گردآوری و تنظیم:مریم سیادت
مقطع راهنمایی بودم که یه روز زنگ تفریح ناظم از بلندگو اعلام کرد: دانشآموزان توجه کنند: قصد داریم زنگ تفریح بعدی، به مناسبت روز مادر بریم به خانه سالمندانی که دیوار به دیوار مدرسهست و از سالمندانی که کسی رو ندارن دیدن کنیم. هر دانشآموزی که داوطلبه اسمش رو به نماینده کلاس تحویل بده.
از کلاس ما فقط دو نفر حاضر شدن برای دلجویی از سالمندان و شاد کردنشون از ساعت تفریح بگذرن. ریا نباشه من هم یکی از اون دو نفر بودم.
با ناظم و ده دوازده تا دانش آموز دیگه رفتیم دیدن مادربزرگها. کمی پروسه شادسازی مادرجونها وقتگیر شد و تا برگشتیم یه ربع از زمان کلاس گذشته بود. وقتی خواستیم وارد کلاس بشیم معلم به ما اجازه نداد و گفت شما قصد پیچوندن کلاس رو داشتید و با من هماهنگ نشده بود. برید همونجایی که بودید. رفتیم سراغ ناظم و خواستیم واسطه بشه.
خلاصه معلم رضایت داد به شرطی وارد بشیم که 25/0 از نمره ما کم کنه تا ادب بشیم بدون اجازه معلم از کلاس فرار نکنیم! ناظم هم از لطف ایشون تشکر کرد و ما پشت نیمکت نشستیم.
دیگه من پا به هیچ خانه سالمندانی نذاشتم تا...
هفته پیش مربی دخترم گفت که قصد دارن با چند تا از بچهها و والدینی که داوطلب هستن به خانه سالمندان برن و کارتهایی که بچهها به مناسبت کریسمس درست کردن به سالمندان بدن تا به بچهها یاد بدن شادی سال نو رو با کسانی که تنها هستن تقسیم کنند.
من هم با کمال میل پذیرفتم همراه دخترم در این برنامه شرکت کنیم. فرمهای مربوطه رو پر کردم تا در مورد حضور ما به دفتر مهد و مرکز سالمندان اطلاع رسانی بشه.
وقتی رسیدیم مرکز، برخلاف انتظارم دیدم دخترم علاقه نداره به افراد پیر کارت بده و سال نو رو تبریک بگه. مربی بهش گفت اگه دوست نداره مشارکت کنه اشکالی نداره. میتونه دوستاش رو نگاه کنه. بچهها به پیرمردان و پیرزنها کارت میدادن و ابراز احساسات میکردند. بعضی پیرها هم که سرحالتر بودن به بچهها شکلات میدادند.
دخترم با دیدن دوستانش علاقه پیدا کرد مشارکت داشته باشه. چند تا کارت از مربی گرفت و او هم شروع کرد به تقسیم عشق و شادی سال نو. آخر کار، سر تحویل دادن کارت، فضای رقابتی بین بچهها ایجاد شده بود.
وقتی برگشتیم خونه دخترم بدون هیچ حرفی رفت تو اتاق. بعد نیم ساعت دیدم چند تا نقاشی کشیده و تو پاکت گذاشته. بهم گفت: مامان کارت درست کردم برای آدمهای تنها ببریم. الان بریم پیششون که خوشحال بشن؟
دو فضای متفاوت، یک هدف خوب مشترک و یک کار زیبای مشابه، اما خروجی طوری میشه که یکی بیش از بیست سال این کار خوب را دنبال نمیکنه و دیگری چند ساعت بعد دنبال ادامه این راهه.