمت به مردم میهنش به میدان آمده است.
آری، این روزها تلخ است و سخت اما با اتحاد و همدلی دوباره رایحه خوش زندگی و آبادی در تمام ایران میپیچد.
وقتی همه جا را آب میبرد و برخی در سفرند!
اتفاقت ابتدای سال 98 هر چند تا حدودی همه را غافلگیر کرد اما همه منابع آبوهوایی گفته بودند که بارانهای شدیدی در پیش است و این پیشبینی یعنی کشور نیازمند بررسی دقیق و همه جانبه این اتفاق و آمادگی کامل برای مقابله با هر خطر احتمالی است اما متأسفانه این مسأله مورد توجه واقع نشد آنقدر که بعدها مشخص شد برخی مسئولین اصلا در ایران حضور ندارند که بخواهند اقدامی انجام دهند!
پیشبینیهای هواشناسی درست از آب درآمد در وهله اول گلستان به زیر آب رفت و در برخی مناطق وضعیت بحرانی شد. سپاه، ارتش، بسیج، نیروهای جهادی و... خودشان را به منطقه رساندند اما خبری از رئیسجمهور نبود! او که به جای حضور در مناطق سیلزده و رصد وضعیت و ساماندهی امور در سفر قشم به سر میبرد فقط به پیام و تماس تلفنی اکتفا کرد. در کنار این غیبت مهم، خبر آمد که استاندار نیز خارج از کشور به سر میبرد و برای حل مشکلاتش به آنجا رفته! فارغ از اینکه مردم استانش با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنند. هرچند استاندار خیلی سریع توسط جهانگیری معاون اول برکنار شد اما علت سفر دکتر روحانی به قشم و عدم حضورش در بطن حادثه
سؤال لاینحلی است که جوابی برای آن پیدا نمیشود! البته دکتر روحانی پس ازبازگشت از قشم به مناطق سیلزده گلستان و خوزستان سری زد اما غیبت و تعلل چند روزه نشان داد دولت مثل خیلی از موارد دیگر در مواجه با بحران کند عمل میکند. در بحران نیاز است رئیسجمهور با تمام قوا پای کار باشد تا بتواند نیروها را هماهنگ کرده و با ساماندهی آنها به بهترین نحو مسأله را مدیریت کند اما چنین اتفاقی نیفتاد. مردم در زمان بحران دلشان میخواهد مسئولین در کنار خود ببینند، پیغامهای از راه دور یا حضور کوتاه در منطقه درگیر حادثه آن هم با لباسی اتو کشیده و بدون اینکه حتی ذرهای خاک بر آن بنشیند، دل مردم داغدار و بلادیده را تسلی نمیدهد، مردم از مسئولین توقع رفتاری چون شهید باکری دارند که به عنوان شهردار شهر در بطن حادثه حضور داشت و خود خادم ملت میدانست.
کاش درس عبرت بگیریم!
برای حوادث اخیر علت و عوامل زیادی از جمله عدم لایروبی مصب رودخانهها، تجاوز به حریم رودخانه و ساخت و ساز غیراصولی در مسیر آن، از بین بردن مراتع در بالادست و جنگلها و... توسط کارشناسان مطرح میشود. برخی هم صحبت از تغییرات اقلیمی میکنند و آن علت اصلی حادثه مینامند.
بی تعارف همه ما میدانیم که متأسفانه رفتار ما با طبیعت در طول این سالها رفتار درستی نبوده و خیلی از این اتفاقات به خاطر این رفتار ناصحیح به وقوع پیوسته است. نمیشود هر آنچه دوست داریم بر سر طبیعت بیاوریم و منتظر خشم و طغیان او نباشیم. درباره همین حادثه غمبار سیل شیراز که دل همه ما را به درد آورد گفته شده که در مسیر دروازه قرآن پیش از این روخانهای وجود داشته که روانآب و سیلابها را به سمت روخانه خشک هدایت میکرده اما ساخت و ساز در ورودی دروازه قرآن و توسعه معابر سواره و تغییرات ناشی از این توسعه باعث شده چنین فاجعهای را رقم بخورد.
این حادثه تلخ با تمام سختیهایش به مدد لطف الهی و همدلی مردم و مسئولین میگذرد و دوباره روزهای آرام از راه میرسد اما نباید آن را فراموش کنیم. طبیعت قوانینش پایدار است و تکرار میشود. اگر از همین الان مسئولین به فکر انجام اقدامات لازم نباشند و فرهنگ صحیح استفاده از طبیعت بین همه ما نهادینه نشود، زمانی زیادی نمیگذرد که حادثه تلخ دیگری به وقوع میپیوندد و همه ما را درگیر میکند.
آب گلآلود است و وقت ماهی گرفتن!
دشمن همیشه دشمن است و در پی فرصتی برای ضربه زدن. برای او فرقی نمیکند که سیلی به وقوع پیوسته و عدهای انسان بیگناه درگیر مصیبت هستند، او در این آب گلآلود دنبال ماهی خود میگردد. و چه خوب گفتهاند که هنگام بلا و مصیبت دوست از دشمن بازشناخته میشود. آمریکا با آن ژست بشردوستانه حساب هلالاحمر را مسدود کرد تا هیچ شهروندی از خارج کشور نتواند کمکی به مردم سیلزده ارسال کند و کمکرسانی کشورهای دیگر هم مختل شود و این است لطف کدخدا که برخی سنگ رابطه با او را به سینه میزنند.
از آن طرف چشمآبیها هم اعلام کردهاند چیزی حدود 20 میلیارد تومان به همراه برخی اقلام را به عنوان کمک برای ایران ارسال میکنند که این میزان بذل و بخشش انتقادات گستردهای از سوی فعالان اجتماعی و مردم در پی داشت. عدهای معتقدند این میزان کمک در برابر خسارتی که از انفعال اروپا در ماجرای برجام به ایران اصلا قابل قیاس نیست و بیشتر از آن که شبیه کمک بشردوستانه باشد، حکم صدقه دارد و نباید زیر بار خفت قبول کردن آن رفت. البته بر طبق گفته «اسماعیل رمضانزاده»، مسئول روابطعمومی و ارتباطات هلال احمر تاکنون هلالاحمر یک دلار کمک خارجی هم دریافت نکرده است.
در جریان سیل اخیر، رسانههای معاند هم بیکار نبودند و سعی کردند آن هم صیدی از این آب گلآلود نصیب خود کنند و با انتشار اخبار دروغ و شایعههای بیاساس بذر تفرقه بین آنها بپاشند و وحدت و همدلی کمنظیر ملت شریف ایران را خدشهدار کنند، هدفی که هیچ وقت محقق نخواهند شد.
اما در این بین ملتهایی بودند که با تمام توان به میدان آمدند. مردم لبنان، عراق، سوریه، پاکستان و... با ایجاد کمپینهای مختلف و جمعآوری کمک، عشق خود به انقلاب اسلامی و مردم ایران را به نمایش گذاشتند. موکبداران عراقی راهی خوزستان شدند تا دوشادوش مردم خونگرم این خطه به مقابله با سیل بپردازند. دولت عراق موافقت کرد با انفجاری در بخش مرزی تالاب هورالعظیم، بخشی از آب به جای حرکت به سمت برخی از شهرهای خوزستان و زیر آب رفتن آنها، به سمت بخش عراقی تالاب هورالعظیم منتقل شود. همه اینها یعنی ما باید به دوست و دشمن خود در عرصه سیاست نگاهی داشته باشیم.
کنارت میمانم هموطن
سایه سنگین سیل هنوز هم بر سر شهرهای بسیاری سنگینی میکند. خوزستان عزیز در خطر است و نیروهای امدادی و جهادی دوشادوش مردم در تلاشند میزان خسارات را تا آنجا که میتوانند کاهش دهند. آققلا، گمیشان، پلدختر، معمولان و شهرها و روستاهای دیگری هنوز چشم امیدشان به کمک و همراهی ماست. سیل هجم زیادی از خرابی به جای گذاشته که یک عزم ملی میتواند از پس آن بربیاید. در بسیاری از نقاط حادثه تمام شده اما اثرات روحی و روانی آن گریبانگیر مردمان آن منطقه است که باید برای رفع آن نباید از کمک نیروهای مشاور و روانشناس غافل شد. شاید خیلی از ما توانایی حضور در آن مناطق را نداشته باشیم اما میتوانیم با کمکهای خود دستی بگیریم و دلی را شاد کنیم. از هموطنان عزیزمان دوریم اما قلبهایمان به آنها نزدیک است و به آن ها میگوییم تا روزی که دوباره زندگیات پا بگیرد و لبخند رضایت بر لبانت بنشیند کنارتم هموطن.
