فاطمه اقوامی
دفتر تاریخ این سرزمین کهن پر از روزهای تلخ و شیرینی است که باید بارها و بارها خوانده شود، چرا که به فرموده پیر فرزانهمان تاریخ معلم انسانهاست... پس باید پای کلاس درس تکتک لحظاتش نشست و آموختنیها آموخت... در این میان شاید هیچ دورهای به اندازه روزهای پر فراز و نشیب انقلاب بر علیه رژیم استبدادی پهلوی حرف برای گفتن نداشته باشد... روزهایی که صحنه مبارزه حق و باطل بود... مردمانی از تبار سفیدی و روشنایی در مقابل معماران تباهی و سیاهی قد علم کردند تا غبار آلودگی و پلیدی را از چهره سرزمینشان بزدایند... خواندن درباره آنهایی که در این دو دسته روزگار میگذرانند، چشم ما را بر حقایق زیادی باز میکند و راه و رسمشان را به ما میشناساند... برای همین در این بخش از پرونده انقلاب مجله، به عنوان مشتی نمونه خروار، دفتر زندگی برخی از مزدوران پهلوی و یاران انقلاب را با هم ورق میزنیم تا لابهلای سطور سیاه و سفید آن بهتر از پیش انقلاب عزیزمان را بشناسیم.
مشاور فرهنگی یا دینستیز حرفهای!
«کوروش شاه شاهان، من شاه ایران زمینم، آسوده بخواب ما بیداریم...» همه ما بارها این جمله معروف را که «محمدرضا پهلوی» در کنار آرامگاه کوروش بیان کرده، شنیدهایم اما شاید ندانیم او این مطلب را از روی متنی میخواند که «شجاعالدین شفا» برای او نوشته بود.
شجاع الدین شفا یکی از چهرههای مثلا فرهنگی دربار پهلوی است که اندیشههای افراطی ناسیونالیستی داشت. او در طی دوران فعالیت خود در رژیم پهلوی در زمینه گسترش فرهنگ شاهنشاهی و مبارزه با باورهای مذهبی و فرهنگی مردم ایران از هیچ کوششی دریغ نکرد. یکی از این کوششها، مطرح کردن ایده جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی است که به شفا نسبت میدهند. او دبیر شورای برگزارکننده این جشن بود. جشنی که فساد صورت گرفته در آن و هزینههای سرسامآورش، خون مردم را به جوش آورد.
شفا به واسطه ارتباط با «حسین علاء» وزیر دربار، پایش به دربار پهلوی باز شد و مسئولیت تنظیم نطقهای شاه را در مجامع بینالمللی را عهدهدار شد. در سال 1338 زمانی که معاون حسین علا بود، مسئولیت مهم پذیرایی و راهنمایی مخبرین مراسم عروسی شاه و فرح بر عهده او گذاشته شد! نقل شده او از مخبرین نشریات مبالغ زیادی دریافت میکرد تا اجازه عکسبرداری از این مراسم را به آنها بدهد!
شفا در نوشتهها و اقدامات خود باورهای مذهبی را مورد حمله قرار میداد و سعی داشت با ترویج اندیشههای باستانگرایانه به جای اسلام، فرهنگ شاهنشاهی را جایگزین فرهنگ مذهبی کند. برای رسیدن به این هدف غیر از ایده برگزاری جشن 2500 ساله، پیشنهاد تغییر تقویم خورشیدی به شاهنشاهی را هم مطرح کرد که پذیرفته شد.
این چهره فرهنگی دربار در اسناد ساواک به عنوان فردی مبتذل و غرق در مفاسد اخلاقی شناخته میشود، کسی که زیاد مشروب میخورد و رعایت عفت نمیکند و به وسیله زن میشود همه نوع اسراری از او درآورد!
زنی بهایی بر مسند وزارت
«فرخرو پارسای» از جمله بهاییهایی بود که در دوران پهلوی به مقام و منصبی دست یافت و تمام تلاشش را در جهت مبارزه با افکار اسلامی به کار بست. پارسای سال 1329 از رشته پزشکی افرغالتحصیل شد اما هیچگاه به دنبال طبابت نرفت و ترجیح داد در وزارت فرهنگ کار کند. او در سال 1337 رئیس دبیرستان رضاشاه شد و در همین اولین سمت، با دست بردن در لیست پرداختی حق التدریس دبیران، انحرافات مالی خود را آغاز کرد. او در سمتهای دیگری هم که بر عهده داشت ادامه داد، با اختلاس و زمینخواری انحرافات مالی خود را ادامه داد.
او در سال 1342 به عنوان نماینده مردم تهران به مجلس شورای ملی راه یافت و بعد از دو سال از سوی «هادی هدایتی» وزیر وقت آموزش و پرورش به سمت معاون پارلمانی این وزارت منصوب شد. بر اساس اسناد ساواک این انتخاب با توجه به بهایی بودن پارسای انعکاس بدی در میان فرهنگیان و روحانیون و مذهبیان داشت.
پارسای از زمانی که به عنوان معاون انتخاب شد، از هیچ حیله و نیرنگی برای برکناری دکتر هدایتی فرو گذار نکرد تا اینکه در 7/6/1347 تلاشهایش به ثمر نشست و هویدا او را بر مسند وزارت نشاند.
یکی از پارامترهای رشد و گرفتن مقام در دوران پهلوی این بود که فرد طرفدار سیاستهای آمریکا باشد و پارسای دارای این ویژگی بود. اسناد ساواک فرخرو پارسای را طرفدار سیاست غرب و رژیم آمریکا معرفی میکند. پارسای در سال 1329 جز دانشجویانی بود از سوی آمریکا برای تحصیل در این کشور انتخاب شده بود. دکتر عیسی صدیق در کتاب خود عنوان میکند کسانی به این سفرها اعزام میشدند در بازگشت به ایران غالبا به مقامات عالی میرسیدند. او از فرخرو پارسای به عنوان افراد موفق این طرح نام میبرد.
وزیر شدن پارسای با توجه به بهایی بودن او موجی از مخالفتها را در پی داشت. پارسای که سعی میکرد بهایی بودنش را مخفی نگه دارد برای فریب افکار عمومی جشنی به مناسبت نیمه شعبان برگزار کرد ولی این اقدام نتیجهای نداشت و برخی اتفاقات هر گونه شکی را برطرف میکرد. مثلا در اسناد ساواک به ماجرای عقد برادرزاده پارسای با فرزند تیسمار صنیعی اشاره میشود که بر طبق آداب و رسوم بهاییها انجام گرفت و از بهایی بودن پارسای حکایت میکرد.
پارسای از زمانی که بر مسند وزارت تکیه زد اقدامات زیادی برای مبارزه با اسلام انجام داد. حذف درس عربی، مخالفت با حجاب و خرافی خواندن آن، ترویج فساد در بین نوجوانان و جوانان با برپایی اردوگاههای مختلط دختر و پسر در رامسر، انحلال کمسیون رسیدگی به ارزش تحصیلی طلاب از جمله این اقدامات است.
شاه بی تاج و تخت ایران!
«عبدالکریم ایادی» فرزند «میرزا محمدتقی ابهری» از مبلغان طراز اول بهاییت و یاران خاص «عباس افندی» (رهبر دوم بهائیت) بود. نام خانوادگی ایادی از لقب پدرش با عنوان «ایادی امرالله» گرفته شده است. مادرش «منیره شهمیرزادی» هم دختر یکی از خواص بهائی بود و در ماجرای کشف حجاب فعالیت گستردهای داشت.
عبدالکریم وقتی تحصیلات مقدماتی را گذراند، برای ادامه تحصیل راهی فرانسه شد. در آنجا ابتدا رشته دامپزشکی را انتخاب کرد اما بعد از مدتی تغییر رشته داد و تحصیلاتش را در رشته پزشکی به پایان رساند و راهی ایران شد و به خدمت ارتش درآمد.
«حسین فردوست» درباره اینکه چطور پای ایادی به دربار پهلوی باز شد، مینویسد: «عليرضا (برادر محمدرضاشاه) دچار مرض روحي شديد بود و احتياج به پزشكي داشت كه به طور مدام با او در تماس باشد... چون ايادي در ارتش بود به عليرضا معرفي گرديد.» بعد از مدتی حدودا در دوران قهر و طلاق محمدرضا شاه و فوزیه، ایادی از طریق علیرضا به محمدرضاشاه معرفی میشود تا او را معاینه کند و همین معاینه ایادی را در دربار ماندگار میکند. فردوست متعقد است ایادی یک جاسوس طراز اول بود و از همان آغاز از طریق انگلیس به دربار معرفی شد. ایادی بعد از مرگ «ارنست پرون» بسیار به شاه نزدیک شد، حتی در زندگی خصوصی او هم حضور داشت و توانست به یکی از پرنفوذترین شخصیتهای دربار تبدیل شود، طوری که فردوست او را «سلطان بدون تاج و تخت ایران» مینامید.
ایادی از منابع اطلاعاتی آمریکا و انگلیس در دربار پهلوی بود. در یکی از نشریات دوران پهلوی درباره ایادی آمده است: «ایادی پزشک مخصوص شاه، برای سازمان سیا جاسوسی میکرده است و مأموریت داشته که اگر شاه قدمی برخلاف منافع آمریکا بردارد، او را به قتل برساند.» او همچنین نقش بسیار مهمی در گسترش روابط و نفوذ رژیم صهیونیستی در دربار پهلوی داشت. «مئیر عزری» ( نماینده اسرائیل در ایران) در خاطراتش ایادی را به عنوان دوست خوب خود معرفی میکند. ایادی به بهائیت هم وفادار بود و در جهت تحکیم مواضع این فرقه ضاله تلاش زیادی میکرد. با نفوذ او بهائیهای زیادی توانستند مقامات عالی در دربار پهلوی به دست آورند به طور مثال نقش او در نخستوزیری امیرعباس هویدا غیرقابل انکار است. گسترش نفوذ بهائیان، اعتراضات روحانیون و مردم را به دنبال داشت. حجتالاسلام و المسلمین محمدتقی فلسفی یکی از روحانیونی بود که در سخنرانیهای خود که مستقیما از رادیو پخش میشد، انتقاداتی نسبت به حضور بهائیان و ایادی مطرح کرد. به همین خاطر شاه مجبور شد برای آرام کردن اوضاع اقداماتی انجام دهد که کی از آنها دستور خروج ایادی از کشور بود. البته او پس از نه ماه به کشور برگشت و کارهایش را پی گرفت.
عبدالکریم ایادی به مرد 80 شغله ایران شهرت داشت .او در طول مدت 25 سالی که پزشک مخصوص شاه بود، هم مدیریت و مالکیت چند شرکت خصوصی را بر عهده داشت و هم مسئولیتهای دولتی دیگری برای خودش دست و پا کرد و از این طریق توانست ثروت هنگفتی برای خودش به دست آورد. شاه هم در این زمینه هوای او را داشت و امتیاز انحصاری صید میگو را به او داده بود. بنابر گزارش بانک مرکزی ایران مقامات دولتی تنها در چند ماه میلیاردها تومان ارز از کشور خارج نمودهاند که از این مبلغ 275 میلیون تومان توسط ایادی از ایران خارج شد.
ایادی به فساد اخلاقی هم بسیار شهرت داشت. فردوست درباره فساد خلاقی او مینویسد: «... هیچ زن زیبایی از زیر دست او سالم درنمیرفت و البته در مقابل، آنها را به مشاغل مهم میرساند و یا پول گزاف میداد.»
قلم به دست مزدور
نام «احمد رشیدی» را حتما به خاطر دارید. نام مستعاری که پای مقاله توهینآمیز به امام در سال 56 نوشته شده بود. مقالهای که خشم ملت انقلابی را برافروخت. پشت این نام مستعار فردی به نام «داریوش همایون» پنهان شده بود. با اوجگیری اعتراضات همایون اعتراف کرد این مقاله به دستور خود شاه و دفتر مطبوعاتی هویدا تهیه شده و او فقط واسطه انتقال این مقاله به روزنامه اطلاعات آن زمان بوده است.
داریوش همایون در سال 1328 وارد حزب پان ایرانیسم شد. این حزب از گروههای فعال در جریان کودتای 28 مرداد و در شمار یاران نزدیک کودتاگران آمریکایی بود. طبق اسناد موجود وی در جریان کودتای 28 مرداد، از جمله مأموران نفوذی انگلیسها بود که بر اساس یکی از طرحهای پیچیده اطلاعاتی انگیسها در جبهه مصدق نفوذ کرد تا بتواند نقشههای انگلیسیها به اجرا برساند.
داریوش همایون در 26 دیماه 1334 به عنوان مصحح وارد روزنامه اطلاعات شد و بعد از مدتی به علت آشنایی با زبان انگلیس پلههای ترقی را طی کرد و به تحریریه این روزنامه راه یافت.
داریوش همایون در سال 1339 برای آموزش در سیا مدتی به آمریکا رفت و ارتباطش با این سازمان شکل گرفت. پایگاه جاسوسی سازمان سیا مستقر در ترهان، درایوش همایون را جزو رابطین خوب و کسانی که حاضرند به هر قیمت و تحت هر شرایطی خدماتی برای دولت آمریکا انجام دهند دستهبندی میکند. او روابط نزدیک و صمیمانهای هم با گروههای قدرت در زمان پهلوی مانند جناح صهیونیستی فراماسونری ایران و آژانس یهود داشت و به واسطه همین ارتباطات راه خود را در رژیم باز میکرد. او آنقدر نزد این گروهها اعتبار داشت که در سال 1340 از طرف صهیونیستهای ایران نامزد سرپرستی و اداره امور روزنامه آیندگان شد و از سال 1346 و نخستین روز تأسیس این روزنامه به خدمت آن درآمد. داریوش همایون در سفری که هنگام جنگهای ششروزه اعراب و اسرائیل به فلسطین اشغالی داشت با سران رژیم صهیونیستی اسرائیل دیدار کرد و از آنها تقاضا کرد یک دستگاه «رتاتیو» برای روزنامه آیندگان خریداری کنند.
فعالیتهای همایون در حزب رستاخیز که به مذاق جمشید آموزگار خوش آمده بود از یک سو و حمایتهای سیا از وی باعث شد، همایون در سال 1356 به وزارت اطلاعات و جهانگردی منصوب شود.
یار غار شاه
«حسین فردوست» یکی از نام آشناترین افراد دوران پهلوی است. کسی که اعترافات 1500 صفحهای او در دوران بازجویاش پس از انقلاب، از اسرار حکومت شاه و ارتباطهایش با دولت انگلیس و آمریکا پرداه برداشت. فردوست یار غار شاه بود و از همان دوران کودکی محمدرضا را همراهی میکرد به همین خاطر خیلی چیزها از او میداند. دوستی محمدرضا پهلوی و فردوست به دوران تحصیل در مدرسه نظام برمیگردد. این دوستی که آنقدر محکم صمیمی بود که رضاشاه وقتی تصمیم گرفت پسرش را به خارج بفرستد تا تحت تعالیم غرب آموزش ببیند، فردوست را هم همراه او راهی مدرسه «له روزه» سوئیس کرد. این دوستی صمیمی که در تمام دوران سلطنت محمدرضا ادامه داشت تا اندازهای بود که فردوست با شاه و ملکه سر یک میز غذا میخورد و محرم اسرار محمدرضا و رابط او در پنهانیترین ارتباطها بود. بسیاری از تصمیمات شاه با مشورت فردوست انجام میگرفت. او در مسئولیتهای مختلفی چون سرپرستی دفتر اطلاعات ویژه شاه، قائممقامی ساواک و ریاست دفتر ویژه شاه به دربار پهلوی خدمت کرد. شاه از طریق فردوست با سیستم اطلاعات کشور و حتی آژانس اطلاعات آمریکا(سیا) ارتباط میگرفت. یکی از خاطرات فردوست از آن دوران ذلت شاه در برابر بیگانگان را به خوبی بازگو میکند. در اوایل رفتن رضاخان زمانی که هنوز تکیلف سلطنت محمدرضا آنچنان مشخص نبود، فردوست از طرف محمدرضا مأمور میشود به دیدن ترات رئیس اطلاعات انگلیس برود و درباره وضعیت او با آنها صحبت کند. ترات با ابراز ناراحتی به فردوست میگوید: محمدرضا طرفدار شدید آلمانها است و ما از درون كاخ اطلاعات دقیق و مدارك مستند داریم كه او دائما به رادیوهایی كه در ارتباط با جنگ است به زبانهای انگلیسی، فارسی و فرانسه گوش میدهد و نقشهای دارد كه خود تو پیشرفت آلمان در جبههها را برایش سنجاق میكنی!
فردوست میگوید: پس از بازگشت جریان را به محمدرضا گفتم. او شدیدا جا خورد و پرسید: از كجا میداند كه من به رادیو گوش میدهم و یا نقشه دارم و غیره!... فردا اول وقت با ترات تماس بگیر و بگو نقشه را از بین می برم و رادیو هم دیگر گوش نمی كنم مگر رادیوهایی كه خودشان اجازه دهند آنها را بشنوم.
محمدرضا روز 26 دیماه هنگام فرار، هر چه چشم چرخاند فردوست را در میان جمعی که برای ابراز چاکری به فردوگاه آمده بودند، ندید. بنابر گفتهها در آن زمان، این یار غار شاه در یک باشگاه اختصاصی سران حکومت مشغول ورقبازی بود!
یاران انقلاب:
مردی که امامره در تشییع او حضور یافت
«مهدی عراقی» از بچههای اصیل تهران بود و در محله پاچنار به دنیا آمد. پدر و مادرش مذهبی بودند و او را آموزههای تربیت اسلامی بزرگ کردند. در دوره نوجوانی که دارالفنون مشغول تحصیل بود، آشناییاش با شهید سید مجتبی میرلوحی همان شهید نوابصفوی معروف، مسیر زندگیاش را تغییر داد. او در همان سنین کم به عضویت گروه فداییان اسلام درآمد و وارد وادی مبارزه شد در بسیاری از مأموریتهای مهم این گروه شرکت داشت.
وقتی در 27دیماه 1334 شهید نوابصفوی تیرباران شد، غم و اندوه و رکود بر زندگی مبارزاتی حاج مهدی مستولی شد اما خیلی زود گمشده خود را پیدا کرد. او در نیمه دوم دهه 1330 با امام خمینیره آشنا شد و از آن به بعد فعالیتهای سیاسی خود را بر پایه رهنمودهای امام پی گرفت.
در غائله حمله ساواک به فیضیه حاج مهدی عراقی و همراهانش مطلع شده بودند که نیروهای ساواک قصد دارند به بیت امام هم یورش برند، اما آنها با برقراری پستهای مراقبتی از بیت امام حراست کردند و ساواک در هدف شوماش ناکام گذاشتند. او در تظاهرات عاشورای سال 42 هم نقش فعالی داشت. شهید عراقی اطلاع یافت که امام قرار است عصر روز عاشورا در فیضیه سخنرانی کنند برای همین بعد از شرکت در راهپیمایی تهران و سخنرانی جلوی درب دانشگاه تهران سریع خود را به قم رساند و مسئولیت محافظت از امام را بر عهده گرفت.
او کسی بود که توانست در سال 1343 متن مذاکرات تصویب کاپیتولاسیون بین حسنعلی منصور و نمایندگان را به دست آورد و به دست امام برساند. وقتی حسنعلی منصور امام را به خاطر سخنرانی علیه کاپیتولاسیون دستگیر و تبعید کرد، حاج مهدی شاخه نظامی مؤتلفه را فعال کرد که مهمترین اقدام آن ترور منصور بود. در پی این اتفاق بسیاری از اعضای مؤتلفه از جمله او توسط ساواک دستگیر شدندکه نهایتا او و 5 نفر دیگر از اعضا به اعدام محکوم شدند که با اعتراض طلاب و تحصن آنها اعدام حاج مهدی و امانی به حبس ابد تقلیل یافت. فضای آزادی نسبی در سال 1356 باعث شد تعدادی از جمله حاج مهدی عراقی آزاد شوند.
حاج مهدی بعد از آزادی زمانی که خبر مهاجرت امام به نوفل لوشاتو شنید برای دیدار به فرانسه رفت و مسئولیت مدیریت بیت امام را بر عهده گرفت. او نوار سخنرانیهای امام را از فرانسه به ایران میفرستاد. خلاصه آنکه در 12 بهمن 57 او جزو مسافران پرواز ایرفرانس همراه امام به میهن برگشت. او پس از پیرزی انقلاب در مسئولیتهای مهمی
به انقلاب خدمت کرد تا آنکه در 4 شهریور 1358 همراه دوست و همکارش حسین مهدیان و پسر کوچکش توسط منافقین ترور شد و به شهادت رسید. از نکات رشکبرانگیز زندگی حاج مهدی این است که به دستور امام خمینی پیکر این دو شهید به قم منتقل شد و در اتفاقی بینظیر شخص حضرت امام خمینیره، در تشییع آنها شرکت کردند.
روزهای انقلابی سید آزادگان
همه او را با رشادتهایش در زندان رژیم بعث عراق و با نام سید آزادگان میشناسند و کمتر درباره فعالیتهای انقلابیاش اطلاع دارند. بعد از آنکه «سید علیاکبر ابوترابی» دیپلم خود را در رشته ریاضی کسب کرد برخی از اقوامش اصرار داشتند به دلیل هوش و استعداد فراوان، او برای ادامه تحصیل به کشورهای اروپایی برود اما او کسب علوم حوزوی را ترجیح داد و در سال 1337 به مشهد رفت و در مدرسه نواب مشغول به تحصیل شد. سید علیاکبر با شروع مبارزات امام خمینیره به قم برگشت تا در هسته مرکزی فعالیتهای انقلابی قرار بگیرد. او در غائله فیضیه حضور داشت و مورد ضرب و شتم مأمورین ساواک قرار گرفت.
زمانی که امام تبعید شد، او نتوانست دوری از مرادش را تاب بیاورد و به طور مخفیانه راهی نجف اشرف شد و در آنجا هم در کنار امام بود و هم توانست از محضر اساتید حوزه علمیه نجف بهره ببرد. بعد از مدتی به ایران بازگشت تا سنت نبوی را اجرا کند. او پس از ازدواج با همسرش به نجف بازگشت. وقتی اولین فرزندش یک سال و نیمه شد برای دیدار خانواده عزم وطن کرد. قرار بر این بود در این بازگشت همراه خود اعلامیههای حضرت امام درباره شهادت آیتالله سعیدی را هم با خود به ایران انتقال دهد. او اعلامیهها را در چمدان جاسازی و تمام جوانب احتیاط را رعایت کرد اما مأموران رژیم که منتظر عکسالعمل نیروهای مذهبی در ارتباط با شهادت آیتالله سعیدی بودند، مرز خسروی را به شدت تحت کنترل داشتند، در نتیجه سیدعلیاکبر دستگیر و به ساواک منتقل شد. او توانست با پاسخگوییهای مدبرانه در بازجوییها دوران محکومیتش را کوتاه و بعد از 6 ماه به فعالیتها انقلابی بازگردد. پس از آزادی هر کاری کرد دیگر نتوانست به نجف برگردد.
یکی از اتفاقات مهم زندگی مبارزاتی ابوترابی
آشناییاش با سیدعلی
اندرزگو بود. آنها در کنار یکدیگر راه مبارزه را پیش گرفتند. سيد علياكبر ابوترابي
با مبارزاني چون شهيد محمدعلي رجايی، و
آيت الله شهيد دكتر بهشتي و رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله خامنه اي نیز ارتباط و
همكاري نزدیک داشت.
ساواک در
یکی از گزارشاتش درباره او آورده است: «سيد علي اكبر ابوترابي فردي فعال
است كه دائم بين قم و تهران در حال تردد است . او آرام ندارد .» و واقعا هم او در
راه مبارزه آرام و قرار نداشت و هر کاری لازم بود، انجام میداد. او حتی مدتی به
لبنان رفت تا از نزدیک فعالیت مبارزان لبنانی را مشاهده کند.
با اوجگیری انقلاب، فعالیتهای او هم بیشتر شد. او در کمیته استقبال از امام حضور داشت و تا روز آخر انقلاب را همراهی کرد. سرانجام 22 بهمن از راه رسید و انقلاب به پیروزی رسید اما فعالیتهای مجاهدانه ابوترابی پایان نپذیرفت. او با شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه شد و در كنار شهيد دكتر مصطفي چمران در ستاد جنگهاي نامنظم به سازماندهي نيروهاي مردمي پرداختند. او در 26 آذر سال 59 در حالیکه هنوز مدت زیادی از جنگ نگذشته بود، به اسارت نیروهای بعث عراق درآمد و فصل دیگری از مبارزات در دفتر زندگیاش گشوده شد.
روحانی مخالف دولت
«آیتالله اشرفی اصفهانی» مبارزی خستگیناپذیر بود که مزد مجاهدتهایش را در محراب عبادت گرفت. او بعد از گذراندن تحصیلات عالیه در حوزه علمیه قم به دستور «آیتالله بروجردی» جهت تبلیغ و نشر معارف راهی کرمانشاه شد. او قبل از عزیمت به این شهر، در قم با حضرت امامره آشنا شده و با او در ارتباط بود، ارتباطی که پس از اقامت در کرمانشاه هم ادامه پیدا کرد. شهید اشرفی بعد از فوت آیتالله بروجردی سعی داشت مقدمه مرجعیت امامره را در کرمانشاه فراهم آورد. او از سخنرانان و فعالان انقلابی دعوت میکرد به کرمانشاه بیایند و در خلال صحبتهایشان در مورد مسائل دینی، به مسأله مرجعیت امام هم اشاره کنند.
شهید اشرفی اصفهانی بعد از دستگیری امامره در خرداد 1342 جهت مخالفت با این اقدام رژیم از کرمانشاه به قم آمد در سخنان خود اظهار داشت: «امروز روزی نیست که ما بخواهیم در مقابل این رژیم جنایتکار سکوت بکنیم، ما نباید در ارتباط با دستگیری امام خمینی(ره) آرام بنشینیم.»
از دیگر اقدامات انقلابی آیتالله اشرفی اصفهانی، ابراز مخالفت با جشنها و مراسمهای رسمی رژیم پهلوی بود. در سندی از ساواک آمده است: «شیخ عبدالجلیل جلیلی و حاج عطاءالله اشرفی اصفهانی بنا به تصمیم قبلی در مورد روز دوشنبه 3/ 8/43 که مصادف با 4 آبان و ولادت اعلیحضرت همایون شاهنشاه میباشد مدرسه را تعطیل نکرده و حتی در منزل هم برای عید طبق معمول جلوس نکردهاند...»
از همان سال 1342 رژیم پهلوی آیتالله اشرفی اصفهانی را به خاطر مواضع تندش زیر نظر داشت. او بارها به خاطر این مواضع به ساواک احضار شده و مورد بازجویی قرار گرفته است. ساواک از او به نامهایی چون «روحانی مخالف کرمانشاه» و «روحانی مخالف دولت» یاد میکرد.
یکی از فعالیتهای مهم شهید اشرفی اصفهانی در دوران اوج مبارزات، انتشار اعلامیهای مشترک با شهید آیتالله سیداسدالله مدنى، شهید آیتالله سیدعبدالحسین دستغیب، شهید آیتالله شیخ محمد صدوقى و آیتالله سید جلالالدین طاهرى با مضمون غیرقانونى بودن حکومت شاه و خلع شاه از اریکه قدرت بود.
در مهر 1357 رژیم پهلوی آیتالله اشرفی اصفهانی را دستگیر کردند اما به خاطر اعتراضات مردمی و واکنش مراجع تقلید مجبور شدند جهت جلوگیری از اغتشاش، او را آزاد کنند. این عالم مجاهد یکی از علمایی بود که در ماجرای تحصن در دانشگاه تهران به خاطر بازگششت امام، حضور داشت.
شهید اشرفی اصفهانی بعد از پیروزی انقلاب در سال 1361 از سوی امام به عنوان امام جمعه کرمانشاه انتخاب شد. او
در خنثی کردن توطئههای ضد انقلاب در غرب کشور نقش مؤثری داشت. در نهایت آیتالله اشرفی اصفهانی بعد از ماهها حضور در جبهه، در محراب عبادت به شهادت رسید.
آقای دادستان
اولین دادستان انقلاب اسلامی مردی مبارز به نام «آیتالله علی قدوسی» بود که فعالیتهای سیاسی خود از دوره جوانی و در جریان ملی شدن صنعت نفت آغاز کرد. او که با نوابصفوی و فدائیان اسلام ارتباط داشت، در آن سالها به با تودهایها که افکار مارکسیستی را تبلیغ میکردند به مقابله پرداخت. با شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت و روی کار آمدن محمدرضاشاه جو اختناقی بر کشور حاکم و آتش فعالیتهای مبارزاتی فروکش کرد. در این دوران شهید قدوسی بهتر دید موقتا به جای فعالیتهای سیاسی به تکمیل تحصیلات حوزویاش بپردازد. با شروع فعالیتهای مبارزاتی امام خمینیره شهید قدوسی نیز بار دیگر به عرصه فعالیتهای سیاسی بازگشت.
زمانی که امامره تبعید شد، برخی از مدرسین حوزه من جمله آیتالله قدوسی به فکر تأسیس یک تشکیلات منسجم در حوزه علمیه میافتند که هدف آن تحرک و اصلاح حوزه و تحقق بخشیدن به آرمانهای امام خمینیره بود. متأسفانه بعد از مدتی ساواک با حمله به منزل یکی از مدرسین حوزه به این تشکل و اعضا و هدف آن پی برد و همه را دستگیر و مورد بازجویی قرار داد. ساواک بعد از مدتها بازجویی از آیتالله قدوسی، به مدرکی دست پیدا نمیکند و مجبور میشود او را آزاد کند اما بار دیگر در 18 خرداد 1345 شهید قدوسی را بازداشت و به زندان قزل قلعه منتقل میفرستد. آیتالله قدوسی بعد از آزادی با همکاری شهید دکتر بهشتی ، آیتالله مصباح یزدی و... مدرسه حقانی را تأسیس و خود مدیریت آن را برعهده میگیرند. تربیت نیروهای انقلابی و کادرسازی در این مدرسه یکی از مهمترین فعالیتهای مبارزاتی شهید قدوسی به حساب میآید. او بعد از مدتی برای بالا بردن سطح فکری ـ اعتقادی زنان مدرسه علمیهای ویژه بانوان با عنوان «مکتب توحیدی» را دایر میکند.
شهید قدوسی یکی از اعضای کمیته استقبال امام بود و مدتی بعد از پیروزی انقلاب هم طی حکمی از سوی امام به عنوان اولین دادستان کل کشور انتخاب شد تا به دادگاهها نظمی ببخشد. شهید قدوسی در دوران مسئولیت بارها به پرونده جنایات منافقین رسیدگی کرد تا در نهایت آنها دستور شهادت او را صادر کردند.
پدر توابین
«محمد کچویی» بیشتر از هر چیز به خاطر برخورد انسانی و رفتار پدرانه که با فریبخوردگان گروهکهای منافقین پس از انقلاب داشت و باعث توبه و هدایت بسیاری از این افراد شد، برای ما شناخته شده است.
او وقتی در پایه ششم ابتدایی بود به خاطر شرایط بد اقتصادی ترک تحصیل کرد و در یک صحافی مشغول به کار شد. که در همانجا ماجرای آشناییاش با محمد بخارائی و گروه مؤتلفه شکل گرفت. کمکم پای او به جلسات و محافل مذهبی چون جلسات درس آیتالله خامنهای، شهید مظلوم دکتر بهشتی و استاد آیتالله مطهری باز و با مبارزانی چون عزت شاهی آشنا شد و به مبارزه روی آورد.
سال 51 برای اولین بار و در پی اعترافات «حسین جوانبخت» دستگیر شد. ساواک تلاش کرد از طریق بازجویی درباره «عزت شاهی» که شاگرد مغازه او بود اطلاعاتی به دست آورد که در این زمینه موفق نشد و کچویی را به یک سال حبس محکوم کرد. او در مصاحبهای در سالهای اول پیروزی انقلاب درباره این اتفاق میگوید: «وقتی که جلوی مأمورین ظاهر شدم، گفتند: شما که هستید، پدر ما را درآوردید و... یاالله راه بیافت برویم، گفتم باشد، ولی اول نمازم را میخوانم بعد با شما میآیم. گفتند نه نمیشود! گفتم بنده میخوانم و میشود. یکیشان گفت ما آقای خمینی را نگذاشتیم نماز بخواند. گفتم ولی من میخوانم، نشستم پای حوض که وضو بگیرم، سرهنگی که نماینده دادستان بود به آنها اشاره کرد که صبر کنند... بعد از نماز هم گفتم حالا سفره پهن است با اجازهتان دوسه لقمه غذا بخورم. آنها از این خونسردی من خیلی تعجب کرده بودند، بعد راه افتادیم و با آنها رفتیم...» او بعد از آزادی فعالیت سیاسی خود را ادامه داد. او در سال 53 به دلیل ارتباط با گروههای مبارز و رد و بدل کردن پیغامهای عزت شاهی دوباره دستگیر و به حبس ابد محکوم شد اما در شرایط باز سیاسی سال 56 مشمول عفو قرار گرفت و آزاد شد. او در این دوره در زندان قصر از محضر افرادی چون آیتالله مهدویکنی، مرحوم طالقانی، شهید حقانی و... استفاده و به خاطر اصرار بر اعتقادات اسلامی درگیریهای زیادی با گروههای ضد مذهبی و التقاطی پیدا کرد.
