عطار نیشابوری
ای پرتو وجودت در عقل بینهایت
هستی کاملت را نه ابتدا نه غایت
هستی هر دو عالم در هستی تو گم شد
ای هستی تو کامل باری زهی ولایت
ای صد هزار تشنه، لبخشک و جان پر آتش
افتاده پست گشته موقوف یک عنایت
غیر تو در حقیقت یک ذره مینبینم
ای غیر تو خیالی کرده ز تو سرایت
چندان که سالکانت ره بیش پیش بردند
ره پیش بیش دیدند بودند در بدایت
چون این ره عجایب بس بینهایت افتاد
آخر که یابد آخر این راه را نهایت
عطار در دل و جان اسرار دارد از تو
چون مستمع نیابد پس چون کند روایت
****
به مناسبت ولادت حضرت علیاکبرعلیهالسلام
ماه دلگشا
مهدی مومنی
هم در مقام و نام و جلالت تو اکبری
هم اینکه در عشیره شما از همه سری
گفتا اگر که ختم رسالت نمیرسید
حتما تو آخرین نبی هستی پیمبری
وقتی تو را بدست پدر داد مادرت
بوسید روی ماهت و گفتا که محشری
باید برای رزم تو لشکر بیاورند
الحق عرب ندیده شبیهات دلاوری
وقتی لجام اسب کشیدی سوی نبرد
دشمن ندید اکبری یا این که حیدری
دشمن چشیده مزه شمشیر تیز تو
وقتی چو شیر بر صف او حمله میبری
آقا شما کرامتتان هم محمدیست
حالا شما به کرببلایم نمیبری
صدبار گفتهاند و ما نیز گفتهایم
آقا غلام دربدرت را نمیخری
****
بیرق عشق کبیر
با تلخیص حمید کریمی
امروز پیک خوش خبر هی حلقه بر در میزند
بر در مکرر حلقه را از عشق دلبر میزند
از شوق دل روحالامین شهپر به شهپر میزند
از عشق اکبر نعره الاه و اکبر میزند
گویم به آوای جلی طالی احمد آمده
هرکس که بیند روی او میگوید محمد آمده
از فرط شادی کن نظر لبخند عزراییل را
در وصف هاجر گوش کن تکبیر جبراییل را
که آورده از بهر خلیل امروز اسماعیل را
تا در جهان سازد علم او پرچم تجلیل را
در خانه خون خدا آمده خدا را مظهری
قد قامتی مه طلعتی مه پارهای مه پیکری
دریا دلی شیر اوژنی صف بشکنی نام آوری
اسلام را جان پروری پیغام را پیغمبری
نسل جوان را در جهان در خط قرآن رهبری
خواند حدیث عشق را در گوش زهره، مشتری
****
گل باغ طاها
با تلخیص علی کفشگر
کیست آن نور که این گونه تماشا دارد
رَشَحات رخِ او نُزهَتِ طاها دارد
آیه آیه خبر از شاخه طوبی دارد
والضحای نگهش این همه معنا دارد
باید از عرش برایش نفحاتی برسد
به تماشای رخ او صلواتی برسد
آیه روی نبی بود و مکرّر گشته
به صفای حَرَم عشق منوّر گشته
در شجاعت چو علی محشرِ محشر گشته
از رخ فاطمه گل کرد و معطر گشته
من که باشم که از آن خطّ نگارین گویم
از لب لعل تو آن شکّر شیرین گویم
از حرم آمده بیرون و خرامان در خود
به کجا میرود این خرّم و خندان در خود
وقت میدان شدنش این همه تابان در خود
همه را کرده هراسان و پریشان در خود
شور شیرینی احساس تو دیدن دارد
هر چه هم ناز کنی باز خریدن دارد
آمده هم چو علی تیغ مرتّب بزند
وَ بیآشوبد و بر پیکره شب بزند
ذوالفقاری شود و تیغ لبالب بزند
مثل خیبر سری از آن همه مرحب بزند
کربلا بوده و تکرار علی در اکبر
همه دیدند شده یکسره حیدر، اکبر