نامداران گمنام
در این روزهای پر حادثه، در جای جای مناطق سیلزده میتوانید آدمهای بزرگی را پیدا کنید که قید تعطیلات نوروزی و در کنار خانواده بودن را زدهاند تا بتوانند در حد وسع و توان خود باری از دوش مردمان خوب این مناطق بردارند. نامدارانی که گمنامی را میپسندند و دوست ندارند نامشان جز برای پروردگارشان فاش شود. در این بخش از گزارش پای صحبت یکی از این افراد نشستیم. بانوی پزشک جهادگری که در همان روزهای اول وقوع سیل در آق قلا همراه همسر، خودشان را به این مناطق رسانده بودند. متن پیشرو گفتگوی کوتاه ما با این بانوی جهادگر است.
ـ چطور شد تصمیم گرفتید تعطیلات نوروز را در مناطق سیل زده آق قلا بگذرانید؟
وقتی سیل شروع شد ما برای دیدار با خانوادههایمان به شهرستان رفته بودیم. وقتی گفتند در آق قلا سیل آمده، در ابتدای کار فکر نمیکردیم وضعیت بهگونهای است که به حضور ما نیازی باشد اما همسرم گفتند اگر نیاز باشد، برویم؟گفتم: بله، مسئلهای نیست. فقط نگران یک مسأله بودیم آن هم اینکه تنها فرصت دیدن خانوادههایمان را از دست بدهیم، اما کمی که سبک سنگین کردیم دیدیم رفتن ما به آن منطقه در آن زمان واجبتر است. یعنی احساس کردیم باری روی زمین مانده است.
ـ شما در این سفر فرزندتان را هم همراه خود بردید، چرا چنین تصمیمی گرفتید؟ کسی با این تصمیم شما مخالفت نکرد؟
پسرم از بچگی فرصت کمی را در کنار من و همسرم بوده است، اما یک اصلی داریم که سعی میکنیم آن را رعایت کنیم. آن اصل این است که اگر جایی میتوانیم او را همراه خود ببریم، با آوردن توجیهاتی مثل سختی و غیره تنهایش نگذاریم.چون به نظرمان تنها گذاشتن او بیشتر از آن سختیها برایش آزار دهنده است. برای رفتن به آققلا ابتدا قصد داشتیم مثل روزهای عادی که به بیمارستان میرویم او را پیش مادرم بگذاریم اما شرایطی طوری بود که انکان این مسأله فراهم نبود. به همین خاطر همسرم پافشاری کرد تا پسرم همراه ما به آنجا بیاید. البته قبلا هم در اردوهای جهادی دیگر او را با خودمان برده بودیم اما آنها داخل شهر بودند و مدت زمانش هم نصف روز بود. مادرم خیلی مخالف این کار بودند اما ما احساس کردیم این خودخواهی است که بچهای که تمام سال به خاطر مشغله زیاد از حضور پدر و مادر محروم است، در ایام تعطیلات هم محروم باشد. نهایتا بعد از تماس با دوستانی که در مناطق سیلزده بودند و اطمینان از اینکه شرایط آنجا برای حضور یک بچه خطرناک نیست، تصمیم قطعی گرفتیم و او را همراه خود بردیم و خدا را شکر خیلی هم اذیت نشد.
ـ از وضعیت این مناطق و تجربه این چند روز حضور برایمان کمی تعریف کنید.
وضعیت منطقه، وضعیت خوبی نبود.مردم شاید خسارت جانی ندیده بودند اما خسارت روحی و مالی شدید بود. بعضی خانوادهها از تمام داراییشان فقط شناسنامه با خودشان برداشته بودند. این که فرد ببیند تمام زحماتتش برای زندگی بر باد رفته، خیلی سخت و دردناک است. سعی میکردیم شرایط مردم را درک کنیم، هر چند درک آنچه برای مردم اتفاق افتاده بود درست مانند آن ضرب المثل معروف «شنیدن کی بود مانند دیدن» است. چیزی که در میان توجه من را جلب کرد این بود که مردم برای کمک به همدیگر از روحیه بسیار خوبی برخوردار بودند و برای ساختن دوباره امید داشتند.
ـ حس و حال تان بعد از انجام کار چطور بود؟
از اینکه در آن بحران کنار مردم بودیم، حس خوبی داشتیم اما کمکهای ما محدود و کوتاهمدت بود.البته بیشتر از آن هم از دستمان برنمیآمد. به نظرمان میآمد کمبود و سوء مدیریت و عدم وجود یک نگاه کلان و طولانیمدت برای حل این بحران وجود دارد. البته کم کاری نبود، اما بیتجربگی، بیفکری یا چیزی شبیه اینها در منطقه حس میشد.برخی مسئولین برای سرکشی به گروه ما و دیگر گروهها آمدند و انصافا هم پیگیر کارها بودند اما به نظر من به کارهای بنیادیتر نیاز بود. مردم بیشتر به نیروهایی احتیاج داشتند که در تخلیه آب خانهها به آنها کمک کنند،فرشهایشان را بشورند و کارهایی از این قبیل را برعهده بگیرند که البته خدا را شکر خبر رسید بعضی گروهها این کارها را انجام میدهند. در کل به نظر من به اقداماتی نظیر آنچه حضرت آقا انجام دادند و پک لوازم خانگی برای مردم فرستادند، نیازمندیم. البته فرستادن دام هم که یک منبع تولیدی محسوب میشود کار بسیارخوبی بود. مردم به چنین کارهایی نیاز دارند تا بتوانند زودتر به زندگی عادی برگردند.
ـ قبلا هم تجربه کار جهادی داشتید؟ این کار چه ویژگی و جذابیتی دارد که باعث می شود عده ای چون شما روزهایی سختی را به جان بخرند و در شرایط بحرانی یا در مناطق محروم حاضر شوند.
بله، البته همانطور که اشاره کردم تجربه کار جهادی ما به حضور در حاشیه شهرها برمیگشت. کار جهادی تجربه زیبایی است. در این دوران احساس میکنید مفید هستید و از لحظه لحظه وقتتان به درستی استفاده میکنید. حسی شبیه حس سفرهای راهیان نور هم در آن وجود دارد.از تعلقات دنیا و آن چیزایی که ما را پایبند دنیا میکند، دورید. شاید خیلی شعاری باشد اما آنهایی که تجربه کردند میدانند کار جهادی مثل این میماند که از دنیا و دویدنهای بیپایانش مرخصی بگیرید.
با توجه به تجربهتان در زمینه کار جهادی، چه صحبت و توصیهای برای بانوان که شاید نظر مثبتی در این زمینه نداشته باشند، دارید؟
بزرگترین نکته و توصیه حدیث حضرت علی به امام حسن است :« آنچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند.» در این حادثه اخیر، من با خودم گفتم اگر شهر من دچار این حادثه میشد، توقع من از بقیه چه بود؟! و سعی کردم همانطور که خودم این توقع را از دیگران دارم، بپذیرم که دیگران هم این توقع را از من دارند .برای همین باید برای برآورده کردن این توقع تلاش کنم.
ـ بزرگترین آرزوی زندگی جهادی تان چیست؟
نمیشود اسم آن را بزرگترین آرزو گذاشت اما برنامه زندگی ما رفتن به مکانهای مختلف برای کار جهادی است. جایی که مطمئن باشیم به ما احتیاج دارند البته احتمالا بعدا با بزرگ شدن بچهها و مسئلهای بنام مدرسه این برنامه ما محدود بشوداما خب سعی ما این است که این دغدغه را حفظ کنیم و برایش برنامهای داشته باشیم.