او در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت انتظامات مدرسه رفاه را بر عهده گرفت و و درسالهای آغاز انقلاب مسئولیت زندان اوین را پذیرفت. کچویی در تاریخ ۸ تیر۱۳۶۰ به دست منافقین به شهادت رسید.
مرد پولادین
«سید اسدالله لاجوردی» قبل از انقلاب ملقب به «مرد پولادین» بود. او زمانی که 13 سال داشت در جریات تظاهرات بازاریان علیه «عبدالحسین هژیر» نخستوزیر وقت با فعالیتهای سیاسی آشنا شد. او در مقطع دبیرستان، مدرسه را رها کرد و به کسب علوم حوزوی در مسجد شاهچراغ پرداخت. در همین دوران با حاج صادق امانی آشنا شد و کمکم پای در میدان مبارزه گذاشت. تحت رهنمودهای علمایی چون شهید بهشتی و استاد مطهری و طبق توصیه امام مبنی بر همسبتگی گروهها، سید اسدالله و همراهانش تصمیم به ایجاد تشکلی برای مبارزه با رژیم شاهنشاهی گرفتند که نتیجه این تصمیم، شکلگیری هیئت مؤتلفه اسلامی بود.
در پی واقعه مدرسه فیضیه قم و قیام 15 خرداد که منجر به دستگیری امام شد، مردم ترهان و قم دست به تظاهرات زدند که قرار بود مبدأ یک شاخه از این تظاهرات از منزل اسدالله لاجوری باشد.
ترور حسنعلی منصور توسط گروه مؤتلفه باعث دستگیری لاجوردی شد. او را به زندان قزل قلعه بردند و تحت شکنجههای شدید قرار دادند اما او استقامت کرد و حرفی نزد. لاجوردی نهایتا به 18 ماه حبس محکوم شد. بعد از آزادی تا سال 1347 مبارز مخفیانه را پی گرفت تا اینکه در فروردین 1349 به خاطر ورود سرمایهگذاران آمریکایی به ایران، اعلامیهای با عنوان « گامی دیگر در راه تشدید غارتگری» تکثیر و پخش نمود که باعث دستگیری مجدد او شد. او این بار زیر شکنجههای ساواک کمرش شکست و بینایی یک چشم خود را تا حد زیادی از دست داد و به چهار سال حبس محکوم شد. در همین دوران بود که مرد پولادین زندانها نام گرفت. بعد طی این مدت محکومیت در فروردین 1353 آزاد شد اما ساواک که دیگر او را خوب میشناخت دست از سرش برنداشت و او را تحت مراقبت شدید قرار داد و دوباره در تاریخ هفتم اسفند همان سال او را دستگیر کرد و 18 ماه حبس برایش برید. او در اوج حرکتهای انقلابی در 27 مرداد 1356 همراه تعداد زیادی آزاد شد. لاجوردی عضو فعال کمیته استقبال از امام بود و بعد از پیروزی انقلاب هم با پذیرش مسئولیت دادستانی انقلاب، به نظام اسلامی خدمات شایانی ارائه کرد. او که خار چشم منافقین بود نهایتا در سال 1377 به دست آنها به شهادت رسید.
منابع:
ـ شجاعالدین شفا به روایت اسناد، قاسم تبریزی
ـ یهودیزادهای که تاریخ هجری را از تقویم ایران حذف کرد، سایت امپراتوری دروغ
ـ داریوش همایون به روایت سازنان استاد انقلاب اسلامی
ـ نقابها، محمدعلی الفتپور
ـ سیمای کارگزاران فرهنگ و سیاست، جلد اول، دفتر پژوهشهای موسسه کیهان
ـ زنان دربار به روایت اسناد ساواک، جلد2، مرکز بررسی اسناد تاریخی
ـ پدر توابین، محمدمهدی اسلامی، سایت بنیاد هابیلیان
ـ روایت زندگی شهید کچویی از مبارزه علیه شاه تا ترور، سایت دفاعپرس
ـ زندگینامه سید آزادگان، سایت نوید شاهد
ـ سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
ـ سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی
ـ سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
ـ سایت خبرگزاریهای مشرق، تسنیم و فارس