کد خبر: ۳۲۹۲
تاریخ انتشار: ۰۴ آبان ۱۳۹۸ - ۱۴:۲۷
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال

حمیدرضا برقعی

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

مانند مرده‌ای متحرک شدم بیا

بی تو تمام زندگی‌ام در عدم گذشت

می‌خواستم که وقف تو باشم تمام عمر

دنیا خلاف آن‌چه که می‌خواستم گذشت

دنیا که هیچ, جرعه آبی که خورده‌ام

از راه حلق تشنه من مثل سم گذشت

بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده‌ایم

از خیر شعر گفتن، حتی قلم گذشت

تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم

یک گوشه بغض کرده، که این جمعه هم گذشت

مولا شمار درد دلم بی نهایت است

تعداد درد من به خدا از رقم گذشت

حالا برای لحظه‌ای آرام می‌شوم

ساعات خوب زندگی‌ام در حرم گذشت

*****

به مناسبت روز احسان و نیکوکاری

جان و جهان

علی سلیمانی

پرواز را به خاطره بسپار و بال را

گاهی به عاشقانگی آسمان ببخش

ای رود! تا مسافر دریا شوی، شبی

یک استکان نسیم به آتشفشان ببخش

امشب شب جواب به فریاد خسته هاست

لبخندهات را به لب دیگران ببخش

با قلب پاک خود نفس تازه‌ای بده

با این نفس به یک نفس خسته جان ببخش

امشب هزار چشم تو را داد می‌زنند

خورشید را دوباره به پیر و جوان ببخش

پیوند چشم‌های تو آواز روشنی ست

فرصت برای دیدن جان و جهان ببخش

جسمت برای خاک ندارد نشانه‌ای

در جسم‌ها به یاد نشان‌ات، نشان ببخش

*****

به مناسبت ولادت حضرت امام باقر‌(علیه‌الاسلام)

طلوع جهان

رضا اسماعیلی

عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من

پنجمین خورشید تا گل کرد در شب‌های من

آیه‌ای نازل شد از سمت بلوغ آسمان

روشنی پاشید بر آیینه سیمای من

فصل وصل آمد، زمین پر شد ز بوی ناب عشق

جلوه‌گر شد از مدینه، ماه من، مولای من

عصمتی روشن تبسم کرد بر روی زمین

حضرت حق گفت: «او نوری‌ ست با امضای من»

وارث بوی بهشت است و خرد میراث اوست

سیب شیرینی ست او از شاخه طوبای من

قاف غیرت، بحر حیرت، کهکشان حکمت ست

باقر نور است، بشنو از لبش آوای من

فصل لبخند گل پنجم، امام باقرست

پنجمین خورشید، زد لبخند بر دنیای من

تشنه یک جلوه از خورشید سیمای توأم

ای طلوع پنجمین! ای حجت فردای من

*****

مشرق اعجاز

حبیب چایچیان (حسان)

از روشنی طلعت رخشنده باقر

شد نور علوم نبوی بر همه ظاهر

در اول ماه رجب از مشرق اعجاز

گردید عیان ماه تمام از رخ باقر

منشق شده از نور «علی‌بن‌حسین» است

این نور که نورانی از او گشته ضمائر

بر «فاطمه‌ بنت‌حسن» بس بُوَد این فخر

کاورده پدید این مه تابنده باهر

«باقر» لقب و کنیه «ابو جعفر» و او را

بوده است لقب‌های دگر، هادی و شاکر

از هر بدی و عیب و زلل اوست مبرا

جان و تنش از «یُذبَّ عنکم» شده ظاهر

دریای علوم است و زداینده اوهام

گفتار حکیمانه او زیب منابر

از یک نفسش زنده کند صد چو مسیحی

از یک نظرش دیده اعمی شده باصر

یاد آمدش از چهره تابان محمد

با چشم بصیرت نگهش کرد چو «جابر»

عالم همه شد روشن از آن نور خدایی

دیگر غمی از محنت ایام ندارد

هرکس به حرم‌خانه او گشت مجاور

وصفش نتوان گفت «حسان» با سخنی چند

چون، قصه بلند است و زبان، الکن و قاصر

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: